روشنی مهتاب : اثبات شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور : روشنی مهتاب : اثبات شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها/مهدی خدامیان آرانی

مشخصات نشر : قم: وثوق، 1391

مشخصات ظاهری : [143] ص.

فروست : اندیشه سبز؛ 46

وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی : 2919006

ص: 1

اشاره

ص: 2

روشنی مهتاب : اثبات شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها

مهدی خدامیان آرانی

ص: 3

ص: 4

فهرست

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

مقدمه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ-نِ الرَّحِیمِ

آن شب، سوال مهمّی را از من پرسیدی، سوالی که مرا به فکر واداشت. تو رو به من کردی و گفتی: بهترین سرمایه ای که خدا به تو داده است، چیست؟ من می خواهم همان را از خدا طلب کنم.

نمی دانم سکوت من چقدر طول کشید، به من نگاه می کردی، در فکر بودم. من باید حقیقت را به تو می گفتم، این شرط رفاقت بود.

جواب را یافتم، سرم را بالا گرفتم و گفتم: «عشق فاطمه(علیها السلام)، بهترین سرمایه من است. خدا هر چه را از من می خواهد بگیرد، بگیرد، امّا این عشق را هرگز از من نگیرد!».

چند شب از رفتن تو گذشت، خبردار شدم که عدّه ای در مورد شهادت فاطمه(علیها السلام) سوال هایی را مطرح کرده اند و این گونه خواسته اند شهادت آن

ص: 7

حضرت را انکار کنند.

قلم را در دست گرفتم، می خواستم از مظلومیّت فاطمه(علیها السلام) دفاع کنم، باید مطالعه و تحقیق می کردم، باید می نوشتم، آری! همان سرمایه ای که خدا در قلبم قرار داده بود، راه را برایم آسان نمود و به راستی چه شکوهی دارد این نوشتن برای فاطمه(علیها السلام)!

مهدی خُدّامیان آرانی

دی ماه 1390

ص: 8

سلام بر سوال های بزرگ !

در جستجوی من هستی، از چند نفر سراغ می گیری، کوچه به کوچه می آیی تا به خانه ام می رسی، دیر وقت است، لحظه ای تردید می کنی که درِ خانه را بزنی یا نه، سرانجام دستت را بر روی زنگ می فشاری.

به سوی تو می آیم، درِ خانه به رویت باز می کنم، بعد از سلام و احوال پرسی، خودت را معرّفی می کنی، دانشجویی هستی که در جستجوی جواب آمده ای.

تو را به داخل خانه دعوت می کنم، تو می گویی: شرمنده ام که این وقت شب مزاحم شده ام، شاید شما می خواستید استراحت کنید.

نگاهی به تو می کنم و این چنین پاسخ می دهم: کدام نویسنده را دیدی که شب استراحت کند؟ شب، بهار نوشتن است!

می روم و برای تو چای می آورم و درست روبروی تو می نشینم، از تو می خواهم تا سوال خود را بپرسی، شاید بتوانم کمکی به تو بکنم.

ص: 9

کیف خود را باز می کنی و چند صفحه را از آن بیرون می آوری و می گویی: -- هر چه هست در این نوشته ها است! این ها مرا بیچاره کردند!

-- مگر در این کاغذها چه نوشته شده است؟

-- این سخنان آقای بَسطامی است، آیا خبر دارید او چه گفته است؟

-- نه. من او را نمی شناسم، دفعه اوّلی است که اسم او را می شنوم.

-- او یکی از علمای اهل سنّت جنوب ایران است. او در مورد شهادت حضرت فاطمه(علیها السلام) مطالبی را گفته است. از وقتی که من سخنان او را خوانده ام، دچار شکّ و تردید شده ام.

-- مگر او چه حرف هایی زده است؟

-- او گفته است که شهادت حضرت فاطمه(علیها السلام)، بزرگ ترین دروغ تاریخ است!

-- عجب!

-- آری! از وقتی که من نوشته او را خواندم، به خیلی چیزها شک کرده ام. امشب به اینجا آمدم تا شما به من کمک کنید. من می خواهم حقیقت را بفهمم.

-- این سخنان را به من بده تا بخوانم!

نوشته ها را به من می دهی و مشغول مطالعه آن می شوم. این آقا چه حرف های عجیبی در اینجا نوشته است!!

* * *

وقتی همه سخنان او را می خوانم، رو به تو می کنم و می گویم:

ص: 10

-- این آقا در اینجا، سوالات زیادی را مطرح کرده است که باید سرِ فرصت به آن جواب داد و این وقت زیادی می خواهد.

-- یعنی شما الآن نمی توانید جواب بدهید؟

-- شما چرا این قدر عجله می کنید. مقداری صبر و حوصله داشته باشید. با توکّل به خدا همه این سوال ها، جواب داده خواهد شد.

تو خوشحال می شوی و از جای خود برمی خیزی و خداحافظی می کنی و می روی.

* * *

آقای بسطامی! به سخنان تو فکر می کنم، تو برادر من هستی، به من اجازه بده تو را به این نام بخوانم: برادر سُنّی!

تو شهادت حضرت فاطمه(علیها السلام) را بزرگ ترین دروغ تاریخ می دانی و می گویی: «ما معتقدیم این مسأله، بزرگ ترین دروغ تاریخ است و هرگز چنین چیزی صحّت ندارد!».

من باید به دنبال جواب بروم، باید حقیقت را کشف کنم، راهی طولانی در پیش رو دارم، باید جواب تو را بدهم.

* * *

همه مردم شهر در خوابند و من بیدارم! نگاهی به ساعت می کنم، ساعت سه نیمه شب است، من معمولاً کتاب های عربی می خوانم، شاید بدانی که کتاب های اصلی و معتبر در زمینه علوم اسلامی، به زبان عربی هستند.

ص: 11

از جای خود برمی خیزم، خوب است به داخل حیاط بروم، قدری قدم بزنم، وای! گویا می خواهد باران بیاید، من عاشق باران هستم، بوی باران مرا مدهوش می کند، باران بهاری در این دل شب با دل من چه می کند!

زیر باران قدم می زنم، فکر می کنم، مطالبی را که خوانده ام در ذهن خود مرور می کنم. فکری به ذهنم می رسد: من باید جواب آن برادر سُنّی را از خودِ کتاب های اهل سنّت بدهم، بعد از آن به مطالعه کتاب های شیعه بپردازم.

نگاهی به قفسه کتاب هایم می کنم، بیشتر کتاب های من، کتاب های علمای شیعه است. من فردا باید به کتابخانه بروم، خدا کند کتاب هایی را که نیاز دارم بتوانم آنجا پیدا کنم!

* * *

اینجا کتابخانه «آیت اللّه نجفی» است. در خیابان ارم، شهر قم. من در حال مطالعه هستم، همه کتاب هایی را که نیاز دارم، در اینجا هست.

گاهی مطالبی را که برایم جالب است، در فیش های خود می نویسم. راستی یادم باشد که از تو تشکّر کنم، تو کار بزرگی کردی که مرا با این مطلب آشنا کردی! من باید به تو بگویم که اگر دیشب تا دیر وقت مطالعه کردم و امروز هم به اینجا آمده ام، علّت خاصّی دارد، من می خواهم از حقانیّت مادرم، فاطمه(علیها السلام) دفاع کنم.

روزها به کتابخانه می آیم، خیلی خوشحال هستم که قسمتی از این کتابخانه، به صورت «قفسه باز» است، به راحتی به همه کتاب ها دسترسی

ص: 12

دارم، مطالب زیادی را به صورت فیش آماده کرده ام، به نتایج خوبی رسیده ام.

این ها همه فیش های تحقیقی من است، وقتی کار فیش برداری تمام شود، آن وقت تازه، نوشتن شروع می شود، آری! آن وقت است که زندگیم شروع می شود، زندگی در نگاه من، فقط فرصتی است برای نوشتن!

* * *

از آن شب که مهمان من بودی، یک ماه گذشته است، اکنون دیگر وقت آن شده که نوشتن را آغاز کنم، بسم اللّه می گویم، قلم در دست می گیرم و چه شکوهی دارد تو ای قلم که خدا هم به تو سوگند یاد کرده است.

ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ ...(1)

ص: 13


1- 1. . سوره قلم، آیه 1.

دختری در جستجوی پدر

اینجا شهر بغداد است، من به این شهر آمده ام تا استاد دِینَوَری را ملاقات کنم، من به تاریخ سفر کرده ام، به قرن سوم هجری آمده ام...

معلوم است می خواهی بدانی استاد دِینَوَری کیست؟

او استادی بزرگ و افتخاری برای جهان اسلام است و کتاب های زیادی نوشته است، کتاب های او مورد توجّه دانشمندان است، مردم می گویند: «در خانه ای که کتاب های استاد دِینَوَری نباشد، در آن خانه، هیچ خیری نیست».

استاد دِینَوَری، مدّت کوتاهی قاضی شهر «دینور» بود، دینور، شهری در استان کرمانشاه است و به همین دلیل، به «دِینَوَری» مشهور شد، همه او را با این نام می شناسند. استاد بعد از مدّتی از دینور به بغداد بازگشت و بار دیگر به علم و دانش مشغول شد.

ص: 14

* * *

من روبروی استاد دِینَوَری نشسته ام، او مشغول نوشتن است، باید صبر کنم تا او مطلب خود را تمام کند و بعد سوال خود را بپرسم. بیش از 60 سال از زندگی استاد گذشته است، امّا عشق او به نوشتن هرگز کم نشده است.

من نگاهی به قفسه کتاب می کنم، این ها همه کتاب هایی است که استاد تألیف کرده است، به راستی او چگونه توانسته است بیش از 60 کتاب بنویسد؟

اجازه می گیرم و یکی از کتاب ها را برمی دارم تا مطالعه کنم. اسم کتاب است: «امامت و سیاست».

کتاب را باز می کنم تا آن را مطالعه کنم، کتاب به زبان عربی است، من الآن دارم صفحه اوّل کتاب را می خوانم: «بسم اللّه الرحمن الرحیم. کتاب خود را با حمد و ستایش خدا آغاز می کنم، شهادت می دهم که خدا یگانه است و هیچ شریکی ندارد. من بر حضرت محمّد درود می فرستم و شهادت می دهم که خدا او را برای هدایت انسان ها فرستاد و او آخرین پیامبران است».

در ادامه چنین می خوانم: «فصل اول: فضائل ابوبکر و عُمَر».

استاد در فصل اوّل به ذکر بیان فضائل آن دو می پردازد. به خواندن کتاب ادامه می دهم. چیزهای جالبی در اینجا می خوانم: «ابوبکر و عُمَر، آقایِ پیرمردان بهشت هستند... خداوند از ابوبکر و عُمَر خشنود و راضی است».(1)

معلوم شد که استاد خیلی به ابوبکر و عُمَر علاقه دارد، او عقیده دارد که ابوبکر و عُمَر، جانشینان پیامبر هستند، دیگر هیچ شک ندارم که او از

ص: 15


1- 2. . «فضل أبی بکر وعمر رضی اللّه تعالی عنهما: حدّثنا ابن أبی مریم، قال: حدّثنا أسد بن موسی، قال: حدّثنا وکیع عن یونس بن أبی إسحاق، عن الشعبی، عن علی بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه، قال: کنت جالساً عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم، فأقبل أبو بکر وعمر رضی اللّه عنهما، فقال علیه الصلاة والسلام: هذان سیّدا کهول أهل الجنّة من الأوّلین والآخرین، إلاّ النبیّین والمرسلین علیهم السلام، ولا تخبرهما یا علیّ»: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 9.

اهل سنّت است. جالب این است که در کتب علمای اهل سنّت نقل شده است که پیامبر فرمود: «همه اهل بهشت مثل افراد سی وسه سال خواهند بود»، از این سخن پیامبر می فهمیم که اهل بهشت همه جوان خواهند بود و در میان آنها هیچ پیرمردی به چشم نمی آید، حالا چگونه شده است استاد در اینجا، عُمَر و ابوبکر را آقایِ پیرمردان بهشت می داند؟(1)

در همین فکرها هستم که صدای استاد مرا به خود می آورد:

-- خوب! کار من تمام شد. ببخشید که معطّل شدید! باید نوشتن این مطلب را تمام می کردم.

-- جناب استاد! من از راه دوری آمدم تا از شما در مورد حوادث بعد وفات پیامبر سوال کنم، زیرا شنیده ام شما تاریخ شناس خوبی هستید.

-- سوال شما چیست؟

-- آیا بعد از وفات پیامبر، کسی به خانه فاطمه(علیها السلام) هجوم برد؟

-- فکر می کنم همان کتاب «امامت و سیاست» را بخوانی، به پاسخ خود می رسید. من برای نوشتن آن کتاب، زحمت زیادی کشیده ام.

* * *

من کتاب را برمی دارم و چنین می خوانم: «عدّه ای از مردم مدینه در خانه علی جمع شده بودند، آن ها کسانی بودند که با ابوبکر بیعت نکرده بودند. ابوبکر، عُمَر را فرستاد تا آن ها را برای بیعت به

ص: 16


1- 3. . یدخل أهل الجنة الجنة جردا مردا مکحلین أبناء ثلاثین او ثلاث وثلاثین: مسند أحمد ج 5 ص 243 ، سنن الترمذی ج 4 ص 88 ، المعجم الکبیر ج 20 ص 64 ، کنز العمّال ج 14 ص 477، 289، تفسیر الثعلبی ج 9 ص 209، تفسیر ابن کثیر ج 4 ص 314.

مسجد بیاورند.

عُمَر به سوی خانه علی رفت و از آنان خواست تا از آنجا خارج شوند و با ابوبکر بیعت کنند، امّا آنان قبول نکردند. اینجا بود که عُمَر دستور داد تا هیزم بیاورند، وقتی هیزم ها را آوردند او فریاد زد: به خدا قسم! اگر از این خانه بیرون نیایید، خانه و اهل آن را آتش می زنم. گروهی از مردم به عُمَر گفتند: ای عُمَر! فاطمه در این خانه است، او در جواب گفت: برای من فرقی نمی کند که چه کسی در خانه است...وقتی فاطمه این سخن عُمَر را شنید با صدای بلند چنین گفت: بابا! یا رسول اللّه! ببین که بعد از تو، عُمَر و ابوبکر چه ظلم هایی در حقّ ما روا می دارند!».(1)

با خواندن این قسمت از کتاب، به فکر فرو می روم، استاد دِینَوَری که از بزرگ ترین علمای اهل سنّت است، این مطلب را در کتاب خود ذکر کرده است.

چرا فاطمه(علیها السلام) این گونه فریاد برمی آورد؟ مگر در آن روزها چه حوادثی در شهر مدینه روی داده است؟

آن برادر سُنّی، همه این حوادث را دروغ می دانست، اگر این ماجرا افسانه است، پس چرا استاد دِینَوَری آن را ذکر کرده است؟(2)

ص: 17


1- 4. . «وإنّ أبا بکر رضی اللّه عنه تفقّد قوماً تخلّفوا عن بیعته عند علی کرّم اللّه وجهه، فبعث إلیهم عمر، فجاء فناداهم وهم فی دار علیّ، فأبوا أن یخرجوا، فدعا بالحطب وقال: والذی نفس عمر بیده، لتخرجنّ أو لأحرقنّها علی من فیها! فقیل له: یا أبا حفص، إنّ فیها فاطمة، فقال: وإن! فخرجوا فبایعوا إلاّ علیّاً... فأتی عمر أبا بکر فقال له: ألا تأخذ هذا المتخلّف عنک بالبیعة؟ فقال أبو بکر لقنفد وهو مولیً له: اذهب فادعُ لی علیّاً. قال: فذهب إلی علیّ فقال له: ما حاجتک؟ فقال: یدعوک خلیفة رسول اللّه، فقال علیّ: لسریع ما کذبتم علی رسول اللّه! فرجع فأبلغ الرسالة، قال: فبکی أبو بکر طویلاً، فقال عمر الثانیة: لا تمهل هذا المتخلّف عنک بالبیعة، فقال أبو بکر رضی اللّه عنه لقنفد: عد إلیه فقل له: خلیفة رسول اللّه یدعوک لتبایع. فجاءه قنفد، فأدّی ما أُمر به، فرفع علیّ صوته فقال: سبحان اللّه! لقد ادّعی ما لیس له. فرجع قنفد فأبلغ الرسالة، فبکی أبو بکر طویلاً، ثمّ قام عمر، فمشی معه جماعة حتّی أتوا باب فاطمة، فدقّوا الباب، فلمّا سمعت أصواتهم نادت بأعلی صوتها: یا أبت! یا رسول اللّه! ماذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب وابن أبی قحافة؟ فلمّا سمع القوم صوتها وبکاءها، انصرفوا باکین، وکادت قلوبهم تنصدع وأکبادهم تنفطر، وبقی عمر ومعه قوم، فأخرجوا علیّاً...»: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 19.
2- 5. . «عبد اللّه بن مسلم بن قُتیبة أبو محمّد الکاتب الدِّینوری - وقیل: المروزی - سکن بغداد، وحدّث بها عن إسحاق بن راهویه، ومحمّد بن زیاد الزیادی، وأبی الخطّاب زیاد بن یحیی الحسانی، وأبی حاتم السجستانی، روی عنه ابنه أحمد وعُبید اللّه بن عبد الرحمن السکّری، وإبراهیم بن محمّد بن أیّوب الصائغ، وعُبید اللّه بن أحمد بن بکیر التمیمی، وعبد اللّه بن جعفر بن درستویه الفارسی، وکان ثقةً دیّناً فاضلاً، وهو صاحب التصانیف المشهورة والکتب المعروفة، منها: غریب القرآن، وغریب الحدیث، ومشکل القرآن، ومشکل الحدیث، وأدب الکتاب، وعیون الأخبار، وکتاب المعارف، وغیر ذلک. سکن ابن قُتیبة بغداد، وروی فیها کتبه إلی حین وفاته. وقیل إنّ أباه مروزی، وأمّا هو فمولده بغداد، وأقام بالدینور مدّة فنُسب إلیها...»: تاریخ بغداد ج 10 ص 168؛ «ابن قُتیبة: العلاّمة الکبیر ذو الفنون، أبو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قُتیبة الدِّینوری، وقیل: المروزی، الکاتب، صاحب التصانیف. نزل بغداد، وصنّف وجمع، وبعد صیته... قال أبو بکر الخطیب: کان ثقةً دیّناً فاضلاً، ذکر تصانیفه: غریب القرآن، غریب الحدیث، کتاب المعارف، کتاب مشکل القرآن، کتاب مشکل الحدیث، کتاب أدب الکاتب، کتاب عیون الأخبار، کتاب طبقات الشعراء... وقد ولی قضاء الدینور، وکان رأساً فی علم اللسان العربی والأخبار وأیّام الناس... وقد أنبأنی أحمد بن سلامة، عن حمّاد الحرانی، أنّه سمع السلفی ینکر علی الحاکم فی قوله: لا تجوز الروایة عن ابن قُتیبة. ویقول: ابن قُتیبة من الثقات وأهل السنّة. ثمّ قال: لکنّ الحاکم قصده لأجل المذهب... وکان ابنه أحمد حفظة، فحفظ مصنّفات أبیه، وحدّث بها بمصر لمّا ولی قضاءها مِن حفظه، واجتمع لسماعها الخلق سنة نیّف وعشرین وثلاثمئة، وکان یقول: إنّ والده أبا محمّد لقّنه إیّاها... قال أبو الحسین أحمد بن جعفر بن المنادی: مات أبو محمّد بن قُتیبة فجأة، صاح صیحةً سُمعت من بُعد، ثمّ أُغمی علیه، وکان أکلّ هریسة فأصاب حرارة، فبقی إلی الظهر، ثمّ اضطرب ساعة، ثمّ هدأ، فما زال یتشهّد إلی السحر، ومات - سامحه اللّه - وذلک فی شهر رجب سنة ستّ وسبعین ومئتین. والرجل لیس بصاحب حدیث، وإنّما هو من کبار العلماء المشهورین، عنده فنون جمّة، وعلوم مهمّة...: سیر أعلام النبلاء ج 13 ص 296؛ «إنّ قُتیبة أبو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قُتیبة الکوفی، مولده بها، وإنّما سُمّی الدِّینوری لأنّه کان قاضی الدینور... وکان صادقاً فیما کان یرویه، عالماً باللغة والنحو وغریب القرآن ومعانیه والشعر والفقه، کثیر التصنیف والتألیف، وکتبه بالجبل مرغوب فیها، ومولده فی مستهلّ رجب. وتوفّی سنة سبعین ومئیتین. وله من الکتب کتاب معانی الشعر الکبیر، ویحتوی علی اثنی عشر کتاباً، منها: کتاب الفرس، ستّة وأربعون باباً...»: فهرست ابن الندیم ص 85؛ «قال النووی: لابن قُتیبة مصنّفات کثیرة جدّاً، رأیت فهرستها ونسیت عددها، أظنّها تزید علی ستّین من أنواع العلوم»: راجع مقدّمة التحقیق لکتاب الإمامة والسیاسة.

دین را با آتش حفظ می کنم !

قرن سوم هجری است، اینجا شهر بغداد است، من در جستجوی خانه علامه بَلاذُری می باشم. او تاریخ نویس بزرگی است، او در حال نوشتن کتابی درباره تاریخ اسلام است که تاکنون 40 جلد آن تمام شده است.

او در موضوعات مختلف کتاب نوشته است و کتاب های او مورد اعتماد دانشمندان است و از آن استفاده می کنند.

سرانجام خانه علامه بَلاذُری را می یابم، در خانه را می زنم، پسر او در را به رویم باز می کند و مرا نزد علامه می برد. وقتی با علامه روبرو می شوم، سلام می کنم و جواب می شنوم. وقتی او می فهمد من ایرانی هستم، به زبان فارسی با من سخن می گوید، من تعجّب می کنم و می گویم:

-- جناب علامه!شما فارسی بلد هستید؟

-- من مدّت زیادی، مترجم بوده ام. من متن های باارزشی را از فارسی به عربی ترجمه کرده ام و دانش ارزشمند ایرانیان را برای مردم بیان نموده ام.

ص: 18

-- من این مطلب را نمی دانستم، مردم هم شما را بیشتر به عنوان یک تاریخ شناس می شناسند، به راستی چطور شد که شما به ترجمه آثار فارسی علاقه مند شدید؟

-- یادش به خیر زمانی که مأمون، خلیفه بود. چه روزگاری بود آن روز! وقتی او به خلافت رسید دستور داد تا همه کتاب های علمی به زبان عربی ترجمه شود، گروهی به ترجمه آثار یونانی پرداختند، من هم زبان فارسی را یاد گرفتم و به ترجمه متن های فارسی پرداختم.

-- الآن مشغول چه کاری هستید؟

-- در حال حاضر بیشتر در حدیث کار می کنم. آیا می خواهی حدیثی را که الآن نوشتم برایت بخوانم؟

-- بله.

-- عُمَر می خواست به مکّه برود تا حج عمره به جای آورد، او نزد پیامبر آمد و از او اجازه گرفت. پیامبر به او اجازه داد و او را برادر خطاب کرد.(1)

-- عجب!

-- این نکته بسیار مهمّی است که پیامبر، عُمَر را برادر خود خطاب می کند، و نکته مهمتر این که عمر بدون اجازه پیامبر هیچ کاری انجام نمی داد. این یعنی ایمان کامل!

با شنیدن این سخن به فکر فرو می روم، من شنیده ام روزی که پیامبر بین

ص: 19


1- 6. . «عن عبد اللّه بن سنان قال: استأذن عمر النبیّ صلی الله علیه و آله فی العمرة، فأذن له وقال: یا أخی، اشرکنا فی صالح دعائک ولاتنسنا»: أنساب الاشراف ج 3 ص 291.

مسلمانان، پیمان برادری می بست ، میان هر دو نفر از آنها عقد برادری برقرار کرد . در آن روز، علی(علیه السلام) با چشم گریان نزد پیامبر آمد و فرمود: «ای پیامبر! بین همه مردم ، پیمان برادری بستی، امّا مرا فراموش کردی» .

پیامبر رو به علی(علیه السلام) کرد و فرمود: «ای علی ! تو در دنیا و آخرت برادر من هستی» .(1)

علی(علیه السلام) برادر پیامبر و نزدیک ترین افراد به پیامبر بود. اکنون چگونه شده است که علامه بَلاذُری این سخن را نقل می کند؟ آیا واقعاً عُمَر این گونه بود؟ اگر واقعاً عُمَر این قدر به پیامبر احترام می گذاشت و بدون اجازه پیامبر هیچ کاری نمی کرد، پس چرا به سخنان پیامبر گوش فرا نداد؟ چرا به خانه دختر پیامبر حمله کرد؟ پیامبر بارها گفته بود که فاطمه(علیها السلام)، پاره تن من است، خشنودی او، خشنودی من است، غضب او غضب من است، چرا عُمَر با فاطمه آن گونه برخورد کرد؟

در این فکرها هستم، ناگهان به یاد می آورم که علامه بَلاذُری از اهل سنّت است و عقاید خاص خودش را دارد.

* * *

-- جناب علامه! شما تاریخ شناس بزرگی هستید، نظر شما در مورد حوادث بعد وفات پیامبر چیست؟ آیا درست است که عُمَر با شعله آتش به سوی خانه فاطمه(علیها السلام) رفت؟

-- تو باید کتاب مرا بخوانی.

ص: 20


1- 7. . «جاءه علیّ وعیناه تدمعان فقال: یا رسول اللّه، آخیت بین أصحابک ولم تؤخ بینی وبین أحد. فسمعتُ رسول اللّه یقول: أنت أخی فی الدنیا والآخرة»: الفصول المهمّة لابن الصبّاغ ج 1 ص 219 ؛ «یا علیّ ، أنت أخی فی الدنیا والآخرة»: الأمالی للمفید ص 174 ، کنز الفوائد ص 282 ، الأمالی للطوسی194 ، بحار الأنوار ج 8 ص 185 و ج 22 ص 499 ، سنن الترمذی ج 5 ص 300 ، المستدرک للحاکم ج 3 ص 14 ، کنز العمّال ج 11 ص 598.

-- کدام کتاب را؟

-- کتاب «انساب الاشراف». در آن کتاب، تو پاسخ سوال خود را می یابی.

کتاب را برمی دارم و مشغول مطالعه آن می شوم، این مطلب را در آن می خوانم: «ابوبکر گروهی را نزد علی فرستاد تا او را برای بیعت کردن بیاورند، امّا علی برای بیعت نیامد. عُمَر از ماجرا باخبر شد، با شعله آتشی به سوی خانه فاطمه حرکت کرد. وقتی عُمَر نزدیک خانه فاطمه رسید، فاطمه به عُمَر چنین گفت: ای عُمَر! آیا می خواهی درِ خانه مرا آتش بزنی؟ عُمَر در پاسخ گفت: آری! این کار، دین پدرت را محکم تر می سازد».(1)

از این سخن عُمَر بسیار تعجّب می کنم، چگونه می توان باور کرد که سوزاندن خانه فاطمه، برای اسلام مفید باشد؟ من نمی دانم این چه اسلامی است؟ مگر پیامبر خشنودی فاطمه را خشنودی خدا معرّفی نکرده بود؟ مگر فاطمه پاره تن پیامبر نبود؟(2)

آن برادر سُنّی ماجرای هجوم به خانه فاطمه(علیها السلام) را افسانه می دانست، آیا او سخن استاد بَلاذُری را نخوانده بود؟(3)

ص: 21


1- 8. . «إنّ أبا بکر أرسل إلی علیّ یریده علی البیعة فلم یبایع، ومعه قبس، فتلقّته فاطمة علیه السلام علی الباب فقالت: یا بن الخطّاب! أتراک محرّقاً علیَّ بابی؟ قال: نعم، وذلک أقوی فیما جاء به أبوک، وجاء علیّ فبایع»: أنساب الأشراف ج 1 ص 586.
2- 9. . «فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یؤینی ما آذاها»: مسند أحمد ج 4 ص 5 ، صحیح مسلم ج 7 ص 141 ، سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، المستدرک ج 3 ص 159 ، أمالی الحافظ الإصفهانی ص 47 ، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 272 ، تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 156 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ؛ «فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یریبنی ما رابها، ویؤینی ما آذاها»: المعجم الکبیر ج 22 ص 404 ، نظم درر السمطین ص 176 ، کنز العمّال ج 12 ص 107 ، وراجع: صحیح البخاری ج 4 ص 210 ، 212 ، 219 ، سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، مجمع الزوائد ج 4 ص 255 ، فتح الباری ج 7 ص 63 ، مسند أبی یعلی ج 13 ص 134 ، صحیح ابن حبّان ج 15 ص 408 ، المعجم الکبیر ج 20 ص 20 ، الجامع الصغیر ج 2 ص 208 ، فیض القدیر ج 3 ص 20 و ج 4 ص 215 و ج 6 ص 24 ، کشف الخفاء ج 2 ص 86 ، الإصابة ج 8 ص 265 ، تهذیب التهذیب ج 12 ص 392 ، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 44 ، البدایة والنهایة ج 6 ص 366 ، المجموع للنووی ج 20 ص 244 ، تفسیر الثعلبی ج 10 ص 316 ، التفسیر الکبیر للرازی ج 9 ص 160 و ج 20 ص 180 و ج 27 ص 166 و ج 30 ص 126 و ج 38 ص 141 ، تفسیر القرطبی ج 20 ص 227 ، تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 267 ، تفسیر الثعالبی ج 5 ص 316 ، تفسیر الآلوسی ج 26 ص 164 ، الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 262 ، أُسد الغابة ج 4 ص 366 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ، تذکرة الحفّاظ ج 4 ص 1266 ، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 119 و ج 3 ص 393 و ج 19 ص 488 ، إمتاع الأسماع ج 10 ص 273، 283 ، المناقب للخوارزمی ص 353 ، ینابیع المودّة ج 2 ص 52، 53، 58، 73 ، السیرة الحلبیة ج 3 ص 488 ، الأمالی للصدوق ص 165 ، علل الشرائع ج 1 ص 186 ، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 125 ، الأمالی للطوسی ص 24 ، النوادر للراوندی ص 119 ، کفایة الأثر ص 65 ، شرح الأخبار ج 3 ص 30 ، تفسیر فرات الکوفی ص 20 ، الإقبال بالأعمال ج 3 ص 164 ، تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 311 ، بشارة المصطفی ص 119 بحار الأنوار ج 29 ص 337 و ج 30 ص 347، 353 و ج 36 ص 308 و ج 37 ص 67.
3- 10. . «البَلاذُری: العلاّمة الأدیب المصنّف، أبو بکر أحمد بن یحیی بن جابر البغدادی البلاذُری، کاتب، صاحب التاریخ الکبیر، سمع: هوذة بن خلیفة، وعبد اللّه بن صالح العجلی، وعفّان، وأبا عُبید، وعلی بن المدینی، وخلف بن هشام، وشیبان بن فروخ، وهشام بن عمّار، وعدّة. وجالس المتوکّل ونادمه. روی عنه: یحیی بن المنجّم، وأحمد بن عمّار، وجعفر بن قدامة، ویعقوب بن نعیم قرقارة، وعبد اللّه بن أبی سعد الورّاق. وکان کاتباً بلیغاً، شاعراً محسناً، وسوس بآخره؛ لأنّه شرب البلاذر للحفظ. وله مدائح فی المأمون وغیره، وقد رُبط فی البیمارستان، وفیه مات. وقیل: کان یُکنّی أبا الحسن، وقیل: أبا جعفر، توفّی بعد السبعین ومئتین، رحمه اللّه. وکان جدّه جابر کاتباً للخصیب أمیر مصر»: سیر أعلام النبلاء ج 13 ص 162؛ «أحمد بن یحیی بن داود البَلاذُری، صاحب التصانیف، سمع من: ابن سعد، والدولابی، وعفّان، وشیبان بن فروخ، وابن المدینی، وعنه: محمّد بن خلف، ووکیع القاضی، ویعقوب بن نعیم، وأحمد بن عمّار، ویحیی بن الندیم، وغیرهم. قال ابن عساکر: بلغنی أنّه کان أدیباً راویة، وأنّه مدح المأمون، وجالس المتوکّل، وتوفّی فی أیّام المعتمد، وسوس فی آخر أیّامه، فشُدّ فی المرستان ومات فیه، وکان سبب ذلک أنّه شرب البلاذر علی غیر معرفة، فلحقه ما لحقه، ولهذا قیل له البَلاذُری...کان ینقل من الفارسی إلی العربی، قال یاقوت فی معجم الأُدباء: ذکره الصوّاف فی ندماء المتوکّل، وکان جدّه جابر یخدم الخصیب أمیر مصر، وکان عالماً فاضلاً نسّابة متقناً... عاش إلی آخر أیّام المعتمد، ولا یبعد أن یکون عاش إلی أوّل أیّام المعتضد»: لسان المیزان ج 1 ص 322 «فأما البَلاذُری الکبیر، فإنّه أحمد بن یحیی صاحب التاریخ المشهور من طبقة أبی داود السجستانی، حافظ، أخباری، علاّمة»: تذکرة الحفّاظ ج 3 ص 892؛ «البَلاذُری: أحمد بن یحیی بن جابر بن داود البَلاذُری، أبو جعفر البغدادی المؤّخ، توفّی سنة 279 تسع وسبعین ومئتین، صنّف الاستقصاء فی الأنساب والأخبار لم یُکمل، أنساب الأشراف مجلّدین، کتاب البلدان الصغیر، کتاب البلدان الکبیر لم یُکمل، کتاب عهد أردشیر»: هدیة العارفین ج 1 ص 51؛ «أحمد بن یحیی بن جابر بن داود البَلاذُری: مؤّخ، جغرافی، نسّابة، له شعر، من أهل بغداد، جالس المتوکّل العبّاسی، ومات فی أیّام المعتمد، وله فی المأمون مدائح، وکان یجید الفارسیة، وترجم عنها کتاب عهد أردشیر، وأُصیب فی آخر عمره بذهولٍ شبیه بالجنون، فشُدّ بالبیمارستان إلی أن توفّی. نسبته إلی حبّ البلاذر»: الأعلام للزرکلی ج 1 ص 267؛ «أحمد بن یحیی بن جابر بن داود البغدادی البَلاذُری، أدیب، شاعر، مؤّخ، من أهل بغداد، سمع بدمشق، وبأنطاکیة، وکان أحد النقلة من الفارسیة إلی العربیة، له من الکتب: کتاب البلدان الصغیر، کتاب البلدان الکبیر لم یتمّ، التاریخ فی أنساب الأشراف وأخبارهم، وفتوح البلدان، الاستقصاء فی الأنساب والأخبار سوّده فی أربعین مجلّداً، فمات ولم یکمله، وله شعر بخمسین ورقة»: معجم المؤّفین ج 2 ص 201.

این خانه را ترک کنید

قرن سوم هجری است و من هنوز در شهر بغداد هستم، می خواهم به دیدار استاد طَبری بروم، همان کسی که نویسنده کتاب «تاریخ طبری» است.

تو می گویی استاد طَبری در بغداد چه می کند؟ او از شهر آمل است و باید در آنجا در جستجویش باشی!

من شنیده ام که مدّتی است او به بغداد آمده است، آری! امروزه بغداد، قطب علم و دانش است، دانشمندان بزرگ به این شهر رو می آورند.

استاد طَبری در علم حدیث، تاریخ و تفسیر، سرآمد دانشمندان شده است. من چون به تفسیر قرآن خیلی علاقه دارم، دوست دارم از گفته های استاد در تفسیر قرآن بهره ببرم. بیا با هم به درس تفسیر استاد برویم!

* * *

همه شاگردان دور استاد حلقه زده اند، یکی با صدای زیبا، قسمتی از آیه 30

ص: 22

سوره بقره را می خواند:

(... وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ...): وقتی که فرشتگان به خدا گفتند: ما تو را تسبیح و حمد تو را به جا می آوریم.(1)

اکنون استاد چنین سخن می گوید: فرشتگان هم عبادت خدا را به جا می آورده و نماز می خوانند، البتّه نماز هر گروه از فرشتگان با نماز گروه دیگر فرق می کند، مثلاً نماز فرشتگان آسمان اوّل، این است که به سجده بروند. این مطلب در حدیثی از پیامبر آمده است.

امروز می خواهم حدیثی را برای شما بگویم که آقای سعیدبن جُبیر آن را نقل کرده است، گوش کنید: یک روز، عُمَر به مسجد می رفت تا مثل همه مسلمانان در نماز جماعت شرکت کند. همه مردم از خانه های خود بیرون آمده بودند تا به مسجد بروند و پشت سر پیامبر نماز بخوانند.

عُمَر وقتی به مسجد می رفت، نگاهش به مردی افتاد که در گوشه ای نشسته بود. عُمَر به او گفت: موقع نماز است و هنوز اینجا نشسته ای؟ آن مرد در جواب گفت: کار خوب من برای تو چه فایده ای دارد؟ تو اگر کار خوبی داشته باشی، برای خودت خوب است!

عُمَر ناراحت شد و او را کتک زد، بعد از آن، عُمَر به مسجد رفت و با پیامبر نماز خواند. وقتی نماز تمام شد، عُمَر نزد پیامبر آمد و ماجرای آن مرد را تعریف کرد.

ص: 23


1- 11. . سوره بقره، آیه 30.

پیامبر به او سخنی گفت، عُمَر فکر کرد باید تا آن منافق را به قتل برساند، برای همین با عجله از جابرخاست تا نزد آن منافق برود. پیامبر عُمَر را صدا زد و گفت: «ای عُمَر! بازگرد! همانا غضب و خشم تو، مایه عزّت اسلام است، خشنودی تو، همان حکم خداست! ای عُمَر! خدا نیازی به نماز انسان ها ندارد، در آسمان ها، فرشتگان همواره مشغول نماز هستند و خدا را عبادت می کنند.

عُمَر به پیامبر گفت: ای پیامبر! نماز فرشتگان چگونه است؟

پیامبر سکوت کرد و به او جوابی نداد، در این هنگام جبرئیل نازل شد و به پیامبر چنین گفت: «ای پیامبر! به عُمَر سلام برسان و به او خبر بده که نماز فرشتگان هر آسمان با آسمان دیگر تفاوت دارد، نماز فرشتگان آسمان اول، سجده می باشد، نماز فرشتگان آسمان دوم، رکوع می باشد...».(1)

وقتی سخن استاد به اینجا می رسد، او بحث را تمام می کند، گویا او خسته شده است.

* * *

من با شنیدن این سخن به فکر فرو می روم. چگونه می شود که خشم عُمَر مایه عزّت اسلام باشد؟ عُمَر کسی است که با خشم، درِ خانه فاطمه(علیها السلام) را آتش زد، آیا خشم او، عزّت اسلام بود؟ آخر این چه حرفی است که او می زند؟

می خواهم بلند شوم و به استاد بگویم عُمَر در حقّ فاطمه(علیها السلام) ظلم نمود، آن

ص: 24


1- 12. . «کان النبیّ یصلّی، فمرّ رجل من المسلمین علی رجلٍ من المنافقین، فقال له: النبیّ یصلّی وأنت جالس؟ فقال له: امضِ إلی عملک إن کان لک عمل، فقال: ما أظنّ إلاّ سیمرّ علیک من ینکر علیک. فمرّ علیه عمر بن الخطّاب، فقال له: یا فلان، النبیّ یصلّی وأنت جالس؟ فقال له مثلها، فقال: هذا من عملی، فوثب علیه فضربه حتّی انتهی. ثمّ دخل المسجد فصلّی مع النبیّ، فلمّا انفتل النبیّ قام إلیه عمر فقال: یا نبیّ اللّه، مررتُ آنفاً علی فلان وأنت تصلّی، فقلت له: النبیّ یصلّی وأنت جالس؟ فقال: سر إلی عملک إن کان لک عمل، فقال النبیّ: فهلاّ ضربت عنقه؟ فقام عمر مسرعاً، فقال: یا عمر ارجع، فإنّ غضبک عزّ ورضاک حکم، إن للّه فی السماوات السبع ملائکة یصلّون له غنیً عن صلاة فلان. فقال عمر: یا نبیّ اللّه، وما صلاتهم؟ فلم یردّ علیه شیئاً، فأتاه جبرئیل فقال: یا نبیّ اللّه، سألک عمر عن صلاة أهل السماء، قال: نعم، فقال: اقرأ علی عمر السلام وأخبره أنّ أهل السماء الدنیا سجود إلی یوم القیامة، یقولون: سبحان ذی الملک والملکوت، وأهل السماء الثانیة رکوع إلی یوم القیامة، یقولون: سبحان ذی العزّة والجبروت، وأهل السماء الثالثة قیام إلی یوم القیامة، یقولون: سبحان الحیّ الذی لا یموت»: البیان ج 1 ص 302.

وقت شما او را این گونه معرّفی می کنی؟ چرا هر حدیث دروغی را نقل می کنید؟ امّا تو دست مرا می گیری و می گویی: آقای نویسنده! حواست کجاست؟ گویا فراموش کرده ای که استاد طبری، از اهل سنّت است، او اعتقادات خاص خودش را دارد، آیا کسی که خشم عُمَر را مایه عزّت اسلام می داند، شیعه است؟

با سخن تو به خود می آیم. حق با توست. من باید سکوت کنم و چیزی نگویم، امّا من باید حرف خودم را بزنم، من که کسی را غیر از تو ندارم، به تو می گویم، تو سرمایه زندگی من هستی، استاد طَبری این حدیث را از آقای سعیدبن جُبیر نقل می کند، من می دانم که سعیدبن جبُیر در سال 46 هجری به دنیا آمده است، یعنی او 35 سال بعد از وفات پیامبر، متولّد شده است، حال چگونه می شود که او این سخن را از پیامبر شنیده باشد؟ معلوم است که «سعیدبن جُبیر» این حدیث را خودش ساخته است!(1)

لحظاتی می گذرد، فرصت را مناسب می بینم تا سوال خود را از استاد طَبری بپرسم، جلو می روم، سلام می کنم و می گویم:

-- جناب استاد! من هموطن شما هستم، نزد شما آمده ام تا سوالی از شما بپرسم.

-- خوش آمدید! شما می توانید سوال خود را بپرسید.

ص: 25


1- 13. . سعید بن حبیر بن هشام الأسدی الوالبی الکوفی الفقیه... قتله الحجّاج بن یوسف الثقفی فی شعبان سنة 95 وهو ابن 49 سنة: راجع سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 321، تهذیب التهذیب ج 4 ص 11.

-- نظر شما در مورد حوادث بعد از وفات پیامبر چیست؟ آیا درست است که عُمَر می خواست خانه فاطمه(علیها السلام) را آتش بزند؟

-- من پاسخ شما را در کتاب خودم نوشته ام، شما با مطالعه آن به جواب خواهید رسید.

* * *

کتاب تاریخ طَبری در دست من است. این سخن استاد طَبری است: «عُمَر اوّلین کسی بود که با ابوبکر بیعت کرد، بعد از بیعت او، بیشتر مردم با ابوبکر بیعت کردند، امّا گروهی خلافت ابوبکر را قبول نداشتند، آن ها می خواستند با علی بیعت نمایند و برای همین در خانه علی جمع شده بودند. عُمَر به سوی خانه علی آمد و گفت: از این خانه خارج شوید! به خدا قسم اگر این کار را نکنید، این خانه را آتش می زنم».(1)

من امروز متوجّه می شوم که استاد طَبری هم این ماجرا را قبول داشته است، عُمَر تهدید کرد خانه فاطمه(علیها السلام) را آتش خواهد زد، چرا آن برادر سُنّی همه این ماجرا را افسانه می داند؟ آیا او کتاب تاریخ طَبری را نخوانده است؟(2)

ص: 26


1- 14. . «ثمّ قال أبو بکر: إنّی قد رضیت لکم أحد الرجلین، عمر أو أبا عُبیدة، إنّ النبیّ صلی الله علیه و آله جاءه قوم فقالوا: ابعث معنا أمیناً، فقال لأبعثنّ معکم أمیناً حقّ أمین، فبعث معهم أبا عُبیدة بن الجرّاح، وأنا أرضی لکم أبا عُبیدة. فقام عمر فقال: أیّکم تطیب نفسه أن یخلف قدمین قدّمهما النبیّ صلی الله علیه و آله. فبایعه عمر وبایعه الناس، فقالت الأنصار - أو بعض الأنصار - : لا نبایع إلاّ علیّاً... أتی عمر بن الخطّاب منزل علیّ وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین، فقال: واللّه لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلی البیعة...»: تاریخ الطبری ج 2 ص 443.
2- 15. . «محمّد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب، أبو جعفر الطبری: سمع محمّد بن عبد الملک بن أبی الشوارب، وإسحاق بن أبی إسرائیل... وخلقاً کثیر نحوهم من أهل العراق والشام ومصر... استوطن الطبری بغداد وأقام بها إلی حین وفاته، وکان أحد أئمّة العلماء یحکم بقوله ویرجع إلی رأیه؛ لمعرفته وفضله. وکان قد جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه أحد من أهل عصره، وکان حافظاً لکتاب اللّه، عارفاً بالقراءات، بصیراً بالمعانی، فقیهاً فی أحکام القرآن، عالماً بالسنن وطرقها، صحیحها وسقیمها، وناسخها ومنسوخها، عارفاً بأقوال الصحابة والتابعین، ومن بعدهم من الخالفین، فی الأحکام ومسائل الحلال والحرام، عارفاً بأیّام الناس وأخبارهم، وله الکتاب المشهور فی تاریخ الأُمم والملوک، وکتاب فی التفسیر لم یصنّف أحد مثله... أن محمّد بن جریر مکث أربعین سنةً یکتب فی کلّ یومٍ منها أربعین ورقة، وبلغنی عن أبی حامد أحمد بن أبی طاهر الفقیه الأسفرائینی أنّه قال: لو سافر رجل إلی الصین حتّی یحصل له کتاب تفسیر محمّد بن جریر لم یکن ذلک کثیراً...»: تاریخ بغداد ج 2 ص 159؛ «محمّد بن جریر بن یزید الطبری، الإمام الجلیل المفسّر، أبو جعفر، صاحب التصانیف الباهرة، مات سنة عشر وثلاثمئة، ثقة صادق... من کبار أئمّة الإسلام المعتمدین، وما ندّعی عصمته من الخطأ، ولا یحلّ لنا أن نؤیه بالباطل والهوی، فإنّ کلام العلماء بعضهم فی بعض ینبغی أن یتأنّی فیه، ولا سیّما فی مثل إمامٍ کبیر»: میزان الاعتدال ج 3 ص 498؛ «محمّد بن جریر بن یزید بن کثیر، الإمام العلم الفرد، الحافظ أبو جعفر الطبری، أحد الأعلام، وصاحب التصانیف، من أهل آمل طبرستان، أکثر التطواف... قال أبو بکر الخطیب: کان ابن جریر أحد الأئمّة، یُحکم بقوله ویُرجع إلی رأیه؛ لمعرفته وفضله، جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه أحد من أهل عصره، فکان حافظاً لکتاب اللّه، بصیراً بالمعانی، فقیهاً فی أحکام القرآن...»: تذکرة الحفّاظ ج 2 ص 710؛ «محمّد بن جریر الطبری، الإمام المفسّر أبو جعفر، شیخ الإسلام، وصاحب التصانیف الباهرة، توفّی سنة عشر وثلاثمئة، ثقة صادق فیه تشیعٍ وموالاةٍ لا تضرّ»: الکشف الحثیث ص 221.

هرگز حرف بدون سند نزنید

آیا کتاب «صحیح بخاری» را می شناسی؟ آیا می دانی این کتاب چقدر مهم است؟

صحیح بخاری، بهترین کتاب اهل سنّت می باشد. آن ها به این کتاب، اعتقاد زیادی دارند و آن را برادرِ قرآن می خوانند.

نویسنده این کتاب، استاد بُخاری است، او در شهر «بخارا» به دنیا آمد، برای همین او را استاد بُخاری نام نهاده اند، او برای کسب علم و دانش، از شهر خود به عربستان و مصر و عراق سفر نمود. استاد بُخاری ، به هر استادی اعتماد نمی کرد، همین ویژگی اوست که باعث شده تا کتاب او، حرف اوّل را در میان صدها کتاب بزند.(1)

من خبردار شده ام که استاد بُخاری در شهر کوفه است. من دوست دارم او را ببینم، برای همین از فرصت استفاده می کنم و به شهر کوفه می روم. یادت نرود ما قرن سوم هجری هستیم. استاد بُخاری به کوفه آمده است تا نزد علامه

ص: 27


1- 16. . «محمّد بن إسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة، أبو عبد اللّه الجعفی البخاری: الإمام فی علم الحدیث، صاحب الجامع الصحیح والتاریخ، رحل فی طلب العلم إلی سائر محدّثی الأمصار، وکتب بخراسان والجبال، ومدن العراق کلّها، وبالحجاز والشام ومصر... ورد بغداد دفعات وحدّث بها، فروی عنه من أهلها... ولد یوم الجمعة بعد صلاة الجمعة لثلاث عشرة لیلة خلت من شهر شوّال سنة أربع وتسعین ومئة، وتوفّی لیلة السبت عند صلاة العشاء لیلة الفطر، ودُفن یوم الفطر بعد صلاة الظهر یوم السبت لغرّة شوّال من سنة ستّ وخمسین ومئتین، عاش اثنتین وستّین سنةً إلاّ ثلاثة عشر یوماً... طلب العلم وجالس الناس، ورحل فی الحدیث ومهر فیه وأبصر، وکان حسن المعرفة، حسن الحفظ، وکان یتفقّه... قال محمّد بن إسماعیل: أخرجتُ هذا الکتاب - یعنی الصحیح - من زهاء ستمئة ألف حدیث... ما أدخلت فی کتابی الجامع إلاّ ما صحّ، وترکت من الصحاح لحال الطوال... فما فی هذه الکتب أجود من کتاب محمّد بن إسماعیل البخاری، قال لی محمّد بن إسماعیل البخاری: ما وضعت فی کتاب الصحیح حدیثاً إلاّ اغتسلت قبل ذلک وصلّیت رکعتین...»: تاریخ بغداد ج 2 ص 5؛ «البخاری شیخ الإسلام وإمام الحفّاظ، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة بن بردزبه الجعفی، مولاهم البخاری، صاحب الصحیح والتصانیف، مولده فی شوّال سنة أربع وتسعین ومئة، وأوّل سماعه للحدیث سنة خمس ومئتین، وحفظ تصانیف ابن المبارک وهو صبی، ونشأ یتیماً، ورحل مع أُمّه وأخیه سنة عشر ومئتین بعد أن سمع مرویات بلده من محمّد ابن سلام والمسندی ومحمّد بن یوسف البیکندی. وسمع ببلخ من مکّی بن إبراهیم، وببغداد من عفّان، وبمکّة من المقرئ، وبالبصرة من أبی عاصم والأنصاری، وبالکوفة من عُبید اللّه بن موسی، وبالشام من أبی المغیرة والفریابی، وبعسقلان من آدم، وبحمص من أبی الیمان، وبدمشق من أبی مسهر. شدا وصنّف وحدّث وما فی وجهه شعرة، وکان رأساً فی الذکاء، رأساً فی العلم، ورأساً فی الورع والعبادة... وکان شیخاً نحیفاً لیس بطویل ولا قصیر، إلی السمرة، کان یقول: لمّا طعنت فی ثمانی عشرة سنة، جعلت أصنّف قضایا الصحابة والتابعین وأقاویلهم فی أیّام عُبید اللّه بن موسی، وحینئذٍ صنّفت التاریخ عند قبر النبیّ صلی الله علیه و آله فی اللیالی المقمرة، وعن البخاری قال: کتبت عن أکثر من ألف رجل... وقال محمّد بن خمیرویه: سمعت البخاری یقول: أحفظ مئة ألف حدیث صحیح، وأحفظ مئتی ألف حدیث غیر صحیح. وقال ابن خزیمة: ما تحت أدیم السماء أعلم بالحدیث من البخاری»: تذکرة الحفّاظ ج 2 ص 555؛ «محمّد بن إسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة الجعفی، أبو عبد اللّه البخاری، جبل الحفظ، وإمام الدنیا فی فقه الحدیث من الحادیة عشرة، مات سنة ستّ وخمسین فی شوّال وله اثنتان وستّون سنة»: تقریب التهذیب ج 2 ص 55؛ «أبو عبد اللّه البخاری، محمّد بن إسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة بن بردزبه، وقیل: بذدربّه، وهی لفظة بخاریة، معناها الزرّاع. أسلم المغیرة علی یدی الیمّان الجعفی والی بخاری، وکان مجوسیاً، وطلب إسماعیل بن إبراهیم العلم...»: سیر أعلام النبلاء ج 12 ص 391؛ «محمّد بن إسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة بن بذدزبة، وقیل: بردزبة، وقیل: ابن الأحنف الجعفی، مولاهم، أبو عبد اللّه بن أبی الحسن البخاری الحافظ، صاحب الصحیح، إمام هذا الشأن، والمقتدی به فیه، والمعوّل علی کتابه بین أهل الإسلام. رحل فی طلب الحدیث إلی سائر محدّثی الأمصار، وکتب بخراسان والجبال، ومدن العراق کلّها، وبالحجاز والشام ومصر...»: تهذیب الکمال ج 24 ص 430؛ «محمّد بن إسماعیل البخاری... هو محمّد بن إسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة بن بردزبة البخاری الجعفی، وبردزبة مجوسی مات علیها، والمغیرة بن بردزبة أسلم علی یدی النعمان البخاری الجعفی...»: التعدیل والتجریح ج 1 ص 282؛ «محمّد بن إسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة الجعفی البخاری، أبو عبد اللّه، یروی عن عُبید اللّه بن موسی وأبی عاصم والمکّی بن إبراهیم، مات لیلة عید الفطر سنة ستّ وخمسین ومئتین، وقبره بخرتنک علی فرسخین من سمرقند، ودُفن من الغد یوم الفطر یوم السبت، وکان من خیار الناس، ممّن جمع وصنّف ورحل وحفظ وذاکر وحثّ علیه، وکثرت عنایته بالأخبار وحفظه للآثار، مع علمه بالتاریخ ومعرفة أیّام الناس، ولزوم الورع الخفی والعبادة الدائمة إلی أن مات»: الثقات لابن حبّان ج 9 ص 113.

ابن ابی شَیبه شاگردی کند.(1)

* * *

به من می گویی که علامه ابن ابی شَیبه کیست؟ گویا بار اوّلی است که نام او را شنیده ای!

علامه ابن ابی شَیبه از بزرگ ترین دانشمندان این روزگار است، او دریای علم است، هر کس می خواهد از علم و دانش بهره ببرد، نزد او می آید، بی جهت نیست که استاد بُخاری این روزها در کوفه است و در درس این علامه حاضر می شود.

بیا با هم به مسجد کوفه برویم، الآن درس علامه ابن ابی شَیبه شروع می شود.

وارد مسجد کوفه می شویم، این مسجد چه حال و هوایی دارد! در اینجا معنویت موج می زند. ابتدا دو رکعت نماز می خوانیم.

آن طرف را نگاه کن!، چه جمعیّت زیادی در آنجا جمع شده است، آن ها شاگردان علامه ابن ابی شَیبه هستند. آیا می توانی آن ها را بشماری؟ تعداد آن ها بسیار زیاد است. من شنیده ام در سفری که استاد به بغداد داشت، سی هزار نفر در درس او شرکت می کردند.

گوش کن! استاد دارد سخن می گوید: «عزیزان من! هرگاه خواستید مطلبی را نقل کنید، دقّت کنید که آن مطلب دارایِ سند و مدرک باشد. چند روز قبل، باخبر شدم که یکی از بزرگان، حدیثی را نقل کرده است. من نمی دانم او این

ص: 28


1- 17. . «قال الذهبی فی ترجمة ابن أبی شیبة: حدّث عنه الشیخان البُخاری ومسلم وأبو داود وابن ماجة»: سیر أعلام النبلاء ج 11 ص 122.

مطلب را از کجا نقل کرده است؟ من همه کتاب ها را مطالعه کردم، چنین حدیثی نیافتم».

این سخن علامه ابن ابی شَیبه مرا به فکر فرو می برد، استاد ابن ابی شَیبه کسی است که نسبت به نقل مطلب بدون سند، واکنش نشان می دهد، او آدم بی خیالی نیست، او از این که یک نفر مطلبی را بدون سند و مدرک نقل کرده است، ناراحت شده است.

او چندین کتاب را بررسی کرده است. اکنون که مدرک و سندی برای آن حدیث ندیده است، وظیفه خود دانسته که در جمع شاگردان خود این نکته را بیان کند. آری! او با شجاعت تمام در مقابل کج روی ها می ایستد، او دوست دارد وقتی دیگران مطلبی را نقل می کنند، مدرک آن را هم بیان کنند.

درس علامه ابن ابی شَیبه تمام می شود، الآن فرصت خوبی است که من نزد او بروم و سوال خود را بپرسم:

-- استاد! من در مورد حوادث بعد از وفات پیامبر تحقیق می کنم. من می خواستم بدانم نظر شما در این مورد چیست؟

-- بعد از وفات پیامبر حوادث زیادی روی داده است. منظور شما کدام حادثه است؟

-- حوادث خانه فاطمه(علیها السلام).

-- مگر شما کتاب مرا نخوانده اید؟

-- کدام کتاب؟

-- کتاب «المصنّف». بروید و این کتاب را بخوانید، پاسخ خود را خواهید یافت.

ص: 29

* * *

کتاب را باز می کنم و چنین می خوانم: «مردم مدینه با ابوبکر بیعت کردند، یکی از یاران علی به خانه او می آمد و آن دو با هم گفتگو می کردند. این خبر به گوش عُمَر رسید. عُمَر نزد فاطمه آمد و به او گفت: ای دختر پیامبر! پدر تو و تو نزد من حرمت دارید، امّا این باعث نمی شود که من خانه تو را آتش نزنم. وقتی علی به خانه آمد، فاطمه به او گفت: امروز عُمَر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر شما باز هم در اینجا جمع شوید، او ما و این خانه را در آتش بسوزاند».(1)

به راستی چرا عُمَر چنین تهدیدی نمود؟چرا او با فاطمه این گونه سخن گفت؟ مگر فاطمه پاره تن پیامبر نبود، چرا عُمَر فاطمه(علیها السلام) را به سوزاندن خانه و اهل خانه اش تهدید کرد؟

نمی دانم، آن برادر سُنّی که همه مطالب را دروغ می دانست، آیا او این مطالب را نخوانده است؟(2)

ص: 30


1- 18. . «حین بویع لأبی بکر بعد رسول اللّه صلی الله علیه و آله، کان علیّ والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول اللّه فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم، فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطّاب خرج حتّی دخل علی فاطمة فقال: یا بنت رسول اللّه! واللّه ما من أحدٍ أحبّ إلینا من أبیک، وما من أحدٍ أحبّ إلینا بعد أبیک منک، وأیم اللّه ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤاء النفر عندک إن أمرتهم أن یُحرّق علیهم البیت! قال: فلمّا خرج عمر جاؤها فقالت: تعلمون أنّ عمر قد جاءنی وقد حلف باللّه لئن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت، وأیم اللّه لیمضین لما حلف علیه، فانصرفوا راشدین، فروا رأیکم ولا ترجعوا إلیَّ. فانصرفوا عنها، فلم یرجعوا إلیها حتّی بایعوا لأبی بکر...»: المصنّف لابن أبی شیبة ج 8 ص 572.
2- 19. . «ابن أبی شیبة: عبد اللّه بن محمّد بن القاضی أبی شیبة إبراهیم بن عثمان، الإمام العلم، سیّد الحفّاظ، وصاحب الکتب الکبار: المسند والمصنّف والتفسیر، أبو بکر العبسی، مولاهم الکوفی، أخو الحافظ عثمان بن أبی شیبة، والقاسم بن أبی شیبة الضعیف، فالحافظ إبراهیم بن أبی بکر هو ولده، والحافظ أبو جعفر محمّد بن عثمان هو ابن أخیه، فهم بیت علم، وأبو بکر أجلّهم، وهو من أقران أحمد بن حنبل، وإسحاق بن راهویه، وعلی بن المدینی فی السنّ والمولد والحفظ، ویحیی بن معین أسنّ منهم بسنوات. طلب أبو بکر العلم وهو صبی... وکان بحراً من بحور العلم، وبه یُضرب المثل فی قوّة الحفظ. حدّث عنه: الشیخان وأبو داود وابن ماجة... قال یحیی بن عبد الحمید الحمانی: أولاد ابن أبی شیبة من أهل العلم، کانوا یزاحموننا عند کلّ محدّث... واجتمع علیه نحو من ثلاثین ألفاً، وجلس أبو بکر فی مسجد الرصافة، وکان أشدّ تقدّماً من أخیه، اجتمع علیه نحو من ثلاثین ألفاً. قلت: وکان أبو بکر قویّ النفس بحیث إنّه استنکر حدیثاً تفرّد به یحیی بن معین عن حفص بن غیاث، فقال: من أین له هذا؟ فهذه کتب حفص ما فیها هذا الحدیث»: سیر أعلام النبلاء ج 11 ص 122؛ «عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة إبراهیم بن عثمان بن خواستی، أبو بکر العبسی، مولاهم الکوفی الحافظ، أحد الأعلام... قال یحیی الحمانی: أولاد ابن أبی شیبة من أهل العلم، کانوا یزاحموننا عند کلّ محدّث. وقال أحمد بن حنبل: أبو بکر بن أبی شیبة صدوق، وهو أحبّ إلیَّ من أخیه عثمان. وقال أحمد بن عبد اللّه العجلی: کان ثقةً حافظاً للحدیث... وقال عمرو الفلاّس: ما رأیت أحفظ من ابن أبی شیبة، قدم علینا مع علی بن المدینی، فسرد الشیبانی أربعمئة حدیث حفظاً وقام. وقال أبو عُبید: انتهی الحدیث إلی أربعةٍ، أبو بکر بن أبی شیبة أسردهم له، وأحمد بن حنبل أفقههم فیه، ویحیی بن معین أجمعهم له، وعلی بن المدینی أعلمهم به...»: تاریخ الإسلام ج 17 ص 227؛ «أبو بکر بن أبی شیبة الحافظ، عدیم النظیر، الثبت النحریر، عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة إبراهیم بن عثمان بن خواستی العبسی، مولاهم الکوفی، صاحب المسند والمصنّف وغیر ذلک...»: تذکرة الحفّاظ 2 ص 432؛ «عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة، إبراهیم بن عثمان بن خواستی العبسی، مولاهم، أبو بکر الحافظ الکوفی... انتهی العلم إلی أربعة، فأبو بکر أسردهم له، وأحمد أفقههم فیه، ویحیی أجمعهم له، وعلی أعلمهم به...»: تهذیب التهذیب ج 6 ص 3.

خلیفه چهارم مرا بشناسید

اکنون می خواهم به اروپا سفر کنم، من می خواهم به کشور اسپانیا، شهر قُرطُبه بروم.

شاید بگویی برای چه من هوسِ سفر به اسپانیا کرده ام، من می خواهم به دیدار علامه قُرطُبی بروم. دانشمندی بزرگ که سخنانش مورد اعتماد می باشد. او بیشتر به نام «ابن عبدِرَبِّه قُرطُبی» می شناسند.

من به قرن چهارم هجری آمده ام، در این روزگار، اسپانیا، کشوری مسلمان است و به نام «اندلس» مشهور است و مسلمانان بر آنجا حکومت می کنند و نویسندگان و دانشمندان بزرگی در این کشور زندگی می کنند.

اینجا شهر قرطبه است، شهری زیبا. رودی بزرگ از این شهر عبور می کند. من به مسجد بزرگ شهر می روم، تا به حال مسجدی به این زیبایی ندیده ام، آنجا را نگاه کن، استاد قُرطُبی آنجاست، عدّه ای در آنجا جمع شده اند و او می خواهد شعر خودش را بخواند. من یادم رفت بگویم که استاد قُرطُبی شاعر

ص: 31

هم می باشد، شعرهای او زبانزد همه است.

* * *

گوش کن! استاد قُرطُبی شعر خودش را می خواند، او در شعر خود از خلفای اسلام یاد می کند و آنان را مدح می کند. استاد از ابوبکر و عُمَر و عثمان یاد می کند و آنان را سه خلیفه پیامبر معرّفی می کند. من منتظر هستم تا او از امام علی(علیه السلام) نیز یاد کند، اهل سنّت امام علی(علیه السلام) را به عنوان خلیفه چهارم قبول دارند.

من چه می شنوم؟ استاد قُرطُبی از معاویه به عنوان خلیفه چهارم یاد می کند، گویا او اصلاً به خلافت امام علی(علیه السلام) اعتقادی ندارد!!(1)

لحظاتی می گذرد، فرصت پیش می آید، من جلو می روم تا از او سوال خود را بنمایم:

-- جناب استاد! من در مورد حوادث بعد از وفات پیامبر تحقیق می کنم، به نظر شما آیا عُمَر قصد آتش زدن خانه فاطمه را داشته است؟

-- هفته قبل، نوشتن کتاب «العقد الفرید» را تمام کرده ام. شما بروید آن کتاب را مطالعه کنید.

* * *

کتاب استاد قُرطُبی را باز می کنم و چنین می خوانم: «گروهی از مخالفان، در خانه فاطمه جمع شده بودند. ابوبکر به عُمَر دستور داد تا به خانه فاطمه برود و آنان را برای بیعت بیاورد. عُمَر

ص: 32


1- 20. . «أحمد بن محمّد بن عبد ربّه، ابن حبیب بن حدیر بن سالم، أبو عمر: الأدیب الإمام، صاحب العقد الفرید، من أهل قرطبة، کان جدّه الأعلی سالم مولیً لهشام بن عبد الرحمن بن معاویة. وکان ابن عبد ربّه شاعراً مذکوراً، فغلب علیه الاشتغال فی أخبار الأدب وجمعها، له شعر کثیر، منه ما سمّاه الممحصات، وهی قصائد ومقاطیع فی المواعظ والزهد، نقض بها کلّ ما قاله فی صباه من الغزل والنسیب. وکانت له فی عصره شهرة ذائعة، وهو أحد الذین أثروا بأدبهم بعد الفقر. أما کتابه العقد الفرید فمن أشهر کتب الأدب... وله أُرجوزة تاریخیة ذکر فیها الخلفاء وجعل معاویة رابعهم، ولم یذکر علیّاً فیهم...»: الأعلام للزرکلی ج 1 ص 207؛ «ابن عبد ربّه العلاّمة الأدیب الأخباری، صاحب کتاب العقد، أبو عمر أحمد بن محمّد بن عبد ربّه بن حبیب بن حدیر المروانی، مولی أمیر الأُندلس هشام بن الداخل الأُندلسی القرطبی، سمع بقی بن مخلّد وجماعة. وکان موثّقاً نبیلاً بلیغاً شاعراً، عاش اثنین وثمانین سنة، وتوفّی سنة ثمان وعشرین وثلاثمئة»: سیر أعلام النبلاء ج 15 ص 283؛ «أحمد بن محمّد بن عبد ربّه بن حبیب بن حدیر بن سالم القرطبی، أبو عمر، عالم أدیب شاعر، ولد فی 10 رمضان، وتوفّی فی 18 جمادی الأُولی بقرطبة. من آثاره: العقد الفرید، دیوان شعر، اللباب فی معرفة العلم والآداب، أی آداب الأخلاق وأخبار فقهاء قرطبة»: معجم المؤّفین ج 2 ص 115؛ «أبو عمر أحمد بن محمّد بن عبد ربّه بن حبیب بن حدیر بن سالم القرطبی، مولی هشام بن عبد الرحمن بن معاویة بن هشام بن عبد الملک بن مروان بن الحکم الأُموی، کان من العلماء المکثرین من المحفوظات والاطّلاع علی أخبار الناس، وصنّف کتابه العقد وهو من الکتب الممتعة، حوی من کلّ شیء، وله دیوان شعر جیّد... وکانت ولادته فی عاشر رمضان سنة ستّ وأربعین ومئتین، وتوفّی یوم الأحد ثامن عشر جمادی الأُولی سنة ثمان وعشرین وثلاثمئة، ودُفن یوم الاثنین فی مقبرة بنی العبّاس بقرطبة، وکان قد أصابه الفالج قبل ذلک بأعوام رحمه اللّه تعالی. والقرطبی بضمّ القاف وسکون الراء المهملة وضمّ الطاء المهملة وفی آخرها الباء الموحّدة، هذه النسبة إلی قرطبة، وهی مدینة کبیرة من بلاد الأُندلس، وهی دار مملکتها...»: وفیات الأعیان ج 1 ص 110؛ «أحمد بن محمّد بن عبد ربّه بن حبیب بن حدیر، أبو عمر الأُموی، مولی هشام بن الداخل عبد الرحمن بن معاویة الأُندلسی القرطبی، صاحب کتاب العقد فی الأخبار والآداب، وکان أدیب الأُندلس وفصیحها، مدح ملوک الأُندلس، وکان صدوقاً ثقةً متصوّفاً دیّناً رئیساً»: تاریخ الإسلام للذهبی ج 24 ص 221؛ «ابن عبد ربّه: أحمد بن محمّد بن عبد ربّه بن حبیب بن حدیر بن سالم، مولی هشام بن عبد الرحمن بن معاویة الأُموی، مولده سنة ستّ وأربعین ومئتین، وتوفّی سنة ثمان وعشرین وثلاثمئة، عن إحدی وثمانین سنة وثمانیة أشهر وثمانیة أیّام، کنیته أبو عمر، قال الحمیدی: من أهل العلم والأدب والشعر، وهو صاحب کتاب العقد فی الأخبار، مقسّم علی عدّة فنون، وسُمّی کلّ باب منه علی نظم العقد، کالواسطة والزبرجدة والیاقوتة والزمرّدة، وما أشبه ذلک...»: الوافی بالوفیات ج 8 ص 8.

شعله آتشی را در دست گرفت و سوی خانه فاطمه رفت. وقتی عُمَر به خانه فاطمه رسید، فاطمه به او چنین گفت: ای عُمَر! آیا با این آتش می خواهی خانه مرا بسوزانی؟ عُمَر در پاسخ گفت: اگر شما با ابوبکر بیعت نکنید، من این کار را می کنم».(1)

من تعجّب می کنم، استاد قُرطُبی در اینجا به ماجرای تهدید عُمَر اشاره کرده است، پس چرا آن برادر سُنّی، همه این ماجرا را افسانه می خواند؟

ص: 33


1- 21. . «الذین تخلّفوا عن بیعة أبی بکر علیّ والعبّاس والزبیر، فقعدوا فی بیت فاطمة، حتّی بعث إلیهم أبو بکر عمر بن الخطّاب لیخرجهم من بیت فاطمة، وقال له: إن أبوا فقاتلهم. فأقبل بقبسٍ من نار علی أن یضرم علیهم الدار، فلقیته فاطمة فقالت: یا بن الخطّاب! جئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم أو تدخلوا فیما دخلت به الأُمّة. فخرج علیّ حتّی دخل علی أبی بکر فبایعه»: العقد الفرید ج 3 ص 63.

من چنین و چنان خواهم کرد

به قرن پنجم هجری می آیم، در کشور اندلس هستم، می خواهم به دیدار علامه اندُلسی هم بروم، همان که به نام «ابن عبدالبُر» مشهور است.

علامه اندلسی، دانشمند بزرگی است و لقب «شیخ الاسلام» را به او داده اند، او مکتب فکری بزرگی را تأسیس نمود و همه به سخنانش اعتماد دارند. جالب است بدانید که او در مورد زندگی یاران پیامبر کتاب ارزشمندی نوشته است.

من می خواهم با او دیداری داشته باشم، او اکنون در حال درس دادن است، شاگردان زیاد در کلاس درس او نشسته اند.

گوش کن! او برای شاگردان خود سخن می گوید: «بدانید که بعد از پیامبر، مقام ابوبکر و عُمَر از همه مسلمانان بالاتر است. روز قیامت همه امّت اسلام برای حسابرسی حاضر می شوند، آن روز، اعمال نیک ابوبکر و عُمَر از دیگران بیشتر خواهد بود».(1)

من با شنیدن این سخن تعجّب می کنم، ابوبکر و عُمَر قبل از اسلام، سالیان

ص: 34


1- 22. . «وما روی عن النبیّ صلی الله علیه و آله أنّه قال: رأیت فی المنام کأنّی وُزِنتُ بأُمّتی فرجحتُ، ثمّ وُزِن أبو بکر فرجح، ثمّ وُزِن عمر فرجح»: الاستیعاب لابن عبد البرّ ج 3 ص 115.

سال، بت پرست بودند، امّا علی(علیه السلام) حتّی برای لحظه ای هم بت نپرستید، حال چگونه می شود که اعمال نیک عُمَر و ابوبکر از علی(علیه السلام) بیشتر باشد؟ پیامبر در جنگ خندق فرمود: «ای مردم! بدانید که ضربتِ علی(علیه السلام)، نزد خدا بالاتر از عبادت همه جنّ و انس است».(1)

به هر حال، علامه اندُلسی عقاید خودش را دارد، او از دانشمندان اهل سنّت است. صلاح نیست که من در اینجا با او در این موضوع وارد بحث بشوم.

صبر می کنم تا سخنان علامه تمام شود، در فرصت مناسب جلو می روم، سلام می کنم و سوال خود را می پرسم:

-- جناب علامه! من شنیده ام که گروهی از مسلمانان بعد از وفات پیامبر با ابوبکر بیعت نکردند.

-- آری! آن ها می خواستند اتّحاد مسلمانان را برهم بزنند.

-- آیا درست است که عُمَر به خانه فاطمه(علیها السلام) آمد و او را تهدید کرد؟

-- آری! من این مطلب را در کتاب خود نوشته ام. شما کتاب «استیعاب» را بخوان.

* * *

در کتاب علامه اندُلسی چنین می خوانم: «مردم با ابوبکر بیعت کردند، امّا علی از بیعت کردن با ابوبکر خوداری کرد به خانه اش رفت. یک روز، عُمَر علی را دید و به او گفت: چرا از خانه بیرون نمی آیی و با ابوبکر بیعت نمی کنی؟

ص: 35


1- 23. . «قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: ضربة علیّ فی یوم الخندق أفضل أعمال أُمّتی إلی یوم القیامة»: ینابیع المودّة ج 1 ص 282، وراجع حلیة الأبرار ج 2 ص 158، وفیه: «ضربة علیّ خیر من عبادة الثقلین»، الصحیح من سیرة النبیّ الأعظم ج 9 ص 16، مشارق أنوار الیقین ص 312، شرح إحقاق الحقّ ج 2 ص 104؛ «فقال النبیّ صلی الله علیه و آله: أبشر یا علیّ، فلو وُزِن الیوم عملک بعمل أُمّة محمّد، لرجح عملک بعملهم، وذلک أنّه لم یبق بیتٌ من بیوت المشرکین إلاّ وقد دخله وهنٌ بقتل عمرو، ولم یبق بیتٌ من بیوت المسلمین إلاّ وقد دخله عزٌّ بقتل عمرو»: کنز الفوائد ص 137، بحار الأنوار ج 20 ص 205، تفسیر جوامع الجامع ج 3 ص 52، تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 132، شواهد التنزیل ج 2 ص 12، ینابیع المودّة ج 1 ص 281، غایة المرام ج 4 ص 275.

علی گفت: من قسم خورده ام تا زمانی که قرآن را به صورت کامل جمع آوری نکرده ام، جز برای نماز، از خانه ام خارج نشوم... مدّتی گذشت، به عُمَر خبر رسید که یکی از یاران علی به خانه علی می رود. اینجا بود که عُمَر نزد فاطمه آمد و گفت: ای دختر پیامبر! ما به تو و پدر تو احترام می گذاریم. به من خبر رسیده است که یاران علی در خانه تو جمع می شوند، به خدا قسم اگر آنان یک بار دیگر به اینجا بیایند، من چنین و چنان خواهم کرد».(1)

من با خود می گویم که عُمَر تصمیم داشت چه کاری انجام بدهد؟ چرا علامه اندلسی، سخن عُمَر را آشکارا بیان نمی کند، چرا فقط کلمه «چنین و چنان» را آورده است؟

آیا علامه اندُلسی این گونه می خواهد مظلومیّت فاطمه(علیها السلام) را رقم بزند؟ چرا او مثل بسیاری از نویسندگان اهل سنّت، تلاش می کند همه حقیقت را نگوید؟

به هر حال، از سخن علامه اندُلسی می توان فهمید که عُمَر فاطمه(علیها السلام) را تهدید کرده است.(2)

ص: 36


1- 24. . «لمّا بویع لأبی بکر تخلّف علیّ عن بیعته وجلس فی بیته، فلقیه عمر فقال: تخلّفتَ عن بیعة أبی بکر! فقال: إنّی آلیت بیمینٍ حین قُبض رسول اللّه صلی الله علیه و آله ألاّ أرتدی بردائی إلاّ إلی الصلاة المکتوبة حتّی أجمع القرآن... أنّ علیّاً والزبیر کانا حین بویع لأبی بکر یدخلان علی فاطمة فیشاورانها ویتراجعان فی أمرهم، فبلغ ذلک عمر، فدخل علیها عمر فقال: یا بنت رسول اللّه، ما کان من الخلق أحدٌ أحبّ إلینا من أبیک، وما أحدٌ أحبّ إلینا بعده منکِ، ولقد بلغنی أنّ هؤاء النفر یدخلون علیکِ، ولئن بلغنی لأفعلنّ ولأفعلنّ! ثمّ خرج، وجاؤوها فقالت لهم: إنّ عمر قد جاءنی وحلف لئن عدتم لیفعلنّ، وأیم اللّه لیفین بها، فانظروا فی أمرکم ولا ترجعوا إلیَّ. فانصرفوا فلم یرجعوا حتّی بایعوا لأبی بکر»: الاستیعاب لابن عبد البرّ ج 3 ص 974.
2- 25. . «ابن عبد البرّ: الإمام العلاّمة، حافظ المغرب، شیخ الإسلام، أبو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمّد بن عبد البرّ بن عاصم النمری، الأُندلسی القرطبی المالکی، صاحب التصانیف الفائقة. مولده فی سنة ثمان وستّین وثلاثمئة فی شهر ربیع الآخر، وقیل: فی جمادی الأُولی، فاختلفت الروایات فی الشهر عنه. وطلب العلم بعد التسعین وثلاثمئة، وأدرک الکبار، وطال عمره وعلا سنده، وتکاثر علیه الطلبة، وجمع وصنّف، ووثّق وضعّف، وسارت بتصانیفه الرکبان، وخضع لعلمه علماء الزمان. وفاته السماع من أبیه الإمام أبی محمّد، فإنّه مات قدیماً فی سنة ثمانین وثلاثمئة، فکان فقیهاً عابداً متهجّداً، عاش خمسین سنة... قال الحمیدی: أبو عمر فقیه حافظ مکثّر، عالم بالقراءات وبالخلاف، وبعلوم الحدیث والرجال، قدیم السماع... ولزم أبا عمر أحمد بن عبد الملک الفقیه، ولزم أبا الولید بن الفرضی، ودأب فی طلب الحدیث، وافتنّ به، وبرع براعةً فاق بها من تقدّمه من رجال الأُندلس، وکان مع تقدّمه فی علم الأثر وبصره بالفقه والمعانی، له بسطة کبیرة فی علم النسب والأخبار، جلا عن وطنه، فکان فی الغرب مدّة، ثمّ تحوّل إلی شرق الأُندلس، فسکن دانیة وبلنسیة وشاطبة، وبها توفّی... قلت: کان إماماً دیّناً ثقةً، متقناً علاّمةً متبحّراً، صاحب سنّة واتّباع، وکان أوّلاً أثریاً ظاهریاً فیما قیل، ثمّ تحوّل مالکیاً مع میلٍ بیّنٍ إلی فقه الشافعی فی مسائل، ولا یُنکر له ذلک، فإنّه ممّن بلغ رتبة الأئمّة المجتهدین، ومن نظر فی مصنّفاته بان له منزلته من سعة العلم وقوّة الفهم وسیلان الذهن... قال أبو القاسم بن بشکوال: ابن عبد البرّ إمام عصره، وواحد دهره، یُکنّی أبا عمر... قال أبو علی بن سکرة: سمعت أبا الولید الباجی یقول: لم یکن بالأُندلس مثل أبی عمر بن عبد البرّ فی الحدیث، وهو أحفظ أهل المغرب... وقال أبو علی الغسانی: ألّف أبو عمر فی الموطّأ کتباً مفیدة، منها: کتاب التمهید لما فی الموطّأ من المعانی والأسانید، فرتّبه علی أسماء شیوخ مالک علی حروف المعجم، وهو کتاب لم یتقدّمه أحد إلی مثله، وهو سبعون جزءاً. قلت: هی أجزاء ضخمة جدّاً... قال ابن حزم: لا أعلم فی الکلام علی فقه الحدیث مثله، فکیف أحسن منه؟»: سیر أعلام النبلاء ج 18 ص 153؛ «یوسف بن عبد اللّه بن محمّد بن عبد البرّ بن عاصم، النمری الأُندلسی القرطبی المالکی، أبو عمر، محدّث حافظ مؤخ، عارف بالرجال والأنساب، مقرئ فقیه نحوی. ولد بقرطبة فی رجب، وروی عن خلف بن القاسم وسعید بن نصر وعبد اللّه بن أسد وغیرهم، وجال فی غرب الأُندلس، وسکن دانیة وبلنسیة وشاطبة، وتولّی قضاء الأشبون وشنترین، وتوفّی فی شاطبة فی شرقی الأُندلس سلخ ربیع الآخر. من تصانیفه: الاستیعاب فی معرفة الأصحاب...»: معجم المؤّفین ج 13 ص 315.

قرار نبود که تو دروغ گو شوی !

برادر سُنّی! من سخن تو را خواندم، سعی کردم زود در مورد آن قضاوت نکنم. به من یاد داده اند که سخن های مختلف را بشنوم و بهترین آن را انتخاب کنم، من عهد کردم که هرگز با تعصّب با سخن تو برخورد نکنم.

راستش را بخواهی اوّل خیال می کردم که تو می خواهی با دروغ گویی، مبارزه کنی، تا اینجا با تو موافق هستم و خوشحالم که تو آرمانی چنین زیبا داشته باشی! آری! هیچ چیز برای یک جامعه بدتر از دروغ نیست. تو گفتی که بعد وفات پیامبر، همه چیز در صلح و صفا بوده است، برای فاطمه(علیها السلام) هیچ حادثه ای روی نداده است و کسی به خانه او هجوم نبرده است.

اکنون از تو می پرسم چرا شش نفر از دانشمندان بزرگ شما به ماجرای هجوم به خانه فاطمه(علیها السلام) اشاره کرده اند؟

من نام آن ها را بار دیگر ذکر می کنم و سال وفات آن ها را می گویم تا بدانی به بیش از هزار سال قبل باز می گردد:

ص: 37

1 - استاد ابن ابی شَیبه، وفات 239 هجری.

2 - استاد دِینَوَری، وفات 276 هجری.

3 - علامه بَلاذُری وفات 270 هجری.

4 - استاد طَبری، وفات 310 هجری.

5 - استاد قُرطُبی (ابن عبدربّه)، وفات 328 هجری.

6 - علامه اندُلسی (ابن عبدالبُر)، وفات 463 هجری.

این شش نفر کدامشان از علمای شیعه هستند؟ تو می دانی که این شش نفر از بزرگ ترین دانشمندان اهل سنّت هستند، پس چرا تو می خواستی این واقعیّت را پنهان کنی؟ چرا؟

اگر بگویی که من این کتاب ها را نخوانده ام، من به تو می گویم: چگونه به خود جرأت دادی که قبل از مطالعه و تحقیق، نظر بدهی؟ اگر تو این کتاب ها را خوانده ای، پس چرا این ماجرا را افسانه می دانی؟

* * *

برادر سُنّی! شاید در جواب من بگویی: عُمَر شعله آتش در دست گرفت، ولی او فقط می خواست تهدید کند، حرف عُمَر این بود: «اگر مخالفان از خانه فاطمه خارج نشوند، آن خانه را آتش خواهم زد»، این فقط یک تهدید و ترساندن بود.

ولی من از تو یک سوالی دارم: آیا این تهدید، باعث ترس و اضطراب فاطمه شد یا نه؟

وقتی عُمَر تهدید کرد که خانه فاطمه(علیها السلام) را در آتش می سوزاند، در آن خانه،

ص: 38

علی، فاطمه، حسن، حسین، زینب(علیه السلام) بودند.

تو می گویی عُمَر فقط تهدید کرد، او فقط ترساند. اکنون حدیث پیامبر را گوش کن! پیامبر فرمود: «هر کس اهل مدینه را بترساند، لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر او باد. خدا در روز قیامت هیچ عملی را از او قبول نمی کند».(1)

آری! کسی که اهل مدینه را بترساند، لعنت خدا بر اوست، فرشتگان او را لعنت می کنند.

اکنون بگو بدانم آیا علی، فاطمه، حسن و حسین و زینب(علیه السلام)، اهل مدینه نبودند؟ این حدیث را دانشمندان اهل سنّت نقل کرده اند، احمدبن حنبل که رئیس مذهب حنبلی است، در کتاب خود این حدیث را ذکر کرده است.

من در اینجا نام 5 دانشمند شما را ذکر می کنم این حدیث را ذکر کرده اند:

1 - استاد ابن حَنبَل (در کتاب مسند ابن حنبل ج 4 ص 55).

2 - استاد هَیثَمی (در کتاب مجمع الزوائد ج 3 ص 306).

3 - استاد ابن حَجَر (در کتاب فتح الباری ج 4 ص 81).

4 - استاد طَبرانی (در کتاب المعجم الکبیر ج 7 ص 143).

5 - استاد سَیُوطی (در کتاب الجامع الصغیر ج 2 ص 557).

اکنون از تو می خواهم تا کتاب «صحیح مسلم» را باز کنی! این کتاب، یکی از معتبرترین کتاب های شما می باشد. لطفاً صفحه 1007 آن را برایم بخوان!

پیامبر فرمود: «هر کس قصد بدی نسبت به مردم مدینه داشته باشد، خداوند او را در آتش ذوب می کند».(2)

ص: 39


1- 26. . «قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من أخاف أهل المدینة أخافه اللّه عزّ وجلّ وعلیه لعنه اللّه والملائکة والناس أجمعین، لایقبل اللّه منه یوم القیامة صرفاً ولا عدلاً»: مسند أحمد ج 4 ص 55، مجمع الزوائد ج 3 ص 306، فتح الباری ج 4 ص 81، عمدة القاری ج 10 ص 241، المصنّف للصنعانی ج 9 ص 263، السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 483، المعجم الکبیر ج 7 ص 143، الجامع الصغیر ج 2 ص 557، صحیح ابن حبّان ج 9 ص 54، کنز العمّال ج 12 ص 237، الاستیعاب ج 2 ص 452، موارد الظمآن ج 3 ص 366، تاریخ مدینة دمشق ج 58 ص 110، أُسد الغابة ج 2 ص 120، سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 323، الإصابة ج 2 ص 198، تاریخ الإسلام للذهبی ج 5 ص 26، البدایة والنهایة ج 8 ص 244، إمتاع الأسماع ج 10 ص 350، سبل الهدی والرشاد ج 3 ص 312، السیرة الحلبیة ج 2 ص 286، ینابیع المودّة ج 3 ص 34، المحلّی لابن حزم ج 7 ص 282.
2- 27. . «قال رسول اللّه: من أراد المدینة بدهمٍ أو بسوءٍ، أذابه اللّه کما یذوب الملح فی الماء»: مسند أحمد ج 1 ص 180؛ «قال رسول اللّه: من أراد أهل المدینة بسوءٍ أذابه اللّه کما یذوب الملح فی الماء»: صحیح مسلم ج 4 ص 121، فتح الباری ج 4 ص 81، عمدة القاری ج 10 ص 241، المصنّف للصنعانی ج 9 ص 264، السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 483، مسند أبی یعلی ج 10 ص 391، صحیح ابن حبّان ج 9 ص 54، التمهید لابن عبد البرّ ج 21 ص 24، الجامع الصغیر ج 2 ص 563، کنز العمّال ج 12 ص 238، فضائل المدینة لابن الجندی ص 27، البدایة والنهایة ج 8 ص 244؛ «لایرد أحدٌ أهل المدینة بسوء، إلاّ أذابه اللّه فی النار»: صحیح مسلم ج 4 ص 113، فتح الباری ج 4 ص 81، عمدة القاری ج 10 ص 241، السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 486، العهود المحمّدیة للشعرانی ص 246، کنز العمّال ج 12 ص 242.

آری! عذاب جهنّم، سزای کسی است که قصد بدی به مردم مدینه بنماید و بخواهد مردم مدینه را آزار دهد. این سخن پیامبر است و در یکی از بهترین کتاب های شما آمده است. تو نمی توانی این حدیث را انکار کنی.

از تو می پرسم: «قصد بد» چیست؟

اگر من آتش در دست بگیرم و به درِ خانه ای از خانه های مدینه بیایم و اهل آن خانه را تهدید به سوزاندن کنم، آیا این همان قصد بد نیست؟

تو قبول کردی که عُمَر آتش در دست گرفت و فاطمه را تهدید کرد، خوب، این دیگر همان قصد بد به مردم مدینه است.

آیا می توان گفت که سزای قصد بد به مردم مدینه، آتش جهنّم باشد، امّا قصد بد به فاطمه(علیها السلام) بدون اشکال باشد!!

* * *

اهل سنّت همیشه به ما شیعیان می گفتند: مردم ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب کردند، مردم حق دارند رهبر خود را خودشان انتخاب کنند، این همان دموکراسی است. بعد از وفات پیامبر، مسلمانان جمع شدند و با ابوبکر بیعت کردند.

من بارها و بارها این سخن را شنیده ام، امّا امروز شنیدم که تو می گویی عُمَر فاطمه(علیها السلام) را تهدید کرد که اگر اهل خانه فاطمه(علیها السلام)، با ابوبکر بیعت نکنند، خانه در آتش خواهد سوخت.

اکنون از تو سوال می کنم: این چه دموکراسی بوده است که رهبر با تهدید و

ص: 40

زور و خشنونت انتخاب می شود، نه با رأی مردم!

دموکراسی یعنی این که همه حقّ انتخاب داشته باشند، هر کس موافق باشد، رأی بدهد، هر کس مخالف باشد، بتواند رأی ندهد!

مگر جرم علی و فاطمه(علیها السلام) چه بود؟ آن ها نمی خواستند به ابوبکر رأی بدهند. چرا عُمَر آن ها را تهدید کرد که اگر با ابوبکر بیعت نکنند، خانه آن ها را آتش بزند؟

برادر سُنّی! من از تو خیلی تشکّر می کنم، زیرا تو باعث شدی تا به افسانه ای بزرگ پی برم! این افسانه می گوید که ابوبکر با دموکراسی به خلافت رسید، امّا امروز فهمیدم که او با زور و تهدید و خشونت به خلافت رسید.

اکنون می فهمم چرا عدّه ای با نام و یاد فاطمه(علیها السلام) مخالف هستند، فریاد اعتراض فاطمه، رسواگر دروغ بزرگ تاریخ است، من امروز خیلی چیزها را فهمیدم.

ص: 41

ای کاش آن دستور را نمی دادم !

آیا می دانی به دنبال چه هستم؟ می خواهم بگویم که ماجرا، فقط تهدید نبوده است! می خواهم ثابت کنم که بعد از وفات پیامبر، گروهی به خانه فاطمه(علیها السلام) هجوم برده اند.

من به دنبال این نکته هستم. برای همین می خواهم به شهر دمشق بروم. دمشق پایتخت کشور سوریه است. باید برای کشف حقیقت، راه خود را ادامه بدهم. من به قرن ششم هجری آمده ام. وقتی وارد دمشق می شوم، همه غم ها، مهمان دلم می شود، این شهر خاطره های زیادی از اسارت خاندان پیامبر دارد.

می خواهم با استاد ابن عَساکِر دیدار داشته باشم. باید به مدرسه نُوریه برویم ، مدرسه ای که شهرت آن ، تمام دنیای اسلام را گرفته است ، البتّه، منظور من از این مدرسه، چیزی شبیه به دانشگاه است! جوانان زیادی برای تحصیل به اینجا آمده اند.

ص: 42

شنیده ام که سلطان نور الدین زنکی این مدرسه را برای استاد ابن عَساکِر ساخته است تا او بتواند در این مدرسه به تربیت شاگردان مشغول شود.

این مدرسه چقدر باصفاست! درختان زیبایی در حیاط مدرسه به چشم می آیند، حوض آبی هم، در وسط مدرسه است، گویا برای دیدار با استاد باید به آن سو بروم، آنجا که جمعیّت زیادی به چشم می آید!

پیرمردی بر روی صندلی کوچکی نشسته است و شاگردان دور او حلقه زده اند ، هر کس از او سوالی می کند و او جواب می دهد . آن پیرمرد، استاد ابن عَساکِراست.

* * *

در میان جمعیّت، نگاه من به شخصی خورد که چندین مأمور، دور او را حلقه کرده اند، او لباس گران قیمتی به تن کرده است، خوب نگاه کن! لباس او، لباس شاهانه است!

او سلطان نورالدین زنکی است، سلطان سوریه و مصر و فلسطین! چقدر جالب است که سلطان هم به کلاس درس استاد می آید، بی جهت نیست که جوانان زیادی از هر شهر و دیار به این مدرسه می آیند تا از علم و دانش استاد استفاده کنند، وقتی جوانان می بیند که سلطان هم برای کسب علم می آید، علاقه بیشتری به دانش پیدا می کنند.

استاد امروز نزدیک به هشتاد سال دارد، او در راه کسب دانش سختی های

ص: 43

زیادی کشیده است، و امروز روز عزّت اوست، همه به سخن و گفتار او اعتماد زیادی دارند، اصلاً حرف او سند است.

* * *

استاد ابن عَساکِر در مورد مسأله ای فقهی سخن می گوید، من نگاهی به تو می کنم که در این سفر همراه من هستی، گویا این موضوع برای تو چندان جذاب نیست. من از فرصت استفاده می کنم و برای تو خاطره ای می گویم: سال ها پیش، ابن عَساکِر نزد شیخ بزرگی رفت تا از او کسب علم کند. آن روز آن شیخ به دنبال گمشده ای بود، او کتاب ارزشمندی را گم کرده بود. ابن عَساکِر به آن شیخ گفت:

-- شما به دنبال چه هستید؟

-- می خواستم امروز برای شما کتاب ارزشمندی را درس بدهم، امّا هر چه می گردم آن را پیدا نمی کنم، گویا آن را گم کرده ام!

-- اسم آن کتاب چیست؟

-- کتاب «بحث و نشور».

-- آیا می خواهی همه آن کتاب را از حفظ برای شما بخوانم؟

-- یعنی شما آن کتاب را حفظ هستید؟

-- آری!

ص: 44

ابن عَساکِر شروع به خواندن کتاب کرد و آن شیخ نیز هر جا نیاز به توضیح بود، برای شاگردانش توضیح می داد.(1)

* * *

استاد ابن عَساکِر تاکنون چندین کتاب نوشته است. آیا می دانی فقط یکی از کتاب های او «تاریخ دمشق» است که 70 جلد است، هر جلد آن کتاب، حدود 400 صفحه شده است.

گوش کن! اکنون استاد نکته تاریخی برای شاگردانش نقل می کند، اینجا را باید با دقّت گوش کنیم، فکر می کنم برای ما مفید باشد. استاد چنین می گوید: «روزهای آخر زندگی ابوبکر بود، ابن عَوْف که دوست صمیمی او بود به دیدارش آمد. ابوبکر نگاهی به ابن عَوْف کرد و به او گفت که در این لحظه های آخر، از انجام چند کار پشیمان هستم. ابوبکر که مرگ را در چند قدمی خود می دید به ابن عَوْف چنین گفت: ای کاش دستور حمله به خانه فاطمه را نمی دادم! ای کاش درِ خانه فاطمه را باز نمی کردم، اگر چه افرادی در آن خانه بودند که با من سر جنگ داشتند».(2)

سخن استاد ابن عَساکِر به پایان می رسد، من به فکر فرو می روم، از این مطلب استفاده می شود که ابوبکر دستور حمله و هجوم به خانه فاطمه(علیها السلام) را داده است و عدّه ای به آن خانه هجوم برده اند و وارد خانه شده اند.

به راستی در آن ماجرای هجوم، چه اتّفاقاتی افتاده است که ابوبکر در لحظه مرگ، این گونه پشیمان است؟

ص: 45


1- 28. . «ولقد سمعت شیخنا عبد الوهّاب بن علی الأمین یقول: کنت یوماً مع الحافظ أبی القاسم ابن عساکر وأبی سعد بن السمعانی نمشی فی طلب الحدیث ولقاء الشیوخ، فلقینا شیخاً فاستوقفه ابن السمعانی لیقرأ علیه شیئاً، وطاف علی الجزء الذی هو سماعه فی خریطته فلم یجده، وضاق صدره، فقال له ابن عساکر: ما الجزء الذی هو سماعه؟ قال: کتاب البحث والنشور لابن أبی داود، سمعه من أبی النصر ابن الزینبی، فقال له: لا تحزن. وقرأ علیه من حفظه أو بعضه، الشکّ من شیخنا»: المستفاد من ذیل تاریخ بغداد ص 142.
2- 29. . «روی ابن عساکر فی تاریخ مدینة دمشق عن أبی عبد اللّه الخلاّل وأبی القاسم غانم بن خالد، عن أبی الطیّب بن شمة، عن أبی بکر بن المقری، عن محمّد بن زبّان، عن محمّد بن رمح، عن اللیث، عن علوان، عن صالح بن کیسان، عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف، عن أبیه، أنّه دخل عبد الرحمن بن عوف علی أبی بکر فی مرضه، فأصابه مُفیقاً، فقال له عبد الرحمن: أصبحتَ والحمد للّه بارئاً، فقال أبو بکر: تراه؟ قال: نعم، قال: إنّی علی ذلک لشدید الوجع، ولما لقیتُ منکم یا معشر المهاجرین أشدّ علیَّ من وجعی، إنّی ولیت أمرکم خیرکم فی نفسی، فکلّکم ورم من ذلک أنفُه یرید أن یکون الأمر له، ورأیتم الدنیا قد أقبلت ولمّا تُقبل، ولهی مقبلةٌ حتّی تتّخذوا ستور الحریر ونضائد الدیباج، وتألمون الاضطجاع علی الصوف الآذری کما یألم أحدکم أن ینام علی حَسَک السَّعدان، واللّه ِ لئن یقدم أحدکم فیضرب رقبته فی غیر حدٍّ، خیر له من أن یخوض غمرة الدنیا، وأنتم أوّل ضالٍّ بالناس غداً، فتضربون عن الطریق یمیناً وشمالاً، یا هادی الطریق، إنّما هذا الفجر أو البحر. فقلت: خفّض علیک رحمک اللّه؛ فإنّ هذا یهیضک عمّا بک، إنّما الناس فی أمرک بین رجلین، إمّا رجل رأی ما رأیتَ فهو معک، وإمّا رجل خالفک فإنّما یسیر علیک برأیه، وصاحبک کما تحبّ، فلا نَعلمک أردتَ إلاّ خیراً، ولم تزل صالحاً مصلحاً، مع أنّک لا تأسی علی شیءٍ من الدنیا. فقال أبو بکر: أجل، لا آسی علی شیءٍ من الدنیا إلاّ علی ثلاث فعلتهنّ وددتُ أنّی لو ترکتهنّ، وثلاث ترکتهنّ وددتُ أنّی فعلتهنّ، وثلاث وددتُ لو أنّی سألتُ عنهنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم. فأمّا التی وددت أنّی ترکتهنّ: فوددت أنّی لم أکشف بیت فاطمة عن شیءٍ، ووددت أنّی لم أکن حرّقت الفُجاءة السلَمی، وقتلته سریحاً أو خلّیته نجیحاً، ووددت لو أنّی یوم سقیفة بنی ساعدة کنتُ قدّمتُ الأمر فی عنق أحد الرجلین - یرید عمرَ وأبا عُبیدة - فکان أحدهما أمیراً وکنت وزیراً. وأمّا التی ترکتهنّ: فوددت یوم أنّی أتیت بالأشعث بن قیس أسیراً کنت ضربت عنقه؛ فإنّه یُخیّل إلیَّ أنّه لا یری شرّاً إلاّ طار علیه، ولوددتُ لو أنّی حین سیّرت خالد بن الولید إلی أهل الردّة کنت أقمت بذی القَصّة، فإن ظفر المسلمون ظفروا، وإن هُزموا کنت بصدد لقاءٍ أو مدد، ووددت لو أنّی إذ کنت وجّهت خالد بن الولید إلی الشام، ووجّهت عمر بن الخطّاب إلی العراق، فکنت قد بسطت یدیّ کلتَیهما فی سبیل اللّه. وددت أنّی سألت رسول اللّه: لِمن هذا الأمر؟ فلا ینازعه أحد، وددت أنّی کنت سألته: هل للأنصار فی هذا الأمر نصیب؟ وددت لو أنّی سألته عن میراث ابنة الأخ والعمّة؛ فإنّ فی نفسی منها شیئا»: تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 419.

آیا ابوبکر در روزهای آخر زندگی خود، به یاد سخن فاطمه افتاده است؟ آن لحظه ای که فاطمه فریاد برآورد: «بابا! یا رسول اللّه! ببین که بعد از تو، عُمَر و ابوبکر چه ظلم هایی در حق ما روا می دارند».(1)

* * *

برادر سُنّی! تو می گفتی ماجرای هجوم به خانه فاطمه(علیها السلام) افسانه است، اگر واقعاً هیچ هجومی به خانه فاطمه(علیها السلام) نشده است، پس چرا ابوبکر این گونه اظهار پشیمانی می کند؟

من باور دارم که ابوبکر آن قدر کم عقل نیست که برای یک افسانه، این گونه تأسف بخورد!!

این سخن ابوبکر است: «ای کاش دستور حمله به خانه فاطمه را نمی دادم!»، او وقتی فهمید که دیگر باید به خانه قبر برود از خود سوال کرد که آیا حکومت چندروزه دنیا، ارزش آن را داشت که آن گونه در حقّ فاطمه(علیها السلام) ظلم کند.(2)

ص: 46


1- 30. . «فلمّا سمعت أصواتهم نادت بأعلی صوتها: یا أبت یا رسول اللّه! ماذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب وابن أبی قحافة؟ فلمّا سمع القوم صوتها وبکاءها انصرفوا باکین، وکادت قلوبهم تنصدع وأکبادهم تنفطر، وبقی عمر ومعه قوم، فأخرجوا علیّاً...»: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 19.
2- 31. . شما می توانید جهت بررسی سند این خبر به کتاب الصحیح فی کشف بیت فاطمة علیهاالسلام از همین نویسنده مراجعه کنید که نشر وثوق به چاپ آن اقدام نموده است.

وقتی دخترم را می بینم

در شهر دمشق در جستجوی استاد ذَهَبی هستم، می خواهم او را ببینم و از او سوال خود را بپرسم، من در قرن هشتم هجری هستم. باید به مدرسه اشرفیّه بروم، استاد ذَهَبی را آنجا می توان یافت.

به مدرسه می روم، پیرمردی بر روی صندلی کوچکی نشسته است، شاگردان زیادی دور او حلقه زده اند . هر کدام از آنان، اهل شهر و دیاری هستند . آن ها برای بهره بردن از دانش استاد ذَهَبی به اینجا آمده اند .

گوش کن! استاد ذَهَبی مشغول سخن است: «مبادا برای کسب علم نزد شیعیان بروید! شیعیان گمراه و خطاکار می باشند و نباید به سخنان آنان اعتماد کرد».(1)

گویا استاد ذَهَبی فقط حدیث کسانی را قبول می کند که از اهل سنّت باشند، او شیعیان را گمراه می داند.

گوش کن! استاد ذَهَبی ادامه می دهد: «حتماً شنیده اید که حدود صد سال پیش، مسجد پیامبر در مدینه

ص: 47


1- 32. . «ابن أبی دارم: الإمام الحافظ الفاضل، أبو بکر أحمد بن محمّد السری بن یحیی بن لسری بن أبی دارم، التمیمی الکوفی الشیعی، محدّث الکوفة... قال الحاکم: هو رافضی غیر ثقة. وقال محمّد بن حمّاد الحافظ: کان مستقیم الأمر عامّة دهره، ثمّ فی آخر أیّامه کان أکثر ما یقرأ علیه المثالب، حضرته ورجل یقرأ علیه أنّ عمر رفس فاطمة حتّی أسقطت محسناً... قلت: شیخٌ ضالٌّ معثر»: سیر أعلام النبلاء ج 15 ص 576.

دچار آتش سوزی شد. به نظر من، آن آتش سوزی علّتی داشته است. شیعیان به دیوارهای آن مکان مقدّس دست زدند، باید آن دیوارها پاک می شد، برای همین بود که آتش آمد تا آن دیوارها پاک شوند».(1)

سپس چنین می گوید: «یکی از بزرگان می گفت: شیعیان مخالف قرآن و پیامبر هستند، آنان کافر هستند».(2)

من دیگر می ترسم از استاد ذَهَبی سوال خود را بپرسم، آری! من عطای او را به لقایش بخشیدم!!

اگر من جلو بروم و سوال خود را بنمایم، حتماً می فهمد که من شیعه هستم. اینجا باید سکوت کنم.(3)

* * *

صدایی به گوش می رسد: «امام جُوینی وارد شهر دمشق شد». استاد ذهبی تا این سخن را می شنود چنین می گوید: «من باید به دیدار امام جُوینی بروم، او حدیث شناسی بزرگ و مایه افتخار اسلام است».

استاد ذَهَبی از جابرمی خیزد، گروهی از شاگردانش هم همراه او می روند.

من نمی دانم چه کنم، آیا همراه آنان بروم؟ حتماً امام جُوینی از اهل سنّت است وگرنه هیچ وقت استاد ذَهَبی (که شیعه را گمراه می داند) به دیدار او نمی رفت و هرگز او را «فخر اسلام» نمی خواند.

من در فکر هستم، تو با من سخن می گویی: چرا ترسیده ای؟ برخیز! قرار بود کار تحقیق را به پایان برسانی، برخیز!

ص: 48


1- 33. . «احترق مسجد الرسول صلی الله علیه و آله، وکان ابتداء حریقه من زاویته الغربیة بشمال، دخل بعض القوم إلی خزانة ومعه مسرجة، فعلقت فی الآلات، ثمّ اتّصلت بالسقف سریعاً، ثمّ دبّت فی السقوف آخذة نحو القبلة، وعجز الناس عن إطفائها، فما کان إلاّ ساعة حتّی احترقت سقوف المسجد کلّها. ومما قیل فی ذلک: لم یحترق حرم الرسول لحادث/ یخشی علیه ولا دهاه العار/ لکنّها أیدی الروافض لامست/ ذاک الجدار فطهّرته النار»، راجع: تاریخ الإسلام للذهبی ج 48 ص 24.
2- 34. . «سمعت شیخنا شجاعاً المدلجی - وکان من خیار عباد اللّه - یقول: کان شیخنا ابن الحطیئة شدیداً فی دین اللّه، فظّاً غلیظاً علی أعداء اللّه، لقد کان یحضر مجلسه داعی الدعاة مع عظم سلطانه ونفوذ أمره، فما یحتشمه ولا یکرمه، ویقول: أحمق الناس فی مسألة کذا وکذا الروافض، خالفوا الکتاب والسنّة، وکفروا بالله...»: سیر أعلام النبلاء ج 20 ص 346.
3- 35. . «الشیخ الإمام العلاّمة، شیخ المحدّثین قدوة الحفّاظ والقرّاء، محدّث الشام ومؤّخه ومفیده، شمس الدین أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد بن عثمان بن قایماز الدمشقی الشافعی، المعروف بالذهبی، مصنّف الأصل ، ولد سنة 673 ه بدمشق...»: ذیل تذکرة الحفّاظ ص 43؛ «ولمّا عاد الذهبی إلی دمشق عُیّن أُستاذاً للحدیث فی مسجد أُمّ صالح، ثمّ فی المدرسة الأشرفیة...»: معجم المطبوعات العربیة ج 1 ص 910؛ «تصانیفه کبیرة کثیرة تقارب المئة، منها دول الإسلام»: الأعلام ج 5 ص 326 ؛ «أضرّ الذهبی فی أُخریات سنی حیاته قبل موته بأربع سنین أو أکثر، بماءٍ نزل فی عینیه، فکان یتأذّی ...»: مقدّمة التحقیق لسیر أعلام النبلاء ج 1 ص 73 ؛ «حُکی عن شیخ الإسلام أبی الفضل بن حجر أنّه قال : شربت ماء زمزم لأصل إلی مرتبة الذهبی فی الحفظ »: ذیل طبقات الحفّاظ ص 348؛ «وقام بدمشق یرحل إلیه من سائر البلاد، وتناویه السوالات من کلّ ناد» : معجم المطبوعات العربیة ج 1 ص 910.

با سخن تو، قوّت قلبی می گیرم و حرکت می کنم، به دنبال جمعیّت به راه می افتم.

* * *

استادان شهر دمشق در اینجا جمع شده اند، آن ها می خواهند از امام جُوینی حدیث بشنوند، مجلس سراسر سکوت است و امام جُوینی برای آنان سخن می گوید.

نگاهی به امام جُوینی می کنم، نمی دانم چرا محبّت او به دل من می آید، کاش می توانستم با او سخن بگویم، گویا باید ساعت ها صبر کنم.

چند ساعت می گذرد، دیگر نزدیک اذان مغرب است، قرار می شود بقیّه مطالب برای فردا بماند، کم کم دور امام جُوینی خلوت می شود، من نزدیک می شوم، سلام می کنم، او به زبان فارسی جواب مرا می دهد و می گوید: چطوری؟ هموطن!

تازه می فهمم که امام جُوینی، ایرانی است، خیلی خوشحال می شوم، نزدیک تر می شوم، با او روبوسی می کنم:

-- شما اهل کدام منطقه ایران هستید؟

-- از اسم من پیداست. من از شهر جُوین هستم. شهری نزدیک سبزوار.

-- پس به این دلیل شما را جُوینی می گویند.

-- بله! چه شد که گذر تو به دمشق افتاده است؟

ص: 49

-- من در جستجوی حقیقت به اینجا آمده ام. آیا شما در مورد هجوم به خانه فاطمه(علیها السلام) چیزی شنیده اید؟

-- شما نباید این حرف ها را زیاد پی گیری کنی، ما به ابوبکر و عُمَر اعتقاد داریم، آن ها خلیفه پیامبر ما هستند. ما نباید زیاد در مورد این مسائل موشکافی کنیم.

-- من دوست داشتم تا با حقیقت آشنا شوم، من می خواهم بدانم در تاریخ چه گذشته است.

-- من یک حدیث شناس هستم و بیشتر در مورد سخنان پیامبر تحقیق کرده ام. من سخنی از پیامبر را در کتاب خودم آورده ام، شاید آن حدیث بتواند به تو کمک کند. برو کتاب «فرائد السمطین» را بخوان.

* * *

کتاب را باز می کنم و به مطالعه آن مشغول می شوم. حدیثی از پیامبر می خوانم، این سخن پیامبر است: «هرگاه دخترم، فاطمه را می بینم، به یاد حوادثی می افتم که بعد از من برای او پیش خواهد آمد، گویا با چشم خود می بینم که گروهی وارد خانه او می شوند و حرمت او را می شکنند! آنان حقّ فاطمه را غصب می کنند، پهلوی او را می شکنند، فرزندش محسن را سقط می کنند. آن روز، فاطمه فریاد برمی آورد: یا محمّداه!، امّا کسی به داد او نمی رسد. بعد از مرگ من، فاطمه اوّلین کسی خواهد بود که به من ملحق

ص: 50

خواهد شد. فاطمه در حالی که به شهادت رسیده است، نزد من خواهد آمد».(1)

در این حدیث، پیامبر از آینده ای خبر می دهد که دل هر انسان آزاده ای را به درد می آورد.

برادر سُنّی! با تو هستم، تو نمی توانی ادّعا کنی که امام جُوینی، از علمای شیعه است، من سخن استاد ذَهَبی را در مورد او بیان کردم. تو خودت بهتر از من استاد ذَهَبی را می شناسی.

هرگز استاد ذهبی، یک نفر شیعه را برای استادی خود انتخاب نمی کند!

استاد ذَهَبی شیعیان را بی دین می داند، چطور می شود که امام جُوینی شیعه باشد و ذَهَبی او را فخر اسلام بداند؟

از تو می خواهم یک بار دیگر کلام استاد ذَهَبی در حقّ امام جُوینی را بخوانی؟ این سخن استاد ذَهَبی است: «یکی از استادان من، یگانه دوران، فخر اسلام، استاد استادان، امام جُوینی می باشد».(2)

برادر سُنّی! تو گفتی که ماجرای هجوم به خانه فاطمه(علیها السلام) افسانه است؟ اکنون بگو بدانم با سخن امام جُوینی چه می کنی؟

ص: 51


1- 36. . «وإنّی لمّا رأیتها ذکرت ما یصنع بها بعدی، کأنّی بها وقد دخل الذلّ بیتها، وانتُهکت حرمتها، وغُصب حقّها، ومُنعت إرثها، وکُسر جنبها، وأُسقطت جنینها، وهی تنادی: یا محمّداه فلا تُجاب، وتستغیث فلا تُغاث، فلا تزال بعدی محزونة مکروبة باکیة، فتذکر انقطاع الوحی من بیتها مرّة، وتتذکّر فراقی أُخری... فتکون أوّل من تلحقنی من أهل بیتی، فتقدم علیَّ محزونه مکروبة مغمومة مقتولة»: فرائد السمطین ج 2 ص 35.
2- 37. . «وسمعت من الإمام المحدّث الأوحد الأکمل فخر الإسلام صدر الدین إبراهیم بن محمّد بن المؤّد بن حمویه الخراسانی الجوینی شیخ الصوفیة، قدم علینا وروی لنا عن رجلین من أصحاب المؤّد الطوسی، وکان شدید الاعتناء بالروایة وتحصیل الأجزاء حسن القراءة، ملیح الشکل، مهیباً دیّناً صالحاً، وعلی یده أسلم غازان الملک، مات سنة اثنتین وعشرین وسبعمئة وله ثمان وسبعون سنة رحمه اللّه تعالی»: تذکرة الحفّاظ ج 4 ص 1505.

ای خلیفه نفرین شده

آیا به خاطر داری که به دیدار استاد دِینَوَری رفتیم، همان استادی که افتخاری برای جهان اسلام است کتاب های او مورد توجّه دانشمندان است.

آیا به یاد داری که مردم می گفتند: «در خانه ای که کتاب های استاد دِینَوَری نباشد، در آن خانه، هیچ خیری نیست». اکنون بار دیگر می خواهم نزد او بروم، به بغداد باز می گردم...

من از استاد دِینَوَری می خواهم تا برایم از ماجرای هجوم به خانه فاطمه(علیها السلام) بیشتر بگوید.

اکنون استاد دِینَوَری حقایق بیشتری را برایم می گوید: «فاطمه شنید که عُمَر می خواهد خانه اش را آتش بزند چنین گفت: بابا! یا رسول اللّه! ببین که بعد از تو، عُمَر و ابوبکر چه ظلم هایی در حق ما روا می دارند!».(1)

به راستی فاطمه از چه ظلم و ستم هایی سخن می گوید؟ مگر عُمَر و ابوبکر

ص: 52


1- 38. . «وإنّ أبا بکر رضی اللّه عنه تفقّد قوماً تخلّفوا عن بیعته عند علیّ کرّم اللّه وجهه، فبعث إلیهم عمر، فجاء فناداهم وهم فی دار علیّ، فأبوا أن یخرجوا، فدعا بالحطب وقال: والذی نفس عمر بیده، لتخرجنّ أو لأحرقنّها علی من فیها، فقیل له: یا أبا حفص، إنّ فیها فاطمة! فقال: وإن! فخرجوا فبایعوا إلاّ علیّاً... فأتی عمر أبا بکر فقال له: ألا تأخذ هذا المتخلّف عنک بالبیعة؟ فقال أبو بکر لقنفذ وهو مولیً له: اذهب فادعُ لی علیّاً. قال: فذهب إلی علیّ، فقال له: ما حاجتک؟ فقال: یدعوک خلیفة رسول اللّه، فقال علی: لسریع ما کذبتم علی رسول اللّه! فرجع فأبلغ الرسالة. قال: فبکی أبو بکر طویلاً، فقال عمر الثانیة: لا تمهل هذا المتخلّف عنک بالبیعة، فقال أبو بکر رضی اللّه عنه لقنفذ: عد إلیه فقل له: خلیفة رسول اللّه یدعوک لتبایع، فجاءه قنفذ فأدّی ما أُمر به، فرفع علیّ صوته فقال: سبحان اللّه! لقد ادّعی ما لیس له. فرجع قنفد فأبلغ الرسالة، فبکی أبو بکر طویلاً، ثمّ قام عمر فمشی معه جماعة حتّی أتوا باب فاطمة، فدقّوا الباب، فلمّا سمعت أصواتهم نادت بأعلی صوتها: یا أبت یا رسول اللّه! ماذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب وابن أبی قحافة؟ فلمّا سمع القوم صوتها وبکاءها، انصرفوا باکین، وکادت قلوبهم تنصدع وأکبادهم تنفطر، وبقی عمر ومعه قوم، فأخرجوا علیّاً...»: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 19.

در آن روز چه کرده بودند؟

استاد دِینَوَری در ادامه، ماجرای دیگری را برای من تعریف می کند:

روزهای آخر زندگی فاطمه بود، ابوبکر و عُمَر با هم به عیادت فاطمه رفتند، فاطمه به آنان گفت:

-- شما اینجا آمده اید چه کنید ؟

-- ما آمده ایم تا از تو بخواهیم که ما را ببخشی .

-- من سوالی از شما می کنم اگر راستش را بگویید می فهمم که واقعا برای عذر خواهی آمده اید .

-- هر چه می خواهی بپرس که ما راستش را به تو خواهیم گفت .

-- آیا شما از پیامبر شنیدید که فرمود: «فاطمه، پاره تن من است و من از او هستم ، هر کس او را آزار دهد مرا آزار داده است و هر کس مرا آزار دهد خدا را آزرده است؟»

-- آری!، ای دختر پیامبر ! ما این حدیث را از پیامبر شنیدیم .

-- شکر خدا که شما به این سخن اعتراف کردید .

آنگاه فاطمه چنین گفت: «بار خدایا ! تو شاهد باش ، این دو نفر مرا آزار دادند و من از آن ها راضی نیستم ».

اینجا بود که ابوبکر شروع به گریه کرد، فاطمه به او چنین گفت: «بدان من بعد از هر نماز تو را نفرین می کنم» .(1)

سخنان استاد دِینَوَری مرا به فکر فرو می برد، به راستی چرا فاطمه(علیها السلام) بعد از هر نماز ابوبکر را نفرین می کرد؟

ص: 53


1- 39. . «فقال عمر لأبی بکر، رضی اللّه عنهما: انطلق بنا إلی فاطمة؛ فإنّا قد أغضبناها. فانطلقا جمیعاً، فاستأذنا علی فاطمة، فلم تأذن لهما، فأتیا علیّاً فکلّماه، فأدخلهما علیها، فلمّا قعدا عندها حوّلت وجهها إلی الحائط، فسلّما علیها فلم تردّ علیهما السلام، فتکلّم أبو بکر فقال: یا حبیبة رسول اللّه، واللّه إنّ قرابة رسول اللّه أحبّ إلیَّ من قرابتی، وإنّک لأحبّ إلیَّ من عائشة ابنتی، ولوددت یوم مات أبوک أنّی متّ ولا أبقی بعده، أفترانی أعرفک وأعرف فضلک وشرفک وأمنعک حقّک ومیراثک من رسول اللّه! إلاّ أنّی سمعت أباک رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول: لا نورث، ما ترکنا فهو صدقة!! فقالت: أرأیتکما إن حدّثتکما حدیثاً عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله تعرفانه وتفعلان به؟ قالا: نعم، فقالت: نشدتکما اللّه ألم تسمعا رسول اللّه یقول: رضا فاطمة من رضای، وسخط فاطمة من سخطی، فمن أحبّ فاطمة ابنتی فقد أحبّنی، ومن أرضی فاطمة فقد أرضانی، ومن أسخط فاطمة فقد أسخطنی؟ قالا: نعم سمعناه من رسول اللّه صلی الله علیه و آله، قالت: فإنّی أُشهد اللّه وملائکته أنّکما أسخطتمانی وما أرضیتمانی، ولئن لقیت النبیّ لأشکونّکما إلیه. فقال أبو بکر: أنا عائذٌ باللّه تعالی من سخطه وسخطکِ یا فاطمة. ثمّ انتحب أبو بکر یبکی، حتّی کادت نفسه أن تزهق، وهی تقول: واللّه لأدعونّ اللّه علیک فی کلّ صلاةٍ أُصلّیها. ثمّ خرج باکیاً...»: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 20 .

برادر سُنّی! تو که می گفتی بعد از وفات پیامبر، هیچ حادثه ای برای فاطمه(علیها السلام) روی نداده است و او به مرگ طبیعی از دنیا رفته است، پس ماجرای این نفرین چیست؟

چرا فاطمه(علیها السلام) بعد از هر نماز ابوبکر را نفرین می کرد؟ این نفرین چه پیام هایی دارد؟ تو گفتی که ابوبکر و عُمَر فقط فاطمه(علیها السلام) را تهدید کرده اند، امّا معلوم می شود که ماجرا فقط تهدید نبوده است.

ص: 54

چرا یقه آن بی حیا را نمی گیری !

برادر سُنّی! تو در ابتدای سخن خویش، ماجرای هجوم به خانه فاطمه(علیها السلام) را افسانه دانستی. من از کتاب های اهل سنّت، برای تو دلیل آوردم و ده ها صفحه برای تو نوشتم، معلوم شد که تعدادی از علمای اهل سنّت حرف تو را قبول ندارند. نمی دانم تو چرا می خواستی حقیقت را پنهان کنی.

به راستی تو چرا کتاب های دانشمندان اهل سنّت را نخواندی؟ چرا قبل از این که تحقیق کنی، حرف زدی؟

اکنون می خواهم ادامه سخنان تو را نقل کنم. تو می گویی اگر ماجرای هجوم به خانه فاطمه(علیها السلام)، حقیقت داشته باشد، چند اشکال بزرگ پیش می آید.

حرف تو این است: چگونه می توان باور کرد که گروهی به خانه فاطمه(علیها السلام) حمله کنند و علی(علیه السلام) هیچ کاری انجام ندهد؟ آخر مگر می شود علی با چشم خود ببیند به ناموسش حمله کنند و او سکوت کند!

خوب است من اصل سخن تو را در اینجا نقل کنم، فکر می کنم این طوری

ص: 55

بهتر باشد:

حضرت علی، شیر خدا فاتح خیبر است، کسی است که گفته می شود در جنگ خیبر در قلعه را با یک دست بلند نموده و برای خودش سپر ساخت، چرا او سکوت نمود و حضرت علی موّظف بود از همه مظلومان دفاع کند و مخصوصاً موّظف بود از ناموس خودش دفاع نماید. ناموس (همسر)، خطِ قرمز هر شخصی به حساب می آید. بی عرضه ترین آدم ها، وقتی زن و بچه خود را در خطر ببینند، از فدا نمودن خود دریغ نمی نمایند، چرا حضرت علی از همسر خودش از دختر پیامبر دفاع ننمود؟

پست ترین و نامردترین آدم های کره زمین از همسر و فرزندان خود دفاع می کنند و اگر نتوانند از جان خود دریغ نمی نمایند.

این را در اصطلاح ما، مظلومیّت نمی گویند، بلکه بی غیرتی و نامردی می نامند!!

اهل سنّت، حضرت علی را اَسَد اللّه الغالب (شیر پیروزمند خدا) لقب داده اند، چون حضرت علی در هیچ کجا مغلوب کسی دیگر نشد...اهل سنّت، اسم علی را «شاه مردان» گذاشته اند، در صورت پذیرفتن این مطلب دروغ، حضرت علی چه مردانگی داشت؟

من به این سخنان تو فکر می کنم. باید جوابی به این سخنان بدهم.

ص: 56

* * *

برادر سُنّی! تو به گونه ای سخن گفتی که من خیال کنم اگر ماجرای شهادت فاطمه(علیها السلام) را قبول کنم، باید قبول کنم که مولایم علی(علیه السلام)، بی غیرت بوده است!

هدف تو این است. تو می دانی که یک شیعه، هرگز قبول نمی کند مولایش بی غیرت باشد. این را تو خوب می دانی. تو می خواهی کاری کنی که من ناچار شوم بگویم ماجرای هجوم به خانه فاطمه دروغ است!

تو می گویی اگر من این ماجرا را حقیقت بدانم، باید قبول کنم که مولای من بی غیرت بوده است!

اکنون من از تو سوال مهمّی دارم:

چه کسی گفته که علی(علیه السلام) اعتراض نکرد؟ مثل این که تو تاریخ را نخوانده ای؟

من نمی گویم تو می خواهی تاریخ را پنهان کنی، آری! تو مطالعات تاریخی زیادی نداری!

گویا چاره ای نیست، خود من باید برای تو ماجرا را تعریف کنم:

وقتی عُمَر و همراهان او وارد خانه علی شدند، صدای فاطمه بلند شد: «بابا ! یا رسول اللّه ! ببین با دخترت چه می کنند ».(1)

اینجا بود که علی(علیه السلام) به سوی عُمَر رفت، گریبان او را گرفت، عُمَر می خواست فرار کند، علی(علیه السلام) او را محکم به زمین زد، مشتی به بینی و گردنِ او کوبید.

ص: 57


1- 40. . «صفقة عمر علی خدّها حتّی أبری قرطها تحت خمارها فانتثر...»: الهدایة الکبری ص 407؛ «وهی تجهز بالبکاء تقول: یا أبتاه یا رسول اللّه! ابنتک فاطمة تُضرب؟...»: الهدایة الکبری ص 407 ؛ «وقالت: یا أبتاه یا رسول اللّه! هکذا کان یُفعل بحبیبتک وابنتک؟...»: بحار الأنوار ج 30 ص 294 .

هیچ کس جرأت نداشت برای نجات عُمَر جلو بیاید، همه ترسیده بودند، عدّه ای فکر کردند که علی(علیه السلام)، عُمَر را خواهد کشت و خون او را خواهد ریخت.

بعد از لحظاتی، علی(علیه السلام) عُمَر را رها کرد و گفت: «ای عُمَر! پیامبر از من پیمان گرفت که در مثل چنین روزی، صبر کنم. اگر وصیّت پیامبر نبود، هرگز تو را رها نمی کردم».(1)

آری! علی(علیها السلام) اعتراض کرد، آن چنان عُمَر را بر زمین کوفت که دیگران خیال کردند دیگر کار عُمَر تمام است. به راستی چرا علی(علیه السلام) آن روز عُمَر را رها کرد؟ چرا او صبر کرد؟

برادر سُنّی! آیا می دانی اگر صبر علی نبود، از اسلام هم چیزی نمی ماند. کشور روم که در زمان پیامبر به جنگ پیامبر آمده بود، منتظر بود تا در مدینه جنگ داخلی روی دهد و آن وقت به مدینه حمله کند. اگر علی شمشیر می کشید و با مخالفان جنگ می کرد، چه غوغایی برپا می شد!

باز هم می گویم مولایِ من اعتراض کرد، ولی اعتراض او با صبر همراه بود، پیامبر از او خواسته بود تا در این حوادث صبر کند، آیا تو از وصیّت پیامبر خبر داری؟

* * *

علی(علیه السلام) کنار پیامبر نشسته بود اشک در چشمان او حلقه زده بود. در آن هنگام، جبرئیل نازل شد و به پیامبر گفت: «ای محمّد ! دستور بده تا همه از

ص: 58


1- 41. . «فوثب علیٌّ علیه السلام فأخذ بتلابیبه ثمّ نتره فصرعه ووجأ أنفه ورقبته، وهمّ بقتله فذکر قول رسول اللّه صلی الله علیه و آله وما أوصاه به، فقال: والذی کرّم محمّداً بالنبوّة یا بن صهاک، لولا کتابٌ من اللّه سبق وعهدٌ عهده إلیَّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله، لعلمت أنّک لا تدخل بیتی. فأرسل عمر یستغیث، فأقبل الناس حتّی دخلوا الدار...»: کتاب سلیم بن قیس ص 586.

اتاق خارج شوند و فقط علی(علیه السلام) بماند» .

پیامبر از همه خواست تا اتاق را ترک کنند . جبرئیل همراه خود نامه ای آورده بود. جبرئیل گفت: «ای محمّد ! خدایت سلام می رساند و می گوید : این عهد نامه باید به دست وصیّ و جانشین تو برسد» .

پیامبر در جواب گفت : «ای جبرئیل ، همه سلام ها به سوی خدا باز می گردد ، سخن خدای من ، درست است ، نامه را به من بده» .

جبرئیل نامه را به پیامبر داد و پیامبر آن را به علی(علیه السلام) داد و از او خواست تا آن را به دقّت بخواند .(1)

بعد از لحظاتی ... پیامبر رو به علی(علیه السلام) کرد و گفت :

-- ای علی ، آیا از این عهد نامه که خدا برایت فرستاده آگاه شدی ؟ آیا به من قول می دهی که به آن عمل کنی .

-- آری!، من قول می دهم به آن عمل کنم و خداوند هم مرا یاری خواهد نمود .

-- در این عهد نامه آمده است که تو باید بر سختی ها و بلاها صبر کنی ، علی جان ، بعد از من ، مردم جمع می شوند حقّ تو را غصب می کنند و به ناموس تو بی حرمتی می کنند ، تو باید در مقابل همه این ها صبر کنی !

-- چشم، من در مقابل همه این سختی ها و بلاها صبر می کنم .

آری! آن روز علی(علیه السلام) به پیامبر قول داد که در مقابل همه این سختی ها و بلاها صبر کند.(2)

ص: 59


1- 42. . «قبضه وصیّه وضمانه علی ما فیها ، علی ما ضمن یوشع بن نون لموسی بن عمران علیهماالسلام ، وعلی ما ضمن وأدّی وصیّ عیسی بن مریم ، وعلی ما ضمن الأوصیاء قبلهم علی أنّ محمّداً أفضل النبیّین ...»: بحار الأنوار ج 22 ص 482 .
2- 43. . «قد عهدتُ إلیک ، أُحدث العهد لک بمحضر أمینَی ربّ العالمین : جبرئیل ومیکائیل ، یا علیّ ، بحقّهما علیک إلاّ أنفذت وصیّتی علی ما فیها ، وعلی قبولک إیّاها بالصبر والورع علی منهاجی وطریقی... وإذا حضرتک الوفاة فأوصِ وصیّتک إلی من بعدک علی ما أوصیک...»: بحار الأنوار ج 22 ص 479.

* * *

برادر سُنّی! تو گفتی چرا علی(علیه السلام)، اعتراض نکرد، من به تو می گویم: علی(علیه السلام) اعتراض کرد.

تو مولای مرا بی غیرت می خوانی؟ مولای من که اعتراض کرد و عُمَر را محکم بر زمین کوفت و مشت بر بینی و گردن او زد. بی غیرت آن کسی است که با چشم خود به ناموسش جسارت می کنند و اصلاً اعتراض نکرد، من در مورد عثمان سخن می گویم. خلیفه سوم!

تو که مقام عثمان را بالاتر از علی(علیه السلام) می دانی، پس باید جواب سوال های مرا بدهی.

آیا خبر داری که ماجرای هجوم به خانه او چگونه بود؟ آیا از حوادث سال بیست و شش هجری خبر داری؟

عثمان به عنوان خلیفه سوم در مدینه حکومت می کرد. او بنی اُمیّه را همه کاره حکومت خود قرار داده بود و مردم از اینکه بنی اُمیّه، بیت المال را حیف و میل می کردند، از عثمان ناراضی بودند.

به مردم مصر بیش از همه ظلم و ستم می شد. امّا سرانجام صبر آنها لبریز شد و در ماه شَوّال سال سی و پنج هجری به سوی مدینه آمدند. آنها خانه عثمان را محاصره کردند و اجازه ندادند که او برای خواندن نماز جماعت به مسجد بیاید.

علی(علیه السلام) برای دفاع از عثمان، حسن و حسین(علیه السلام) را به خانه عثمان فرستاد

ص: 60

و به آنها دستور داد که نگذارند آسیبی به عثمان برسد. محاصره بیش از دو هفته طول کشید و در تمام این مدّت، حسن و حسین(علیه السلام) و گروه دیگری از اهل مدینه از عثمان دفاع می کردند.

جالب این است که خود بنی اُمیّه که طرّاح اصلی این ماجرا بودند، می خواستند که با از میان برداشتن عثمان به اهداف جدید خود برسند.

روز هجدهم ذی الحجّه مَروان، منشی و مشاور عثمان، به او گفت از کسانی که برای دفاع او آمده اند بخواهد تا خانه او را ترک کنند. عثمان هم که به مروان اطمینان داشت و خیال می کرد خطر برطرف شده است، از همه آنهایی که برای دفاع از آنها آمده بودند خواست تا به خانه های خود بروند.

او به همه رو کرد و چنین گفت: «من همه شما را سوگند می دهم تا خانه مرا ترک کنید و به خانه های خود بروید».(1) حسن(علیه السلام) فرمود: «چرا مردم را از دفاع کردن از خود منع می کنی؟» عثمان در جواب ایشان گفت: «تو را قسم می دهم که به خانه خود بروی. من نمی خواهم در خانه ام خونریزی شود». آخرین افرادی که خانه عثمان را ترک کردند حسن و حسین(علیه السلام) بودند.(2)

علی(علیه السلام) چون متوجّه بازگشت حسن(علیه السلام) شد، به او دستور داد تا به خانه عثمان باز گردد. حسن(علیه السلام) به خانه عثمان بازگشت، امّا بار دیگر عثمان او را قسم داد که خانه او را ترک کند.(3)

شب هنگام، نیروهایی که از مصر آمده بودند از فرصت استفاده کردند و حلقه محاصره را تنگ تر کردند. محاصره آن قدر طول کشید که دیگر آبی در خانه

ص: 61


1- 44. . فأقسمت علیک بحقّی لما أغمدت سیفک وکففت یدک...: تاریخ المدینة، ج 4، ص 1208.
2- 45. . فمنعهم من ذلک الحسن وابن الزبیر ومحمّد بن طلحة... وخرج الحسن بن علی...»: تاریخ مدینة دمشق، ج 39، ص 435، یا أمیر المومنین، علام تمنع الناس من قتالهم، فقال : أقسمت علیک یابن أخی لما کففت یدیک...: تاریخ المدینة، ج 4، ص 1208.
3- 46. . قال علیّ رضی اللّه عنه للحسن : اِئت الرجل، قال : قد فعلت، فأقسم علیَّ إلاّ رجعت...»: تاریخ المدینة ج 4، ص 1213.

عثمان پیدا نمی شد.

عثمان و خانواده او به شدّت تشنه بودند، امّا شورشیان، اجازه نمی دادند کسی برای عثمان آب ببرد. آنها می خواستند عثمان و خانواده اش از تشنگی بمیرند.

هیچ کس جرأت نداشت به خانه عثمان نزدیک شود. شورشیان با شمشیرهای برهنه خانه را در محاصره خود داشتند. علی(علیه السلام) به بنی هاشم دستور داد تا سه مشک آب بردارند و به سوی خانه عثمان حرکت کنند. آنها هرطور بود آب را به خانه عثمان رساندند. حسن(علیه السلام) و قنبر هنوز بر درِ خانه عثمان ایستاده بودند که تیراندازی شروع شد. در این گیرودار حسن(علیه السلام) نیز مجروح شد، وقتی حسن(علیه السلام) آب را به خانه عثمان رساند، به خانه خود بازگشت زیرا عثمان از او خواسته بود تا در آن خانه نماند.(1)

برادر سُنّی! اکنون می خواهم برای تو لحظه هجوم به خانه عثمان را نقل کنم، بعد از مدتی، شورشیان به خانه عثمان هجوم بردند، گمان نکن که این مطلب در کتاب های شیعیان آمده است، نه، من این مطلب را از کتاب یکی از علمای اهل سنّت نقل می کنم. حتماً نام استاد ابن کَثیر را شنیده ای. او در کتاب خود این مطلب را نقل کرده است: «عدّه ای از مسلمانان بر ضد عثمان شورش کرده بودند، یکی از آن ها به نام سودان، وارد خانه عثمان شد و به سوی عثمان رفت. در این هنگام، همسر عثمان جلو آمد تا از شوهر خود دفاع کند.

ص: 62


1- 47. . فبعث إلیه علیّ ثلاث قرب مملوءة من الماء مع نفرٍ من بنی هاشم...»: الفتوح، ج 2، ص 417؛ الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 41؛ «فحاصروه فأدخل معه جرار الماء والطعام إلی داره، ومعه فتیان، قریش فیهم الحسن بن علیّ...: تاریخ المدینة ج 4، ص 1206؛ و راجع : تاریخ مدینة دمشق ج 39، ص 434؛ تاریخ الطبری، ج 3، ص 417.

همسر عثمان، خود را روی عثمان انداخت تا شاید این گونه شوهرش را نجات بدهد. سودان شمشیر کشید، شمشیر آمد و انگشتان زن عثمان را قطع کرد».(1)

سخن استاد ابن کَثیر ادامه دارد، او می گوید که سودان دست به بدن زنِ عثمان زد و جمله ای گفت که من شرم می کنم آن را در اینجا ذکر کنم.

اکنون چند سوال از تو دارم:

به راستی چرا عثمان از ناموسش دفاع نکرد؟ چرا اصلاً از جای خود تکان نخورد؟ چرا بلند نشد، یقه سودان را بگیرد و او را بر زمین بزند؟ چرا به آن بی حیا اعتراض نکرد؟

آیا اجازه می دهی سخنان تو را اینجا تکرار کنم، فقط به جای کلمه «علی»، کلمه عثمان» می گذارم، از تو می خواهم تا جواب بدهی: «ناموس، خطِ قرمز هر شخصی به حساب می آید. بی عرضه ترین آدم ها، وقتی زن و بچه خود را در خطر ببینند، از فدا نمودن خود دریغ نمی نمایند، چرا عثمان از همسر خودش دفاع ننمود؟ این را در اصطلاح ما، مظلومیّت نمی گویند، بلکه بی غیرتی و نامردی می نامند».

برادر سُنّی! چه جوابی داری بدهی؟ حتماً می گویی: عثمان در آن لحظه تنها شده بود، هیچ یار و یاروی نداشت، عثمان بی غیرت نبود، مظلوم واقع شده بود! صبر عثمان، نشانه بی غیرتی او نبود.

خوب من هم همان جواب را به تو می دهم، وقتی به خانه مولایم علی(علیه السلام)

ص: 63


1- 48. . «جاء سودان لیضربه بالسیف، فأکبّت علیه امرأته نائلة بنت الفرافصة الکلبیة، واتّقت السیف بیدها وهی تصرخ، فنفح أصابعها فأطنّها، فولّت، فغمز بعضهم أوراکها وقال: إنّها لکبیرة العجز، وضرب سودان عثمان فقتله»: شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 2 ص 157؛ «وجاء سودان لیضربه، فأکبّت علیه امرأته واتّقت السیف بیدها، فنفح أصابعها فأطنّ أصابع یدیها، وولّت، فغمز أوراکها وقال: إنّها لکبیرة العجز، وضرب عثمان فقتله»: الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 3 ص 178.

هجوم آوردند، مولایم اعتراض کرد، امّا دید که اگر دست به شمشیر ببرد، هیچ یار و یاوری ندارد، برای همین صبر کرد، عُمَر و یارانش آمدند و دست و بازوی علی را با طناب بستند، بعد از آن فاطمه(علیها السلام) را با تازیانه ها زدند، مولای من آن روز مظلوم واقع شده بود.

* * *

اکنون به یاد مطلبی افتادم، وقتی حضرت محمّد به پیامبری مبعوث شد، یاسر و همسرش سمیّه به او ایمان آوردند، ابوجهل یاسر و سمیّه را شکنجه می داد تا شاید دست از اسلام بردارند.

پیامبر با چشم خود می دید که سیمه و یاسر را شکنجه می کنند. آن روز پیامبر به آنان گفت: «ای خاندان یاسر! صبر کنید که وعده گاه شما بهشت است».

و سرانجام ابوجهل آن قدر با نیزه به سمیّه زد تا او به شهادت رسید.(1)

برادر سُنّی! مگر سمیّه، ناموس مسلمانان نبود؟ وقتی پیامبر دید که ابوجهل با او این گونه برخورد می کند، پس چرا هیچ اعتراضی نکرد؟

مگر از پیامبر شجاع تر و غیرتمندتر وجود دارد؟ چرا او از سمیّه دفاع نکرد؟ چرا شمشیر خود را برنداشت و با ابوجهل جنگ نکرد؟

شاید بگویی که در آن موقع، تعداد مسلمانان بسیار کم بود، اگر پیامبر دست به شمشیر می برد، خود او و همه مسلمانان کشته می شدند، پیامبر باید صبر می کرد تا وعده و یاری خدا فرا برسد. عدم اعتراض پیامبر، هرگز به معنای

ص: 64


1- 49. . «کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله مرّ بعمّار وأُمّه وأبیه وهم یُعذّبون بالأبطح فی رمضاء مکّة، فیقول: صبراً آل یاسر، موعدکم الجنّة»: أُسد الغابة ج 4 ص 44؛ «أسلم عمّار بمکّة قدیماً هو وأبوه وأُمّه، وکانوا ممّن یُعذّب فی اللّه، فمرّ بهم النبیّ صلی الله علیه و آله وهم یُعذّبون، فقال: صبراً آل یاسر، فإنّ موعدکم الجنّة. وقتل أبو جهل سمیة طعنها بحربةٍ فی قبلها، فکانت أوّل شهید فی الإسلام»: تهذیب الکمال ج 21 ص 216؛ «وکان إسلامهم قدیماً فی أوّل الإسلام، وکانوا ممّن یُعذّب فی اللّه، وکان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یمرّ بهم وهم یُعذّبون فیقول: صبراً یا آل یاسر، اللّهمّ اغفر لآل یاسر»: الاستیعاب ج 4 ص 1589، وراجع المجموع ج 1 ص 285، المستدرک للحاکم ج 3 ص 383، عمدة القاری ج 1 ص 197، شرح نهج البلاغة ج 13 ص 255، کنز العمّال ج 11 ص 728، سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 409، الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 2 ص 67، البدایة والنهایة ج 3 ص 76، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 1 ص 494، السیرة الحلبیة ج 1 ص 483.

بی غیرتی نبود، پیامبر چاره ای نداشت.

اکنون من همین جواب تو را در مورد صبر علی(علیه السلام) می گویم. علی(علیه السلام) هم باید صبر می کرد، او چاره ای جز صبر نداشت، پیامبر به او وصیّت کرده بود: «ای علی! بعد از مرگ من حق تو را غصب می کنند، اگر یارانی برای خود نیافتی، صبر کن و خون خود را حفظ کن».

علی(علیه السلام) آن روز یاران بسیار اندکی داشت و اگر دست به شمشیر می برد، همه آن ها کشته می شدند.

ص: 65

سکوت تو چقدر قیمت دارد؟

برادر سُنّی! تو می گویی هیچ کس جرأت نداشت به خانه علی(علیه السلام) حمله کند، زیرا اگر کسی می خواست این کار را بکند، قبیله قریش به یاری علی(علیه السلام) می آمدند و او را یاری می کردند، این سخن توست: «قریش بزرگ ترین و قوی ترین قبیله در عربستان به حساب می آمد و در درون قریش، بنی هاشم قوی ترین قوم بشمار می آمد، به طوری که همه، برتری آن را پذیرفته بودند. عموزاده های این تیره، بنی امیه بودند که بعضی اوقات با بنی هاشم رقابت می نمودند، امّا اگر پای کسی دیگر به میان می آمد این دو فوراً با هم یکی می شدند».

تو از قبیله قریش سخن گفتی، اکنون من از تو سوال می کنم آیا تو از کینه عرب جاهلی چیزی شنیده ای؟ آیا می دانی که قبیله قریش، کینه علی(علیه السلام) به دل داشتند؟

حتماً شنیده ای که جنگ بدر و اُحد و احزاب را همین قریش به راه انداختند.

ص: 66

در این جنگ ها، این شمشیر علی(علیه السلام) بود که به یاری اسلام آمد. اگر شجاعت و فداکاری او نبود، کفّارِ قریش، اسلام را از بین برده بودند.

آری! در آن جنگ ها، علی(علیه السلام) بدون هیچ واهمه ای، به جنگ کفّار قریش می رفت و آنان را به خاک و خون می انداخت. بسیاری از خانواده های قریش، یکی از افرادشان به دست علی(علیه السلام) کشته شده بود!

آیا قریش می توانست کینه علی(علیه السلام) را به دل نگیرد؟ آنان چگونه می توانستند خون عزیزان خود را فراموش کنند؟

در سال هشتم هجری مکّه فتح شد و کفّار قبیله قریش، مسلمان شدند، امّا آنان کینه علی(علیه السلام) را از یاد نبردند.

وقتی پیامبر از دنیا رفت، کینه هایی که در دل ها بود، بار دیگر زنده شد، آن ها وقتی دیدند ابوبکر به خلافت رسید، خوشحال شدند و بعضی از آنان حتّی عُمَر را در هجوم به خانه فاطمه(علیها السلام) یاری کردند.

خالدبن ولید از خاندان قریش بود، پدرِ او به دست علی(علیه السلام) کشته شده بود. خالدبن ولید در روز هجوم به خانه فاطمه(علیها السلام)، همراه عُمَر بود و او را یاری کرد.(1)

* * *

برادر سُنّی! من از سخن تو تعجّب می کنم، تو می گویی اگر کسی می خواست به خانه فاطمه(علیها السلام) هجوم برد، قریش به میدان می آمد و مانع این کار می شد، گویا تو کتاب های خودتان را هم نخوانده ای. این سخن علی(علیه السلام) را علامه

ص: 67


1- 50. . «وسلّ خالد بن الولید السیف لیضرب فاطمة، فحمل علیّ علیه بسیفه، فأقسم علی علیّ علیه السلام فکفّ...»: کتاب سلیم بن قیس ص 387.

دِینَوَری و دانشمندان دیگر نقل کرده اند، ببین که علی(علیه السلام) چگونه با خدای خود سخن می گوید: «بار خدایا! برای پیروزی بر قریش از تو یاری می خواهم که امروز آنان پیوند خویشاوندی خود با من را بریده اند و کار مرا دگرگون ساخته اند. خدایا! امروز قریش علیه من متحّد شده اند، من به اطراف خود نگاه می کنم، هیچ کس جز خانواده ام همراه من نیست، هیچ یار و یاوری ندارم که مرا یاری کند».(1)

این سخن علی(علیه السلام) است که از دل تاریخ به گوش می رسد، علی(علیه السلام) از بی وفایی قریش سخن می گوید!

کاش قریش فقط بی وفا بود و فقط سکوت می کرد، افسوس که قبیله قریش علیه علی متحّد شدند، آنان دشمن علی(علیه السلام) را یاری کردند.

* * *

وقتی مردم با ابوبکر بیعت کردند، ابوسفیان نزد علی(علیه السلام) آمد و چنین گفت: «ای علی ! دستت را بده تا با تو بیعت کنم».(2)

این کار ابوسفیان خیلی عجیب بود، ابوسفیان کسی بود که برای کشتن پیامبر ، جنگ بدر و اُحد را به راه انداخت . علی(علیه السلام) می دانست که ابوسفیان به دنبال بهانه ای است تا میان مسلمانان اختلاف بیاندازد .

علی(علیه السلام) به ابوسفیان گفت: «ای ابوسفیان ! تو از این سخنان خود قصدی جز مکر و حیله نداری» .(3)

ص: 68


1- 51. . «اللّهمّ إنّی أستعدیک علی قریش؛ فإنّهم قطعوا رحمی، وأصغوا إنائی، وصغّروا عظیم منزلتی، وأجمعوا علی منازعتی حقّاً کنت أولی به منهم فسلبونیه، ثمّ قالوا: ألا إنّ فی الحقّ أن تأخذه وفی الحقّ أن تمنعه، فاصبر کمداً متوخّماً أو متّ متأسّفاً حنقاً، فنظرت فإذا لیس معی رافد ولا ذابّ، ولا مساعد إلاّ أهل بیتی، فضننت بهم عن الهلاک، فأغضیت علی القذی، وتجرّعت ریقی علی الشجی، وصبرت من کظم الغیظ علی أمرّ من العلقم، وآلم للقلب من حزّ الشفار...»: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 134، وراجع الغارات ج 1 ص 308، نهج البلاغة ج 2 ص 85، التعجّب للکراجکی ص 69، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 48، بحار الأنوار ج 29 ص 605، 607، شرح نهج البلاغة ج 4 ص 104.
2- 52. . «قال : أ رضیتم یا بنی عبد مناف أن یلی هذا الأمر علیکم غیرکم ؟ وقال لعلیّ بن أبی طالب : امدد یدک أُبایعک ، وعلیٌّ معه قصیٌّ ، وقال : بنی هاشم لا تطمعوا الناس فیکم/ولا سیّما تیم بن مرّة أو عدیّ فما الأمر إلاّ فیکم وإلیکم/ ولیس لها إلاّ أبو حسن علیّ/ أبا حسن فاشدد بها کفّ حازم/فإنّک بالأمر الّذی یرتجی ملیّ. وکان خالد بن سعید غائبا ، فقدم فأتی علیّا فقال : هلمّ أُبایعک ، فواللّه ما فی الناس أحدٌ أولی بمقام محمّدٍ منک »: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 30، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 207 ح 38 ؛ «إنّ أبا سفیان جاء إلی علیّ فقال : یا علیّ، بایعوا رجلاً أذلّ قریش قبیلةً، واللّه لئن شئت لنصدّ عنها أقطارها...»: کنز العمّال ج 5 ص 654 ؛ «قال أبو سفیان لعلیّ: ما بال هذا الأمر فی أقلّ حیٍّ من قریش؟ واللّه لئن شئت لأملأنّها علیه خیلاً ورجالاً. قال : فقال علیّ : یا أبا سفیان، طالما عادیت الإسلام...»: تاریخ الطبری ج 2 ص 450.
3- 53. . «ارجع یا أبا سفیان ، فواللّه ما ترید اللّه بما تقول، وما زلت تکید الإسلام وأهله...»: بحار الأنوار ج 22 ص 520.

ابوسفیان وقتی این سخن را شنید از آنجا دور شد. آری! ابوسفیان پیش خود نقشه کشیده بود تا آن روز انتقام خود را از اسلام بگیرد ، او که شمشیر زدن و شجاعت علی(علیه السلام) در جنگ ها را دیده بود ، خیال می کرد که علی(علیه السلام) شمشیر به دست خواهد گرفت و به جنگ این مردم خواهد رفت و جنگ داخلی در مدینه روی خواهد داد، امّا ابوسفیان نمی دانست که علی(علیه السلام) ، این گونه امید او را نا امید خواهد کرد .(1)

برادر سُنّی! تو می گویی که ابوسفیان آن روز می خواست علی(علیه السلام) را یاری کند و با علی متحّد شود، تو خیال کرده ای که بنی امیّه واقعاً می خواستند با بنی هاشم، متحّد شوند، امّا اگر واقعاً هدف ابوسفیان کمک به علی(علیه السلام) بود، پس چرا ساعتی بعد با ابوبکر بیعت کرد، البتّه وقتی به او وعده ای بزرگ دادند!

وقتی ابوبکر را به مسجد پیامبر بردند تا به عنوان خلیفه نماز بخواند، عُمَر نگاه کرد دید که ابوسفیان با عدّه ای از بنی امیّه در گوشه ای نشسته اند . یک نفر این پیام را برای ابوسفیان برد: «به تو قول می دهیم که فرزندت ، معاویه را در حکومت خود شریک کنیم» .

ابوسفیان لبخند زد و گفت: «آری!، ابوبکر چه خوب خلیفه ای است که صله رحم نمود و حقّ ما را ادا کرد» . بعد از آن، ابوسفیان و بنی اُمیّه با خلیفه بیعت کردند . با بیعت ابوسفیان و بنی امیه دیگر خلافت ابوبکر محکم تر می شود.(2)

فراموش نکن که ماجرای هجوم به خانه فاطمه(علیها السلام)، یک هفته بعد از بیعت ابوسفیان با ابوبکر روی داد. عُمَر و ابوبکر مطمئن شدند قریش (و مخصوصاً

ص: 69


1- 54. . «فإنّ هؤلاء خیّرونی أن یأخذوا ما لیس لهم ، أو أُقاتلهم وأُفرّق أمر المسلمین» : الشافی فی الإمامة ج 3 ص 243 ، الصراط المستقیم ج 3 ص 111 بحار الأنوار ج 28 ص 392 ؛ «وأیم اللّه، فلولا مخافة الفرقة بین المسلمین أن یعودوا إلی الکفر، لکنّا غیّرنا ذلک ما استطعنا»: الأمالی للمفید ص 155 ح 6 ؛ «إنّ هؤلاء خیّرونی أن یظلمونی حقّی وأُبایعهم ، أو ارتدّت الناس حتّی بلغت الردّة أُحدا ! فاخترت أن أُظلم حقّی وإن فعلوا ما فعلوا» : بحار الأنوار ج 28 ص 392 ؛ «فسمعت وأطعت؛ مخافة أن یرجع الناس کفّارا ...»: الطرائف ص 411 ، المناقب للخوارزمی ص 313 ، فرائد السمطین ج 1 ص 320 ؛ «وتخوّفا علیهم أن یرتدّوا عن الإسلام فیعبدوا الأوثان ، ولا یشهدوا أن لا إله إلاّ اللّه ، وأنّ محمّدا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ...: الکافی ج 8 ص 295 ، علل الشرائع ص 149 ، الأمالی للطوسی ص 230.
2- 55. . «لمّا استُخلف أبو بکر، قال أبو سفیان : ما لنا ولأبی فصیل؟ إنّما هی بنو عبد مناف! قال: فقیل له: إنّه قد ولّی ابنَک، قال: وصلته رحم»: تاریخ الطبری ج 2 ص 449 ، أعیان الشیعة ج 1 ص 430 ؛ «لمّا اجتمع الناس علی بیعة أبی بکر، أقبل أبو سفیان وهو یقول: واللّه إنّی لأری عجاجة لا یطفئها إلاّ دم ! یا آل عبد مناف، فیما أبو بکر من أُمورکم ؟ أین المستضعفان؟ أین الأذلاّن...»: نفس المصدرین.

بنی امیّه که شاخه مهمّی از قریش بودند) از آنان حمایت می کند. آن ها بعد از آن برای هجوم به خانه فاطمه(علیها السلام) برنامه ریزی کردند.

ابوسفیان به همه برنامه های ابوبکر راضی بود و هیچ اعتراضی نکرد، زیرا می دانست در مقابل این سکوت، پسرش معاویه در این حکومت سهم خواهد داشت. آری! عُمَر هم به قول خود وفا کرد و وقتی به خلافت رسید، حکومت شام را دربست به معاویه بخشید!

بنی امیه در مقابل هجوم حکومت به خانه فاطمه (علیه السلام) سکوت کرد تا بتواند سهم بزرگی از این حکومت را از آن خود نماید. عُمَر به خانه فاطمه(علیها السلام) هجوم برد، امّا قبل از آن، حقّ سکوت خوبی به قبیله قریش و خصوصاً بنی امیّه داد. این راز عدم اعتراض قریش است.

ص: 70

مردمی که رنگ عوض کردند

برادر سُنّی! تو در ادامه سخن خود، از مردم مدینه یاد می کنی و می گویی: «مردم مدینه نسبت قومی و خویشاوندی با پیامبر داشتند مادر پیامبر از آنجا بود...پیامبر توانست هزاران نفر فدایی تربیت نماید و آن ها حاضر بودند در راه خدا و دفاع از پیامبر و خانواده او، جان خود را فدا کنند...آن همه مسلمان مخلص و فدایی و مخصوصاً مردم مدینه که با پیامبر رابطه خویشاوندی و قومی داشتند، چه شد همه یکپارچه سکوت نموده کوچکترین حرف و اعتراضی نکردند؟».

نمی دانم تو از مثلث «زر و زور و تزویر» چیزی شنیده ای؟ این مثلث شومی است که همه پیامبران و شهیدان تاریخ در آن مدفون هستند.

اگر تو به دنبال این هستی که چرا آن همه مردم مومن و وفادار، به یکباره عوض شدند، باید تاریخ را بیشتر بخوانی، باید تاریخ شناس باشی.

حکومتی که بعد از وفات پیامبر روی کار آمد با زر و زور و تزویر موفق شد

ص: 71

مردم را آن گونه تغییر دهد.

ابتدا از سیاست زر (طلا) برایت بگویم: سخن یک شیرزن مدینه، ما را از ماجرایی آگاه می کند، روزی زنی در مدینه فریاد برآورد: «آیا می خواهید دین مرا با پول بخرید ؟ هرگز! هرگز نخواهید توانست مرا از دینم جدا کنید ، من این پول های شما را قبول نمی کنم».(1)

او زنی از طایفه بنی عَدیّ بود که حاضر نبود دست از حمایت علی(علیه السلام) بردارد، او شیفته پول نشد، امّا افسوس که عدّه ای از مردان مدینه شیفته پول شدند و علی(علیه السلام) را تنها گذاشتند. آنان فریب سیاست زر را خوردند.

تو می گویی سیاست تزویر چه بود؟

تزویر همان فریب دادن مردم به اسم دین است. وقتی با ابوبکر به عنوان خلیفه بیعت شد، تبلیغات زیادی برای فریب مردم آغاز گردید، ابوبکر به عنوان مقام والای خلافت مطرح شد و این گونه تبلیغ شد مخالفت با ابوبکر، مخالفت با خدا و قرآن است.

عدّه ای با گرفتن پول های زیاد شروع به ساختن حدیث های دروغین کردند.

آیا می خواهی یکی از آن حدیث ها را برایت نقل کنم: یکی برای مردم چنین سخن می گوید: من از پیامبر این سخن را شنیدم: «بعد از من پیشوایانی به قدرت می رسند. شما باید از آنان اطاعت کنید، اگر چه شما را مورد ضرب و شتم قرار بدهند و اموال شما را غارت کنند، باز شما وظیفه دارید از آنان اطاعت کنید».(2)

ص: 72


1- 56. . «قسمٌ قسمه أبو بکر للنساء، فقالت: أتراشونی عن دینی ؟... واللّه لا آخذ منه شیئاً أبداً...»: کنز العمّال ج 5 ص 606 ، الطبقات الکبری ج 3 ص 182 ، تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 276.
2- 57. . «روی حذیفة بن الیمّان عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فی حدیث: یکون بعدی أئمّة لا یهتدون بهدای، ولا یستنون بسنّتی، وسیقوم فیهم رجالٌ ش قلوبهم قلوب الشیاطین فی جثمان إنس. قال: قلت: کیف أصنع یا رسول اللّه إن أدرکت ذلک؟ قال: تسمع وتطیع للأمیر، وإن ضرب ظهرک وأخذ مالک فاسمع وأطع»: صحیح مسلم ج 6 ص 20، السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 157.

نگاه کن! چگونه به دستگاه خلافت خدمت می کنند؟ آنها به مردم می گویند که در هر شرایطی باید از رهبر اطاعت کنید، حتّی اگر رهبر به شما ظلم بکند! چگونه به پیامبر نسبت دروغ می دهند؟ این همان سیاست تزویر و فریب است.

گروهی از مردم فریب این سیاست را خوردند، آیا دوست داری از اعتقاد و باور آنان سخن بگویم؟

گوش کن، این باور آنان است: «علی و فاطمه باید از خلیفه اطاعت کنند. ابوبکر، خلیفه پیامبر است و اطاعت او بر همه واجب است، فاطمه، دختر پیامبر است، امّا باید از خلیفه پیامبر اطاعت کند، فاطمه نباید نظم جامعه را به هم بزند و فتنه گری کند. اگر ما از خلیفه پیامبر اطاعت نکنیم، دشمن به ما حمله خواهد کرد، ما در حال تهدید هستیم، لشکر کشورِ رُوم تا مرزهای ما پیش آمده اند، ما باید همه متحّد باشیم، فاطمه هم باید از خلیفه اطاعت کند تا اسلام باقی بماند. چه اشکالی دارد که خلیفه یک نفر را به قتل برساند تا جامعه از آشوب رهایی یابد؟ علی می خواهد وحدت جامعه را به هم بزند، آیا باید او را به حال خود رها کرد؟».(1)

دوست خوبم! وقتی سیاست تزویر به خوبی جواب داد، آن وقت عُمَر به خانه فاطمه(علیها السلام) هجوم برد. عُمَر هفت روز صبر کرد، فاصله روز وفات پیامبر و روز هجوم به خانه فاطمه(علیها السلام)، هفت روز بود.

ص: 73


1- 58. . وامّا من یجسر من أهل المدینة فیقولون: ومابأس بقتل رجل فی صلاح الامة، انّه أراد قتله لأنَّ علیّاً أراد تفریق الأمة و صدّهم عن بیعة أبی بکر: الایضاح لفضل بن شاذان ص 158، بحار الانوار ج 27 ص 306.

* * *

من اوّل فکر می کردم که عُمَر آدمی کم سیاست بوده است. ولی بعداً فهمیدم که او سیاستمدار بزرگی بوده است، شاید تعجّب کنی که چرا من این حرف را می زنم! لطفاً به این سخنان گوش کن: چه کسی پیشنهاد داد که مردم با ابوبکر بیعت کنند؟

این عُمَر بود که همه این کارها را کرد، مدیریت این طرح، به عهده عُمَر بود.(1)

وقتی عُمَر به هدف خود که همان خلافت ابوبکر بود رسید، به فکر فرو رفت. او می دانست که هزاران نفر در روز غدیر خمّ با علی(علیه السلام) بیعت کرده اند، او می خواست کاری کند که همه آن ها خلافت ابوبکر را قبول کنند برای همین تصمیم گرفت تا سیاست زور را اجرایی کند. او به خانه فاطمه هجوم برد و...

با این کار، ترس و وحشتی در دل مردم افتاد، مردم مدینه فهمیدند که اگر بخواهند با خلیفه مخالفت کنند، خانه و اهل خانه آن ها در آتش خواهد سوخت!

همه آنان با خود می گفتند: این حکومت به دختر پیامبر رحم نکرد، خلیفه دختر پیامبر را به خاک و خون کشید، اگر ما مخالفت کنیم، با ما چه خواهد کرد؟

این سیاست عُمَر، بسیار موفق بود، بعد از آتش زدن خانه فاطمه، دیگر در مدینه صدای اعتراضی بلند نشد!

برادر سُنّی! سوال تو این بود که چرا مردم مدینه یکپارچه سکوت کردند و کوچکترین اعتراضی نکردند، بدان که سیاست زر و زور و تزویر دست به

ص: 74


1- 59. . «فکثر اللّغط وارتفعت الأصوات ، حتّی فرقتُ من الاختلاف ، فقلت : ابسط یدک یا أبا بکر ، فبسط یده فبایعته وبایعه المهاجرون ثمّ بایعته الأنصار ...»: صحیح البخاری ج 6 ص 2505 ، مسند أحمد ج 1 ص 123 ، صحیح ابن حبّان ج 2 ص 148، 155 ، تاریخ الطبری ج 3 ص 205 ، السیرة النبویّة لابن هشام ج 4 ص 308 ، تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 281، 284 ، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 11 ، شرح نهج البلاغة ج 2 ص 23 ، أنساب الأشراف ج 2 ص 265 ، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 4 ص 487 .

دست هم داد و همه صداها را در گلو خفه کرد.

عدّه ای برای سکوت خود پول گرفته بودند، عدّه ای هم باور کرده بودند که فاطمه و علی(علیه السلام)، فتنه گر هستند و حکومت اسلامی حق دارد با فتنه گران برخورد کند، گروهی هم که با دیدن آتش بر درِ خانه فاطمه(علیها السلام)، ترس تمام وجودشان را فرا گرفت.

* * *

این ترس و وحشت، علّت بی وفایی مکرّر مردم مدینه بود، آیا دوست داری تا تو را از بی وفایی آن ها باخبر کنم؟

برای چندین شب، علی و فاطمه(علیها السلام) از خانه بیرون می آمدند و به درِ خانه مردم مدینه می رفتند و با آنان سخن می گفتند. مردم مدینه به علی(علیه السلام) قول می دادند که فردا صبح برای یاری او قیام کنند.

آری! هر شب سیصد و شصت نفر با علی(علیه السلام) پیمان یاری می بستند، امّا وقتی صبح فرا می رسید، فقط مقداد، سلمان ، ابوذر و عمّار برای یاری علی(علیه السلام)می آمدند.(1)

آری! مردم مدینه به عهد خود وفا نمی کردند، آنان می ترسیدند که خانه هایشان در آتش بسوزد، آن ها می دانند که هر کس بخواهد با خلیفه در بیفتد جانش در خطر خواهد بود .

آری! هیچ کس جرأت نکرد با ابوبکر مخالفت کند، امّا روزی، جوانمردی از راه رسید و با اعتراض خود، پایه های حکومت ابوبکر را لرزاند!

نمی دانم آیا تا به حال نام او را شنیده ای؟ من از ابن نُویره سخن می گویم،

ص: 75


1- 60. . «فلمّا کان اللیل حمل علیٌّ فاطمة علی حمار وأخذ بید ابنیه الحسن والحسین، فلم یدع أحداً من أصحاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله إلاّ أتاه فی منزله، فناشدهم اللّه ودعاهم إلی نصرته، فما استجاب منهم رجل غیرنا أربعة، فإنّا حلقنا رؤسنا وبدّلنا نصرتنا»: کتاب سلیم بن قیس ص 146 ، الاحتجاج ج 1 ص 107؛ «فلمّا أمسی بایعه ثلاثمئة وستّون رجلاً علی الموت...»: الکافی ج 8 ص 33 ، بحار الأنوار ج 28 ص 241 .

او به مدینه آمد و فریاد برآورد «شما به اسلام خیانت کردید و سخنان پیامبر را زیر پا گذاشتید».

این فریادِ اعتراضی بود که تاریخ، هیچ گاه آن را فراموش نخواهد کرد.

ابن نُویره به وطن خود بازگشت و ابوبکر خالدبن ولید را مامور کرد تا او را به قتل برساند. خالدبن ولید هم همراه با سپاهی به قبیله ابن نُویره هجوم برد و او را مظلومانه شهید کرد.

من ماجرای شهادت مظلومانه او را در کتابی به نام «فانوس اوّل» شرح داده ام.

ص: 76

کوچه و بازار را پر از آدم کنید

برادر سُنّی! اکنون تو سوال را در مورد بنی هاشم مطرح می کنی و می گویی: «در صورتی که این مطلب دروغ را که دشمنان اسلام درست کرده اند بپذیریم چه شد که بنی هاشم یک باره لب فرو بستند و کوچکترین اعتراضی نکردند؟».

بنی هاشم، تیره ای از قریش بودند، آنان در واقع، همه از اقوام نزدیک پیامبر بودند، تو می گویی اگر این هجوم به خانه فاطمه(علیها السلام) حقیقت داشته باشد، چرا بنی هاشم در مقابل آن سکوت کردند؟

تو خیال می کنی که همه بنی هاشم با ابوبکر بیعت کرده اند و به خلافت او راضی بوده اند.

آیا می دانی که ریش سفید بنی هاشم هرگز با ابوبکر بیعت نکرد. آیا او را می شناسی؟

عبّاس، عموی پیامبر را می گویم، آیا می دانی که او با ابوبکر بیعت نکرد. آیا

ص: 77

این یک اعتراض نیست!

عدم بیعت عبّاس با ابوبکر به این معناست که بنی هاشم به خلافت ابوبکر اعتراض داشتند. تعداد بنی هاشم آن قدر زیاد نبود که بتوانند با حکومت در بیفتند، آنان نیاز به یاری دیگران داشتند، امّا متأسّفانه کسی آن ها را یاری نکرد.

زمانی که علی(علیه السلام) همراه با بنی هاشم مشغول مراسم دفن پیامبر بودند، عُمَر و ابوبکر به فکر جمع نمودن نیرو برای مقابله با تهدید احتمالی بنی هاشم بودند. آنان قبیله های بزرگی مثل قبیله اسلم را به سوی خود جذب نمودند.

استاد طَبری در کتاب تاریخ خود این جمله را از عُمَر نقل می کند: «وقتی دیدم که قبیله اسلم به مدینه آمد، به پیروزی یقین کردم».(1)

قبیله اسلم برای یاری ابوبکر از اطراف مدینه به شهر مدینه آمدند، این قبیله دارای جمعیّت زیادی بود، به طوری که افراد این قبیله، کوچه ها و بازار مدینه را پر کردند.

بنی هاشم دیگر نمی توانستند در مقابل قبیله اسلم و دیگر طرفداران حکومت، مقابله کنند.

* * *

ابوبکر تلاش زیادی نمود تا شاید بتواند رضایت عبّاس، عموی پیامبر را جذب کند، امّا او قبول نکرد. یک شب ابوبکر و عُمَر به خانه عبّاس رفتند،

ص: 78


1- 61. . «واقبلت أسلم بجماعتها حتّی تضایقت بهم السکک، فبایعوه، فکان عمر یقول: ما هو إلاّ أن رأیت أسلم فأیقنت بالنصر»: تاریخ الطبری ج 2 ص 458 ، بحار لأنوار ج 28 ص 335.

ابوبکر به عبّاس گفت: «ای عبّاس ! چقدر خوب است تو هم مانند بقیّه مردم با من بیعت کنی ، اگر تو این کار را بکنی من قول می دهم که بعد از خود ، تو را به عنوان جانشین معرّفی کنم».(1)

آن ها خیال می کردند که عبّاس پیشنهاد آنان را می پذیرد، امّا عبّاس در جواب آنان چنین گفت: «تو می گویی بعد از خودت ، خلافت را به من می دهی، مگر این خلافت ارث پدر توست که به هر کس می خواهی می بخشی ؟ اگر حقّ مسلمانان است چرا به دیگران می بخشی ؟ اگر حقّ خودت است برای خودت نگه دار و اگر حقّ بنی هاشم است، ما تمام حقّ خود را می خواهیم و تنها به قسمتی از آن راضی نمی شویم» .(2)

سخنان دندان شکن عبّاس ، ابوبکر را ناامید کرد و آن ها فهمیدند که عبّاس هرگز با آنان بیعت نخواهد کرد.

ص: 79


1- 62. . «فانطلق أبو بکر وعمر وأبو عُبیدة بن الجرّاح والمغیرة، حتّی دخلوا علی العبّاس لیلاً ، فحمد أبو بکر اللّه وأثنی علیه ، ثمّ قال : إنّ اللّه بعث محمّدا نبیّا ، وللمؤمنین ولیّا ، فمنّ علیهم بکونه بین أظهرهم ، حتّی اختار له ما عنده ، فخلّی علی الناس أُمورا لیختاروا لأنفسهم فی مصلحتهم مشفقین ، فاختارونی علیهم والیا ، ولأُمورهم راعیا ، فولّیت ذلک ، وما أخاف بعون اللّه وتسدیده وهنا ولا حیرةً ولا جبنا ، وما توفیقی إلاّ باللّه ، علیه توکّلت وإلیه أُنیب ...»: تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 124 ، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 32، وراجع شرح نهج البلاغة ج 2 ص 21 .
2- 63. . «فحمد العبّاس اللّه وأثنی علیه وقال : إنّ اللّه بعث محمّدا - کما وصفت - نبیّا وللمؤمنین ولیّا ، فمنّ علی أُمّته به ، حتّی قبضه اللّه إلیه واختار له ما عنده ، فخلّی علی المسلمین أُمورهم لیختاروا لأنفسهم مصیبین الحقّ ، لا مائلین بزیغ الهوی ، فإن کنت برسول اللّه فحقّا أخذت ، وإن کنت بالمؤمنین فنحن منهم ، فما تقدّمنا فی أمرک فرضا ، ولا حللنا وسطا ، ولا برحنا سخطا ، وإن کان هذا الأمر إنّما وجب لک بالمؤمنین ، فما وجب إذ کنّا کارهین ...»: تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 124 ، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 32 وراجع شرح نهج البلاغة ج 2 ص 21 .

چرا سنگ در دست خود گرفته اید !

برادر سُنّی! تو به سخن خود ادامه دادی و اشکال دیگری را مطرح نمودی. تو می گویی اگر واقعاً عُمَر و ابوبکر به خانه فاطمه هجوم برده باشند، پس چرا علی(علیه السلام) با عُمَر و ابوبکر دوست بود و آن ها را یاری می کرد؟ اگر ادّعای شیعیان صحیح بود، علی(علیه السلام) هرگز با خلفا همکاری نمی کرد. این سخن توست: «در صورت صحّت این مطلب، حضرت علی با چه مجوّزی دست در دست خلفا گذاشته بود؟ چرا در همه موارد به آن ها کمک می نمود؟ حضرت عُمَر، هیچ موردی را بدون مشورت با علی فیصله نمی داد، حضرت عُمَر می فرمود: لولا علیٌ لهلک عُمَر، یعنی اگر علی نبود عُمَر هلاک می شد. حضرت علی چرا چنین می کرد؟».

برادر سُنّی! تو گفتی که علی(علیه السلام) در همه موارد به خلفا کمک می کرد، از تو می پرسم: در کجا چنین مطلبی آمده است؟

هیچ کس شجاعت و فداکاری های علی(علیه السلام) را در جنگ های زمان پیامبر

ص: 80

فراموش نمی کند. حتماً نقش تعیین کننده او را در جنگ های بدر، احد، خندق شنیده ای. وقتی ابوبکر و عُمَر به خلافت رسیدند، آن ها شروع به فتح کشور عراق، ایران و... نمودند، به راستی چرا علی(علیه السلام) هیچ گاه در آن جنگ ها شرکت نکرد؟

تو گفتی علی در همه موارد خلفا را یاری کرد، آیا نباید از خود سوال کنی چرا علی(علیه السلام) میدان جنگ را رها کرد؟

تو گفتی که عُمَر هیچ موردی را بدون مشورت علی(علیه السلام) انجام نمی داد. من به تاریخ مراجعه کردم، عُمَر ده سال حکومت کرد، در این مدّت فقط 85 مورد از علی(علیه السلام) مشورت گرفته است. تو باید بگویی، عُمَر در 85 مسأله با علی(علیه السلام) مشورت کرد. ابوبکر هم در 12 مساله و عثمان هم در 8 مسأله با علی(علیه السلام) مشورت کردند.

ابوبکر، عُمَر و عثمان حدود 25 سال حکومت کردند، آن طور که من حساب کردم آنها با گذشت 90 روز، فقط یک بار به علی(علیه السلام) مراجعه می کردند. تو خودت بگو این که علی(علیه السلام) هر 3 ماه، جوابِ یک مسأله حکومت را بدهد، معنایش همکاری و دوستی او با این حکومت خلفا است؟(1)

* * *

نگاه کن! همه مردم در آنجا جمع شده اند، چه خبر است! گویا می خواهند زنی را سنگسار کنند!

این زن کار زشتی را انجام داده است، عفّت عمومی را لکّه دار کرده است، عُمَر دستور داده او را سنگسار کنند.

ص: 81


1- 64. . به کتاب علی والخلفاء تالیف شیخ نجم عسکری ص 73 - 97 مراجعه کنید.

خبر به علی(علیه السلام) می رسد، او نزد عُمَر می آید و به او می گوید:

-- ای عُمَر! تو دستور داده ای که این زن را سنگسار کنند؟

-- آری! من این دستور را دادم تا دیگر کسی جرأت نکند کار خلاف انجام بدهد.

-- ای عُمَر! این زن، یک دیوانه است، عقل ندارد، مگر نمی دانی که خداوند از دیوانه تکلیف را برداشته است. او چون عقل ندارد به زشتی زنا آگاه نبوده است. تو نباید او را سنگسار کنی.

-- لَولاَ عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَر! ای علی اگر تو نبودی، من هلاک می شدم. الآن دستور می دهم تا او را آزاد کنند.(1)

* * *

یکی از سربازان عُمَر به جبهه جنگ می رود، مدّت زیادی در جبهه می ماند و بعد از آن به مدینه باز می گردد. شش ماه که از آمدن او می گذرد، همسرش برای او، پسری به دنیا می آورد.

آن مرد تعجّب می کند، با خود می گوید: آیا بچه از من است؟ من که شش ماه است به مدینه آمده ام، نکند همسر من خطاکار باشد؟ نکند این بچه حرام زاده باشد؟

او نزد عُمَر می آید و می گوید: «جناب خلیفه! من شش ماه است به مدینه آمده ام، امروز همسرم، فرزندی به دنیا آورده است. نظر شما چیست؟ آیا همسر من خطاکار است؟».

ص: 82


1- 65. . «قد زنی فشهد علی نفسه أربع شهادات، فأمر به رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرُجم وکان قد أحصن. وقال علیّ لعمر: أما علمت أنّ القلم رُفع عن المجنون حتّی یفیق وعن الصبی حتّی یدرک؟»: صحیح البخاری ج 8 ص 21؛ «أتی عمر بمجنونة قد زنت، فاستشار فیها أُناساً، فأمر بها أن تُرجم، فمُرّ بها علی علی بن أبی طالب رضوان اللّه علیه، فقال: ما شأن هذه؟ قالوا: مجنونة بنی فلان زنت فأمر بها عمر أن تُرجم. قال: فقال: ارجعوا بها. أتاه فقال: یا أمیر المومنین، أما علمت أنّ القلم قد رُفع عن ثلاثة: عن المجنون حتّی یبرأ، وعن النائم حتّی یستیقظ، وعن الصبی حتّی یعقل؟ قال: بلی، قال: فما بال هذه تُرجم؟ قال: لا شیء، قال: فأرسلها. قال: فأرسلها. قال: فجعل یکبّر»: سنن أبی داود ج 2 ص 338، وراجع عمدة القاری ج 23 ص 292؛ «عن سعید بن المسیّب قال: کان عمر یتعوّذ باللّه من معضلةٍ لیس لها أبو الحسن. وقال فی المجنونة التی أمر برجمها... فی التی وضعت لستّة أشهر، فأراد عمر رجمها، فقال له علیّ: إنّ اللّه تعالی یقول: «وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْرًا». وقال له: إنّ اللّه رفع القلم عن المجنون. الحدیث. فکان عمر یقول: لولا علیّ لهلک عمر»: الاستیعاب: ج 3 ص 1102.

عُمَر قدری فکر می کند و می گوید: «آری! همسر تو زناکار است، باید او را سنگسار کرد».

مأموران جلو می آیند، آن زن را برای سنگسار کردن می برند، آری! باید عفّت عمومی حفظ شود، باید زناکار را به سزای عملش رساند. آن زن هر چه گریه می کند و سوگند یاد می کند که من پاکدامن هستم! عُمَر سخنش را قبول نمی کند.

نگاه کن! آن زن را در داخل گودال قرار داده اند، مردم سنگ های زیادی را در دست گرفته اند، آماده اند تا عُمَر دستور بدهد و آن زن را سنگسار کنند.

آنجا را نگاه کن! این علی(علیه السلام) است که به این سو می دود، همه تعجّب می کنند، چه شده است ؟

علی(علیه السلام) با عجله می آید و به کنار آن زن می رود، آن زن دارد گریه می کند، علی(علیه السلام) به او کمک می کند تا از آن گودال بیرون بیاید، همه با خود می گویند چرا علی(علیه السلام) این کار را کرد؟

آن زن در پناه علی(علیه السلام) آرام می گیرد، اکنون علی(علیه السلام) نزد عُمَر می آید و می گوید:

-- ای عُمَر! به چه دلیل، دستور دادی این زن را سنگسار کنند؟ آیا چهار نفر شهادت داده بودند که او زنا کرده است؟

-- خیر. کسی شهادت نداده بود.

-- پس چرا این کار را کردی؟

ص: 83

-- آخر شش ماه است که شوهر او از سفر آمده است، او بعد شش ماه، بچه ای به دنیا آورده است.

-- مگر تو قرآن نخوانده ای. قرآن می گوید «وقتی زن بچه ای را به دنیا می آورد، مدّت حامله بودن و شیر دادن به فرزندش، 30 ماه طول می کشد»، سپس قرآن در آیه دیگر می گوید: «مدّت شیر دادن بچه، 24 ماه است». خوب، اگر تو 24 ماه را از 30 ماه کم کنی، به شش ماه می رسی، یعنی کمترین مدّت حامله بودن یک زن، شش ماه است. ای عُمَر! مگر خبر نداری که حسین من هم، شش ماهه به دنیا آمد!

-- لَولاَ عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَر! ای علی اگر تو نبودی، من هلاک می شدم.(1)

* * *

برادر سُنّی! حالا برویم سر حرف حساب! بگو بدانم، این که علی(علیه السلام) بیاید و بی گناهی را از کشته شدن نجات بدهد، معنای آن تأیید حکومت عُمَر است؟

چه کسی این حرف تو را باور می کند؟ آخر نجات یک زن بی گناه از مرگ حتمی، چه ربطی به تأیید حکومت دارد؟

کاش فرصت می بود تا من موارد دیگری را هم برای تو می گفتم، ولی بهتر است سکوت کنم، زیرا هر چه من بیشتر در این مورد بنویسم، بی سوادی خلیفه دوم بیشتر آشکار می شود.

آری! علی(علیه السلام)، امام است، امام هم دلسوز جامعه است، درست است که حق او را غصب کرده اند، امّا او با جامعه قهر نمی کند، تا آنجا که بتواند از ظلم ها و

ص: 84


1- 66. . «کان رجل من أصحاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله مع عمر بن الخطّاب، فأرسله فی جیش، فغاب ستّة أشهر ثمّ قدم، وکان مع أهله ستّة أشهر، فعلقت منه فجاءت بولدٍ لستّة أشهر فأنکره، فجاء بها إلی عمر فقال: یا أمیر المومنین، کنت فی البعث الذی وجّهتنی فیه، وتعلم أنّی قدمت ستّة أشهر، وکنت مع أهلی وقد جاءت بغلامٍ وهو ذا، وتزعم أنّه منّی. فقال لها عمر: ماذا تقولین أیّتها المرأة؟ فقالت: واللّه ما غشینی رجلٌ غیره، وما فجرت، وإنّه لابنه. وکان اسم الرجل: الهیثم. فقال لها عمر: أحقٌّ ما یقول زوجک؟ قالت: قد صدق یا أمیر المومنین! فأمر بها عمر أن تُرجم، فحفر لها حفیرة ثمّ أدخلها فیه، فبلغ ذلک علیّاً علیه السلام، فجاء مسرعا حتّی أدرکها، وأخذ بیدیها فسلّها من الحفیرة، ثمّ قال لعمر: أربع علی نفسک! إنّها قد صدقت، إنّ اللّه عزّ وجلّ یقول فی کتابه: «وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْرًا»، وقال فی الرضاع: «وَالْوَ لِدَ تُ یُرْضِعْنَ أَوْلَ-دَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ»، فالحمل والرضاع ثلاثون شهراً، وهذا الحسین ولد لستّة أشهر. فعندها قال عمر: لولا علیّ لهلک عمر»: بحار الأنوار ج 30 ص 110؛ «عن سعید بن المسیّب قال: کان عمر یتعوّذ باللّه من معضلةٍ لیس لها أبو الحسن»: الاستیعاب ج 3 ص 1102.

کج روی ها جلوگیری می کند.

علی(علیه السلام) وظیفه دارد تا از تصمیم های اشتباه خلفا جلوگیری کند، اگر او این کار را نکند، اساس اسلام در خطر می افتد، نباید اسلام فدای جهالت دیگران شود!

ص: 85

در جستجوی حقیقت آمده ام

برادر سُنّی! تو در ادامه سخن خود به ازدواج اُمّ کُلثوم اشاره می کنی. سوال تو این است: اگر عُمَر به خانه فاطمه(علیها السلام) هجوم برده و او را به شهادت رسانده است، پس چرا علی(علیه السلام) دخترش را به ازدواج عُمَر درآورد؟ کدام انسان عاقل، دختر خودش را به قاتلِ همسرش می دهد؟

این سخن توست: «چرا حضرت علی، دخترش اُمّ کُلثوم که دختر فاطمه بود را به عقد حضرت عُمَر در آوردند؟ آن دختر چطوری پذیرفت که با قاتل مادرش در یک رختخواب بخوابد؟ حسن و حسین کجا بودند؟ چرا هیچ اعتراضی ننمودند؟».

من با شنیدن این سوال تو به فکر فرو می روم و سپس تصمیم می گیرم که بار دیگر به دمشق سفر کنم، باید با یکی از دانشمندان اهل سنّت دیدار کنم.

ص: 86

* * *

اینجا شهر دمشق است و من در قرن هفتم هجری هستم. من به دارالحدیث اشرفیّه می روم، مدرسه ای بزرگ که علامه نَوَوی در آن ساکن است.

نمی دانم نام علامه نَوَوی را شنیده ای؟ او را شیخ اسلام می گویند، او سرآمد همه دانشمندان است و کتاب های زیادی نوشته است، او اهل زهد و عرفان است، مردم به او اعتقاد زیادی دارند.

من باید نزد او بروم، می خواهم از او سوال مهمّی بپرسم، علامه نَوَوی مشغول تدریس است. شاگردانش در اطراف او حلقه زده اند. او برای شاگردانش این چنین می گوید: «خدا به شما خیر بدهد، سعی کنید جوانی خود را بیشتر صرف حدیث کنید، من در روزگار جوانی، مدّتی به علم پزشکی علاقمند شدم. کتاب قانون ابوعلی سینا را مطالعه می کردم، امّا بعد از مدّتی، در درون خود احساس تاریکی کردم، من آن نشاط روحی خود را از دست داده بودم، برای همین به بازار رفتم و کتاب قانون را فروختم و دوباره مشغول مطالعه حدیث شدم، اینجا بود که قلبم روشن شد و شادی و نشاط خود را به دست آوردم».

شاگردان علامه نَوَوی سوالات خود را از او می پرسند، او با حوصله به همه سوالات پاسخ می دهد.

یکی از شاگردان از او سوالی در مورد فضیلت ابوبکر و عُمَر می کند، او چنین پاسخ می دهد: «بدانید که پیامبر به ابوبکر و عُمَر وعده بهشت داده است و آنان بدون هیچ حساب و کتابی وارد بهشت می شوند، زیرا ایمان و یقین آنان از

ص: 87

همه بیشتر بود. فراموش نکنید که بهترین خلق خدا بعد از پیامبر، ابوبکر می باشند».(1)

تعجّب نکن! علامه نَوَوی از اهل سنّت است و اعتقاد خود را بیان می کند. راستی یادم رفت بگویم، «نَوی» نام روستایی در اطراف دمشق است، آن روستا، زادگاه علامه است، برای همین او را نَوَوی می خوانند.

* * *

اکنون فرصت مناسبی است تا من سوال خود را از علامه نَوَوی بنمایم. جلو می روم، سلام می کنم و می گویم:

-- جناب علامه! من از ایران به اینجا آمده ام تا از شما سوالی را بنمایم.

-- خیلی خوش آمدید. سوال خود را بپرسید.

-- شما استاد بزرگی هستید و در زمینه علوم اسلامی زحمت زیادی کشیده اید. نظر شما در مورد ازدواج اُمّ کُلثوم با عُمَر چه می باشد؟ آیا این مطلب درست است؟

-- بله! این افتخاری برای عُمَر است. خدا این توفیق را نصیب عُمَر کرد که دختر ابوبکر را به عقد خود درآورد.

-- دختر ابوبکر؟! من در مورد اُمّ کُلثوم، دختر علی و فاطمه(علیها السلام) سوال داشتم.

-- چه کسی گفته است که ام کلثوم دختر علی و فاطمه است؟ این حرف ها چیست که تو می زنی؟ چرا بدون تحقیق حرف می زنی؟ تو چه نویسنده هستی!

ص: 88


1- 67. . «قال العلماء: إنّما قال ذلک ثقةً بهما؛ لعلمه بصدق إیمانهما وقوّة یقینهما وکمال معرفتهما لعظیم سلطان اللّه وکمال قدرته...»: شرح مسلم ج 15 ص 156.

-- جناب علامه! مرا ببخشید، منظوری نداشتم، من شنیده بودم که اُمّ کُلثوم دختر علی(علیه السلام) است، شما حقیقت را برای من بگویید.

-- من الآن خیلی خسته هستم. شب، بعد از نماز مغرب نزد من بیا تا جواب تو را بدهم.

-- شب کجا بیایم؟ خانه شما کجاست؟

-- من که خانه ندارم، من اصلاً زن و بچه ندارم، همیشه در این مدرسه هستم.(1)

* * *

نماز مغرب را می خوانم و به اتاق علامه نَوَوی می روم، سلام می کنم و جواب می شنوم. دور تا دور علامه پر از کتاب است، اصلاً جای نشستن نیست. علامه چند کتاب را برمی دارد تا من بتوانم بنشینم.

علامه نَوَوی شروع به سخن می کند، نکات تاریخی جالبی را برای من بیان می کند. من امشب مطالب زیادی را متوجّه می شوم.

ساعتی می گذرد، من دیگر مزاحم علامه نمی شوم، از او خداحافظی می کنم و بیرون می آیم، واقعاً که این یک ساعت، برای من بسیار بابرکت بود.

باید آنچه را که امشب فهمیدم، سریع یاداشت کنم، قلم و کاغذ برمی دارم و این ده نکته را می نویسم، تو برای فهمیدن ماجرای اُمّ کُلثوم باید به این نکات توجّه کنی:

1 - در زمان های قدیم، وقتی زنی، شوهر خود را از دست می داد، باید با مرد

ص: 89


1- 68. . «النووی الإمام الحافظ الأوحد القدوة، شیخ الإسلام علی الأولیاء، محیی الدین أبو زکریا یحیی بن شرف بن مری الحزامی الحواربی الشافعی، صاحب التصانیف النافعة، مولده فی المحرّم سنة إحدی وثلاثین وستمئة، وقدم دمشق سنة تسع وأربعین، فسکن فی الرواجیة یتناول خبز المدرسة، فحفظ التنبیه فی أربعة أشهر ونصف. وقرأ ربع المهذّب حفظاً فی باقی السنة علی شیخه الکمال بن أحمد، ثمّ حجّ مع أبیه وأقام بالمدینة شهراً ونصفاً، ومرض أکثر الطریق، فذکر شیخنا أبو الحسن ابن العطّار أنّ الشیخ محیی الدین ذکر له أنّه کان یقرأ کلّ یوم اثنا عشر درساً علی مشایخه شرحاً وتصحیحاً، درسین فی الوسیط، ودرساً فی المهذّب، ودرساً فی الجمع بین الصحیحین، ودرساً فی صحیح مسلم، ودرساً فی اللمع لابن جنّی، ودرساً فی إصلاح المنطق، ودرساً فی التصریف، ودرساً فی أُصول الفقه، ودرساً فی أسماء الرجال، ودرساً فی أُصول الدین. قال: وکنت أُعلّق جمیع ما یتعلّق بها من شرحٍ مشکلٍ وتوضیح عبارةٍ وضبط لغةٍ، وبارک اللّه تعالی فی وقتی، وخطر لی أن أشتغل فی الطلب، فاشتغلت فی کتاب القانون، وأظلم قلبی وبقیت أیّاماً لا أقدر علی الاشتغال، فأشفقت علی نفسی، وبعت القانون، فنار قلبی. قال ابن العطّار: ذکر لی شیخنا رحمه اللّه تعالی أنّه کان لا یضیع له وقتاً لا فی لیلٍ ولا فی نهار، حتّی فی الطریق، وأنّه دام ستّ سنین، ثمّ أخذ فی التصنیف والإفادة والنصیحة وقول الحقّ. قلت: مع ما هو علیه من المجاهدة بنفسه والعمل بدقائق الورع والمراقبة وتصفیة النفس من الشوائب ومحقها من أغراضها، کان حافظاً للحدیث وفنونه ورجاله وصحیحه وعلیله، رأسا فی معرفة المذهب»: مقدّمة شرح مسلم للنووی ج 1 ص 9، وراجع تذکرة الحفّاظ ج 4 ص 147، الأعلام للزرکلی ج 8 ص 149، تاریخ الإسلام للذهبی ج 50 ص 246.

دیگری ازدواج می کرد، زیرا آن زن، برای خرجی خود و فرزندانش، چاره ای نداشت. آن زمان ازدواج یک زن، بعد از مرگ شوهر، امری عادی و متعارف بود.

2 - جعفر، برادر علی(علیه السلام) بود. جعفر یکی از فرماندهان بزرگ سپاه اسلام و او بسیار شجاع بود. پیامبر در سال هشتم هجری، او را به عنوان فرمانده جنگ موته انتخاب کرد. در آن جنگ، دشمنان دو دست جعفر را قطع کردند و او را به شهادت رساندند. وقتی پیامبر از این ماجرا باخبر شد فرمود: «خدا در بهشت به جعفر دو بال عنایت می کند»، از آن روز به بعد، مردم او را «جعفرطیّار» می خوانند.

3 - همسرِ جعفرطیّار، زنی با ایمان بود که نامش «اسما» بود. بعد از گذشت چند ماه از شهادت جعفر طیّار، ابوبکر به خواستگاری اسما آمد و اسما با او ازدواج کرد.

4 - بعد از مدّتی، خدا به ابوبکر و اسما، پسر و دختری داد. ابوبکر اسم پسر خود را «محمّد» و اسم دخترش را «اُمّ کُلثوم» گذاشت.

5 - ابوبکر در سال 11 هجری خلیفه مسلمانان شد، او مدّت 2 سال و نیم، خلیفه بود و در سال 13 هجری از دنیا رفت، اُمّ کُلثوم در آن موقع، پنج ساله بود که یتیم شد.

6 - چند ماه از مرگ ابوبکر گذشت. آن وقت، فاطمه(علیها السلام) از دنیا رفته بود، علی(علیه السلام) به خواستگاری اسما رفت، اسما که چندین کودک یتیم داشت، پیشنهاد علی(علیه السلام) را پذیرفت و همسر علی(علیه السلام) شد.

ص: 90

7 - اسما به خانه علی(علیه السلام) رفت و دو کودک خود (اُمّ کُلثوم و محمّد) را نیز خانه علی(علیه السلام) برد. اُمّ کُلثوم، دختری پنج ساله بود، از نعمت پدر محروم بود، علی(علیه السلام) در حقّ او پدری نمود. علی به محمّد هم محبّت زیادی نمود. این همان محمّدبن ابی بکر است که نامش را در تاریخ شنیده ای. او یکی از یاران باوفای علی بود و سرانجام در راه علی(علیه السلام) شهید شد.

8 - بعد از ابوبکر، عُمَر به خلافت رسید، خلافت عُمَر، ده سال طول کشید. در همان سال های آخر خلافت عُمَر، اُمّ کُلثوم دختری سیزده ساله شده بود. دیگر وقت ازدواج او بود. اینجا بود که عُمَر تصمیم گرفت با اُمّ کُلثوم ازدواج کند. گویا عُمَر احساس مسئولیّت می کرد، او می خواست خودش دختر یتیم ابوبکر را تحت سرپرستی بگیرد.

9 - عُمَر اُمّ کُلثوم را از علی(علیه السلام) خواستگاری کرد، چون، علی(علیه السلام)، شوهرِمادرِ اُمّ کُلثوم بود. علی(علیه السلام) با این ازدواج موافقت کرد و اُمّ کُلثوم، همسر عُمَر شد.

10 - وقتی عُمَر از دنیا رفت، اُمّ کُلثوم فقط چهارده سال داشت، او دوباره نزد مادرش به خانه علی(علیه السلام) بازگشت.

* * *

برادر سُنّی! آیا سخن علامه نَوَوی را شنیدی؟ او در یکی از کتاب های خود به این موضوع اشاره می کند. او در کتاب «تهذیب الاسماء و اللغات» چنین می گوید: «اُمّ کُلثوم، دختر ابوبکر است... همین اُمّ کُلثوم است که عُمَر با او ازدواج

ص: 91

کرده است».(1)

من سخن علامه نَوَوی را برای تو ذکر کردم، تو ادّعا کردی که اُمّ کُلثوم، دختر فاطمه و علی(علیه السلام) است، امّا علامه نووی این حرف تو را قبول ندارد، برایت گفتم او از دانشمندان اهل سنّت است.

وقتی اُمّ کُلثوم دختر ابوبکر بوده است، چه اشکالی دارد که علی(علیه السلام) با ازدواج اُمّ کُلثوم با عُمَر موافقت کند؟ مادر اُمّ کُلثوم که فاطمه(علیها السلام) نیست، مادر او اسما است، پدر اُمّ کُلثوم، ابوبکر است چه اشکالی دارد که اُمّ کُلثوم با رفیقِ پدرش ازدواج کند؟

شاید دوست داشته باشی که سخن یکی از دانشمندان شیعه را هم در این زمینه بشنوی.

آیت اللّه نجفی مَرعَشی(ره) یکی از بزرگ ترین نسب شناسان شیعه است، او در کتاب خود چنین می نویسد: «اسماء همسر جعفرطیّار بود، اسما پس از مرگ جعفرطیّار با ابوبکر ازدواج نمود و برای ابوبکر چند فرزند آورد، یکی از آن ها، اُمّ کُلثوم است. همان اُمّ کُلثوم که عُمَر با او ازدواج نمود».(2)

اکنون واضح شد که چون اُمّ کُلثوم در خانه علی(علیه السلام) بوده و علی(علیه السلام)، شوهرمادر او بوده است، گاه علی(علیه السلام) او را دختر خویش خطاب می کرده است، زیرا اُمّ کُلثوم تقریباً پنج ساله بود که با مادر و برادرش به خانه علی(علیه السلام) آمد. به همین دلیل، در گذر زمان، عدّه ای از مردم خیال کردند که اُمّ کُلثوم، دختر فاطمه و علی(علیه السلام) است.

ص: 92


1- 69. . «أُختا عائشة اللتان أرادهما أبو بکر الصدّیق بقوله لعائشة: إنّما هما أخوک وأُختاک، قالت: هذان أخوای، فمن أُختای؟ فقال: ذو بطن، بنت خارجة، فإنّی أظنّها جاریة... وهاتان الأُختان هما أسماء بنت أبی بکر وأُمّ کلثوم، وهی التی کانت حملاً، وقد تقدّم إیضاح القصّة، وأُمّ کلثوم هذه تزوّجها عمر بن الخطّاب»: تهذیب الأسماء واللغات ج 2 ص 630.
2- 70. . «أسماء بنت عمیس بن معبد بن الحارث، الخثعمیة الصحابیة الشهیرة الجلیلة، من المهاجرات الأُول، وأُخت میمونة لأُمّها، یروی عنها ابناها عبد اللّه وعون ابنا جعفر الطیّار وجماعة، هاجرت مع زوجها إلی الحبشة، ثمّ إلی المدینة المنوّرة، تزوّجها بعد جعفر أبو بکر، فولدت له منها عدّة أولاد، منهم أُمّ کلثوم، وهی التی ربّاها أمیر المومنین علیه السلام، وتزوّجها الثانی، فکانت ربیبته علیه السلام وبمنزلة إحدی بناته، وکان علیه السلام یخاطب محمّد بابنی، وأُمّ کلثوم هذه بنتی، فمن ثمّ سری الوهم إلی عدّة من المحدّثین والمؤّخین، فکم لهذه الشبهة من نظیر، ومنشأ الأکثر الاشتراک فی الاسم أو الوصف، ثمّ بعد موت أبی بکر تزوّجها مولانا علی علیه السلام»: شرح إحقاق الحقّ ج 3 ص 315.

برادر سُنّی! تو گفتی چرا علی(علیه السلام) دختر فاطمه(علیها السلام) را به عقد عُمَر درآورد؟ من سخن علامه نَوَوی و آیت اللّه نجفی مرعشی را برایت ذکر کردم و تو فهمیدی که اُمّ کُلثوم، دختر علی و فاطمه(علیها السلام) نبوده است، اُمّ کُلثوم دختر ابوبکر بوده است.

تو در سوال کردن خیلی مهارت داری، کاش از خودت می پرسیدی که چرا عُمَر (که بیش از 60 سال سن داشت) به خواستگاری اُمّ کُلثوم سیزده ساله رفت و با او ازدواج نمود؟

ص: 93

نمی گذارم کفر و بت پرستی برگردد

برادر سُنّی! تو می گویی: اگر حق هم با علی(علیه السلام) بود، چرا او از حقّ خود کوتاه آمد و سکوت کرد: «اگر به فرضِ محال، چنین چیزی بوده است، علی گذشت نموده و هیچ سخنی در این مورد نگفته است. اکنون بعضی از آدمهایِ فضول، از طرف چه کسی وکیل دفاع شده اند؟».

حرف تو این است: علی(علیه السلام) به خلافت ابوبکر و عُمَر رضایت داد و هیچ گاه به خلافت آن ها اعتراضی نکرد.

برادر سُنّی! این چه حرفی است که تو می زنی؟ کجا علی(علیه السلام) از حق خود گذشت نمود؟ گویا تو کتاب های خودتان را هم نخوانده ای؟ من تعجّب می کنم تو خود را از اهل سنّت می دانی، ولی هنوز یک بار کتاب «صحیح مسلم» را به صورت کامل نخوانده ای؟

کتاب صحیح مسلم، یکی از بهترین کتاب های شماست، دانشمندان

ص: 94

اهل سنّت به مطالبی که در این کتاب آمده است، اعتماد زیادی دارند.

از تو می خواهم جلد سوم این کتاب را باز کن و صفحه 1378 را بخوان! در آنجا ماجرای گفتگوی عُمَر با علی(علیه السلام) و عبّاس (عموی پیامبر) ذکر شده است.

گوش کن! عُمَر به علی(علیه السلام) و عبّاس می گوید: «شما ابوبکر را دروغ گو، گنهکار، فریب کار و خیانت کار دانستید، اکنون نیز مرا دروغگو و گنهکار و فریب کار و خیانت کار می دانید».(1)

در اینجا عُمَر، خودش اعتراف می کند که علی(علیه السلام) هر دو خلیفه بعد پیامبر را دروغگو و خائن و گنهکار و خیانتکار می داند، آیا باز هم می توان گفت که علی(علیه السلام) از حقّ خود کوتاه آمد و گذشت نمود؟

* * *

تو می گویی علی(علیه السلام) از حق خود گذشت، پس این نامه چیست که علی(علیه السلام) برای ابوبکر نوشته است؟ از تو می خواهم این نامه را با دقّت بخوانی:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ-نِ الرَّحِیمِ

به خدا قسم ، اگر اجازه داشتم با شما جنگ می کردم و با شمشیر خود همه شما را به سزای کارهایتان می رساندم . من همان کسی هستم که با لشکرهای زیادی جنگ کرده و آن ها را شکست داده ام . آن روزی که من مرد میدان بودم شما در گوشه خانه در آسایش بودید . شما می دانید که من نزد پیامبر چقدر

ص: 95


1- 71. . «قال: عمر لعبّاس وعلیّ فلمّا توفّی رسول اللّه صلی الله علیه و آله، قال أبو بکر: أنا ولیّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فجئتما تطلب میراثک من ابن أخیک ویطلب هذا میراث امرأته من أبیها، فقال أبو بکر: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: ما نورث ما ترکنا صدقة، فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً، واللّه یعلم أنّه لصادق بارّ راشد تابع للحقّ، ثمّ توفّی أبو بکر وأنا ولیّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وولیّ أبی بکر، فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً، واللّه یعلم أنّی لصادق بارّ راشد تابع للحقّ، فولیتها ثمّ جئتنی أنت وهذا وأنتما جمیع وأمرکما واحد، فقلتما: ادفعها إلینا...»: صحیح مسلم ج 5 ص 152، السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 298، فتح الباری ج 6 ص 144، کنز العمّال ج 7 ص 241.

عزیز بودم .

اگر من سخنی بگویم می گویید که علی حسادت می ورزد ، اگر سکوت کنم خیال می کنید من از مرگ می ترسم . من همان کسی هستم که در جنگ ها به استقبال مرگ می رفتم ، آیا یادتان هست چگونه به قلبِ دشمن، حمله می کردم ؟ امّا من امروز در مقابل همه سختی ها صبر می کنم .(1)

من وقتی این نامه را برای اوّلین بار خواندم، با خود فکر کردم که چرا علی(علیه السلام) این سخنان را در حضور ابوبکر نگفت. چرا این سخنان را در نامه ای نوشت و برای ابوبکر فرستاد؟ او می توانست به راحتی با ابوبکر دیدار کند، امّا او می خواست تا این نامه، سند مهمّی برای اعتراض او باشد. آری! تأثیر یک متن نوشته شده، خیلی بیشتر از گفتار است!

علی(علیه السلام) برای ابوبکر نامه نوشت و فریاد اعتراض خود را برای همیشه تاریخ بیان کرد. علی(علیه السلام) سکوت کرد، امّا سکوت او نشانه رضایت از خلافت ابوبکر و عُمَر نیست، راز سکوت او چیز دیگری است، این سخن زیبای او را بشنو: «به خدا قسم، اگر از تفرقه میان مسلمانان و بازگشت دوباره کفر و نابودی اسلام نمی ترسیدم، با دشمنان خویش به گونه ای دیگر برخورد می کردم!».(2)

علی(علیه السلام) صبر می کند تا اسلام عزیز باقی بماند، دین خدا حفظ شود و نام

ص: 96


1- 72. . «شقّوا متلاطمات أمواج البلاء... أما واللّه لو أُذن لی بما لیس لکم علم، لحصدت رؤوسکم عن أجسادکم کحبّ الحصید بقواضبٍ من حدید، ولقلعت من جماجم شجعانکم ما أقرح به آماقکم وأوحش به محالکم ، فإنّی منذ عرفتمونی مُردی العساکر ومقنی الجحافل، مبید خضرائکم ومخمد ضوضائکم وجرّار الدوارین ، إذ أنتم فی بیوتکم معتکفون، وإنّی لصاحبکم بالأمس...»: الاحتجاج ج 1 ص 127 ، بحار الأنوار ج 29 ص 140 ، بیت الأحزان ص 138.
2- 73. . «لمّا قُبض رسوله صلی الله علیه و آله قلنا: نحن أهله وأولیاؤ لا ینازعنا سلطانه أحد، فأبی علینا قومنا، فولّوا غیرنا، وأیم اللّه لولا مخافة الفرقة وأن یعود الکفر ویبوء الدین، لغیّرنا، فصبرنا علی بعض الألم...»: الاستیعاب ج 2 ص 497؛ «وأیم اللّه لولا مخافة الفرقة بین المسلمین وأن یعود الکفر ویبور الدین، لکنّا علی غیر ما کنّا لهم علیه، فولی الأمر ولاة لم یألوا الناس خیراً...»: شرح نهج البلاغة ج 1 ص 306، وراجع الأمالی للشیخ المفید ص 155، بحار الأنوار ج 29 ص 579، الإکمال فی أسماء الرجال ص 63.

یاد پیامبر از یادها نرود!

اکنون معلوم شد مولای ما در دفاع از حق خود تلاش کرده است و هیچ گاه از حق خود چشم پوشی نکرده است، ما هم به او اقتدا می کنیم و حقایق را بیان می کنیم.

ص: 97

مدال غیرت عربی را به چه کسی بدهم؟

برادر سُنّی! دوستان تو سخن دیگری هم گفته اند، آنان غیرت عربی را مانع هجوم به خانه فاطمه(علیها السلام) معرّفی کرده اند. این سخن آنان است: «در فرهنگ عرب، بیش از هر قومی نسبت به زنان غیرت نشان داده می شود. عرب ها بر رعایت حال زنان، حساسیّت ویژه ای دارند، با توجّه به این موضوع، چگونه می توان باور کرد که عُمَر، فاطمه را کتک زده باشد؟ چگونه می شود که مردم باغیرت عرب، هیچ کاری نکرده باشند؟».

هر کس این سخن را بخواند، خیال می کند که یک مرد عرب (چه مسلمان باشد چه کافر)، هرگز زنان را کتک نمی زند. ای کاش این گونه بود و این مطلب درست بود، امّا وقتی تاریخ را می خوانیم، نکات عجیبی را می بینیم، من بعضی از آن ها را اینجا می نویسم:

* نکته اول

استاد ذَهَبی که از علمای اهل سنّت است در کتاب تاریخ خود می نویسد:

ص: 98

«عُمَر مسلمان نشده بود، او وقتی از اسلام آوردن خواهر و شوهرخواهرش باخبر شد، به خانه آن ها آمد و ابتدا شوهرخواهرش را به باد کتک گرفت. خواهرعُمَر برای دفاع از شوهرش جلو آمد، عُمَر چنان مشت محکمی به صورت خواهرش زد که خون از صورت او جاری شد».(1)

ای کسی که می گویی عُمَر، غیرت عربی داشت و هرگز زنان را نمی زد، ببین او چگونه خواهر خودش را می زند! آیا این معنای غیرت عربی است؟

* نکته دوم

احمدبن حنبل که رئیس مذهب حنبلی است، می نویسد: «عُمَر مسلمان نشده بود. او یک روز به کنیزی برخورد کرد که به پیامبر ایمان آورده بود، عُمَر او را به باد کتک گرفت».(2)

به راستی این غیرت عربی کجا بود تا مانع شود عُمَر به یک زن مسلمان این گونه کتک بزند؟

* نکته سوم

احمدبن حنبل در جای دیگر چنین می نویسد: «پیامبر دختری به نام زینب داشت. زینب از دنیا رفت. وقتی زنان از وفات زینب باخبر شدند، گریه کردند. عُمَر با تازیانه ای که در دست داشت، شروع به زدن زنان کرد. پیامبر به عُمَر اعتراض کرد و به او گفت: ای عُمَر! آرام باش! تو به این زن ها چه کار داری؟

ص: 99


1- 74. . «مشی عمر ذامراً - یعنی غضباناً - حتّی أتاهما وعندهما رجل من المهاجرین یقال له خباب. قال: فلمّا سمع خباب بحسّ عمر تواری فی البیت، فدخل علیهما عمر فقال: ما هذه الهینمة التی سمعتها عندکم؟ قال: وکانوا یقرأون طه، فقالا: ما عدا حدیثاً تحدّثناه بیننا، قال: فلعلّکما قد صبوتما، فقال له ختنه: یا عمر، إن کان الحقّ فی غیر دینک. قال: فوثب عمر علی ختنه فوطئه وطئاً شدیداً. قال: فجاءت أُخته لتدفعه - وفی حدیث الهیثم: فدفعته - عن زوجها، فنفحها نفحة بیده فدمی وجهها...»: تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 34، وراجع الدرّ المنثور ج 4 ص 293، تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 174.
2- 75. . «ومرّ بجاریة بنی مؤّل - حی من بنی عدی بن کعب - وکانت مسلمة، وعمر بن الخطّاب یعذّبها لتترک الإسلام، وهو یومئذٍ مشرک، وهو یضربها، حتّی إذا ملّ قال: إنّی أعتذر إلیکِ، إنّی لم أترکک إلاّ ملالة، فتقول: کذلک فعل اللّه بک. فابتاعها أبو بکر، فأعتقها»: السیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 211.

بگذار گریه کنند».(1)

این همان غیرت عربی است که تو از آن دم می زنی؟ عُمَر در حضور پیامبر، با تازیانه زنان را می زند!

خیلی عجیب است! وقتی پیامبر هنوز زنده است، او چنین جسورانه زنان را می زند، وای به وقتی که دیگر پیامبر از دنیا برود، آن وقت او چه غیرتی از خود نشان خواهد داد!؟

من بنازم این غیرت عربی را! واقعاً که باید به این غیرت، مدال افتخار داد. این مطلب در کتب شیعه نیامده است که تو بگویی دروغ شیعیان است! این در کتاب احمدبن حنبل آمده است.

* نکته چهارم

استاد طَبری در کتاب تاریخ خود چنین می نویسد: «وقتی ابوبکر از دنیا رفت، عدّه ای از زنان مشغول گریه شدند، عُمَر از ماجرا باخبر شد و زنان را از گریه کردن منع کرد، امّا زنان گوش نکردند، عُمَر یک نفر را فرستاد تا خواهرِابوبکر را از آن خانه بیرون بیاورد. وقتی عُمَر با خواهرِابوبکر روبرو شد، تازیانه خود را در دست گرفت و چند ضربه بر پیکر او زد. وقتی زن ها این ماجرا را شنیدند همه متفرّق شدند».(2)

اکنون می گویم کجاست آن غیرت عربی تا مانع شود عُمَر خواهرِابوبکر را با تازیانه بزند؟

ص: 100


1- 76. . «فلمّا ماتت زینب ابنة رسول اللّه صلی الله علیه و آله، قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: الحقی بسلفنا الصالح الخیّر عثمان بن مظعون، فبکت النساء، فجعل عمر یضربهنّ بسوطه، فأخذ رسول اللّه صلی الله علیه و آله بیده وقال: مهلاً یا عمر! ثمّ قال: ابکین، وإیّاکن ونعیق الشیطان»: مسند أحمد ج 1 ص 237، المستدرک للحاکم ج 3 ص 210، مجمع الزوائد ج 3 ص 17، الطبقات الکبری ج 3 ص 399.
2- 77. . «لمّا توفّی أبو بکر رحمه اللّه، أقامت علیه عائشة النوح، فأقبل عمر بن الخطّاب حتّی قام ببابها، فنهاهنّ عن البکاء علی أبی بکر، فأبین أن ینتهین، فقال عمر لهشام بن الولید: ادخل فأخرج إلیَّ ابنة أبی قحافة أُخت أبی بکر، فقالت عائشة لهشام حین سمعت ذلک من عمر: إنّی أحرّم علیک بیتی، فقال عمر لهشام: ادخل فقد أذنت لک. فدخل هشام فأخرج أُمّ فروة أُخت أبی بکر إلی عمر فعلاها الدرّة، فضربها ضربات فتفرّق النوح حین سمعوا ذلک»: تاریخ الطبری ج 2 ص 614، وراجع الطبقات ج 3 ص 208، فتح الباری ج 5 ص 54، عمدة القاری ج 12 ص 259، الطبقات الکبری ج 3 ص 208.

* نکته پنجم

علامه صنعانی در کتاب خود می نویسد: «وقتی خالدبن ولید از دنیا رفت، زنان در خانه ای جمع شدند و مشغول گریه شدند. وقتی این خبر به عُمَر رسید، تازیانه به دست گرفت و به سوی آن خانه آمد. او دستور داد تا زنان از آن خانه بیرون بیایند. وقتی زنان از خانه بیرون می آمدند، عُمَر با تازیانه به آنان می زد، در این هنگام روسری یکی از زنان از سرش افتاد. به عُمَر گفتند: این زن را رها کن، دیگر او را مزن! عُمَر گفت: شما را با او چه کار؟ این زن هیچ حرمتی ندارد».(1)

ای کسی که می گویی عُمَر، غیرت عربی داشت و هرگز زنان را نمی زد، این مطالبی را که نقل کردم از کتب اهل سنّت است، این ها نمونه هایی است که عُمَر زنان را زده است. من بار دیگر سوال می کنم: کجاست آن غیرت عربی که تو از آن دم زدی؟

وقتی عُمَر حاضر است برای گریه کردن یک زن، او را این گونه بزند، دیگر برای نجات حکومت چه خواهد کرد؟

* * *

تو می گویی اگر عرب ها ببینند که یک مرد، زنی را کتک بزند، هرگز سکوت نمی کنند و اعتراض می کنند. نمی شود باور کرد که عُمَر فاطمه(علیها السلام) را بزند و مردان عرب فقط نگاه کنند!

ص: 101


1- 78. . «لمّا مات خالد بن الولید اجتمع فی بیت میمونة نساء یبکین، فجاء عمر ومعه ابن عبّاس ومعه الدرّة، فقال: یا أبا عبد اللّه! ادخل علی أُمّ المومنین فأمرها فلتحتجب، وأخرجهنّ علیَّ. قال: فجعل یخرجهنّ علیه وهو یضربهنّ بالدرّة، فسقط خمار امرأة منهنّ، فقالوا: یا أمیر المومنین! خمارها، فقال: دعوها ولا حرمة لها. کان عمر یعجب من قوله: لا حرمة لها»: المصنّف للصنعانی ج 3 ص 557، کنز العمّال ج 15 ص 730.

این سخن توست، امّا چرا ماجرای سمیّه، مادر عمّار را فراموش کرده ای؟ در کتاب های شما آمده است: ابوجهل، سمیّه را شکنجه می داد او را در آفتاب سوزان حجاز زیر آفتاب گرم قرار می داد، سرانجام هم آن قدر نیزه به او زد تا این که سمیّه شهید شد.

بگو بدانم، آن غیرت عربی که تو از آن دم می زنی، کجا بود؟ مگر آنان که شاهد این ماجرا بودند، عرب نبودند و غیرت عربی نداشتند، چرا هیچ اعتراضی نکردند؟ چرا فقط نگاه کردند، چرا؟ آن غیرت عربی که تو می گویی کجا رفته بود؟

به چه فکر می کنی، از تو می خواهم با من به کربلا بیایی، در کربلا هم مردان عرب، خیلی غیرتمند بودند!! واقعاً که غیرت عربی چه کرد!

آن مردان عرب با حسین(علیه السلام) جنگ داشتند، خون او را به زمین ریختند، دیگر چه کار با زن و بچه او داشتند؟

بگذار این قلم از عقده های خویش سخن بگوید، بگذار غیرت عربی را که تو از آن دم می زنی برای همه شرح دهد...

* * *

عصر عاشورا بود، صدای شیون، همه جا را فرا گرفته بود، شمر با لشکر خود نزدیک خیمه ها رسید بود. حسین(علیه السلام) بر خاک و خون افتاده بود، عدّه ای از سربازان، آتش به دست داشتند و به سوی خیمه ها می آمدند،، آن ها می خواستند خیمه ها را آتش بزنند.

ص: 102

آتش شعله کشید و زنان همه از خیمه ها بیرون دویدند، مردان عرب به دنبال زن ها و دختران بودند، چادر از سر آن ها می کشیدند و مقنعه آن ها را می ربودند.(1)

هیچ کس نبود از ناموس خدا دفاع کند، همه جا آتش، همه جا بی رحمی و نامردی! زنان غارت زده با پای برهنه، گریه کنان به سوی قتلگاه حسین(علیه السلام) دویدند.

مرد عربی به سوی دختر حسین(علیه السلام) آمد تا طلا و جواهر او را غارت کند، آن مرد عرب گریه می کرد، دختر حسین(علیه السلام) رو به او کرد و گفت:

-- گریه های تو برای چیست؟

-- من دارم طلای دختر پیامبر را غارت می کنم، آیا نباید گریه کنم؟(2)

مرد عرب دیگری با تندی و بی رحمی گوشواره از گوش دختری کشید و خون از گوش او جاری شد...(3)

این همان غیرت عربی است که حاضر است برای یک گوشواره، این گونه گوش ناموس خدا را پاره کند!

ص: 103


1- 79. . «وأشعلوا فیها النار، فخرجن حواسر مسلّبات حافیات باکیات، یمشین سبایا فی أسر الذلّة»: بحار الأنوار ج 45 ص 58؛ الفتوح ج 5 ص 120؛ «مال الناس علی الورس والحلل والإبل وانتهبوها . قال : ومال الناس علی نساء الحسین علیه السلام وثقله ومتاعه، فإن کانت المرأة لتنازع ثوبها عن ظهرها حتّی تُغلب علیه، فیذهب به منها»: تاریخ الطبری ج 5 ص 453، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 573.
2- 80. . «أخذ رجل حلیّ فاطمة بنت الحسین وبکی، فقالت : لمَ تبکی؟ فقال : أأسلب بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله ولا أبکی؟!»: سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 303 .
3- 81. . «حتّی أفضوا إلی قرط کان فی أُذن أُمّ کلثوم أُخت الحسین، فأخذوه وخرموا أُذنها»: مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی ج 2 ص 37، الفتوح ج 5 ص 120 .

آفرین بر این قانون تو

برادر سُنّی! تو گفته ای که چرا تا قبل از سال 1371 شمسی، در تقویم ها، شهادت فاطمه(علیها السلام) ذکر نشده بود: «سال 1371، مجلس، پس از 1400 سال، ناگهان به راز مهمّی پی بردند و آن این که حضرت فاطمه فوت نکرده بلکه شهید شده است. این جا بود که نمایندگان مجلس اعلام کردند از این پس در تقویم ها به جای وفات از کلمه شهادت استفاده کنند و این روز را تعطیل اعلام نمودند».

تو می گویی قبل از این، در تقویم ها نوشته شده بود: «وفات فاطمه(علیها السلام)». و این دلیل می شود برای این که فاطمه(علیها السلام) به مرگ طبیعی از دنیا رفته است.

حالا از تو سوال می کنم: آیا یک قانون است یا فقط در مورد فاطمه(علیها السلام) صدق می کند؟

نمی دانم منظورم را متوجّه شدی یا نه؟

حرف من این است: اگر تو در کتابی دیدی که در مورد مرگ یک نفر از کلمه

ص: 104

«وفات» استفاده کردند، چه می گویی؟ آیا قبول می کنی که او به مرگ طبیعی از دنیا رفته است.

تو در تقویم های سال های قبل خواندی که در آن نوشته شده بود: «وفات فاطمه(علیها السلام)»، و به خاطر همین، نتیجه گرفتی که فاطمه(علیها السلام) به مرگ طبیعی از دنیا رفته است و ماجرای هجوم به خانه او دروغ است.

خوب، تو هر جا به کلمه «وفات» برخورد کردی، باید قبول کنی که منظور از آن مرگ طبیعی است. اکنون با هم کتاب های خود شما را مطالعه کنیم!

* * *

برادر سُنّی! سال هاست شنیده ام که شما می گویید عثمان مظلوم است، عدّه ای به خانه او حمله کردند و او را کشتند!

من این حرف ها را بارها و بارها شنیده ام. امروز خدا را شکر می کنم که با قانون تو آشنا شدم. قانون تو، قانون خوبی است! من می خواهم به تو جایزه بدهم.

آیا می دانی این نویسندگان در کتاب های خود، عبارت «وفات عثمان» را آورده اند؟

1 - علامه اُندُلسی (قرن پنجم در کتاب التمهید ج 7 ص 62).

2 - استاد سَمَرقَندی (قرن ششم در کتاب تحفة الفقهاء ج 1 ص 248).

3 - علامه نَوَوی (قرن هفتم، در کتاب المجموع ج 1 ص 247).

اکنون تو باید طبق همان قانون خودت، قبول کنی که عثمان هم به مرگ طبیعی از دنیا رفته است.

* * *

سال هاست که شما می گویید عُمَر به دست یک ایرانی کشته شد، ای وای! عُمَر کشته شد! خلیفه پیامبر کشته شد!

واقعاً تو قانون خوبی اختراع کردی، گوش کن! این نویسندگان در کتاب های خود عبارت «وفات عُمَر» را آورده اند:

1 - علامه بَلاذُری (قرن سوم در کتاب فتوح البلدان ج 1 ص 364).

2 - استاد طَبری (قرن چهارم در کتاب تاریخ طَبری ج 3 ص 229).

3 - استاد طَبرانی (قرن چهارم در کتاب المعجم الکبیر ج 25 ص 86).

ص: 105

4 - علامه نَوَوی (قرن هفتم در کتاب شرح مسلم ج 12 ص 205).

5 - استاد ذَهَبی (قرن هفتم در کتاب سیر اعلام النبلاء ج 5 ص 132).

تو باید قبول کنی که عُمَر هم به مرگ طبیعی از دنیا رفته است!

* * *

برادر سُنّی! یک سوال از تو دارم: جعفرطیّار -برادر علی(علیه السلام)- چگونه از دنیا رفت؟

هیچ کس شک ندارد که او در جنک موته به دست دشمنان اسلام شهید شد، دشمنان ابتدا دو دست او را قطع کردند و سپس او را به شهادت رساندند.

اکنون می خواهم نکته ای را برای تو بگویم: وقتی به این کتب شما مراجعه

ص: 106

می کنم، می بینم که نوشته اند «وفات جعفر».

بیا این کتاب ها را با هم مطالعه کنیم:

1 - استاد حاکم نیشابوری (در کتاب المستدرک ج 3 ص 41).

2 - استاد ابن ابی شَیبه (در کتاب المصنف ج 3 ص 256).

3 - استاد طَبرانی (کتاب المعجم الکبیر ج 2 ص 108).

4 - استاد ابن اثیر (کتاب اسد الغابه ج 1 ص 289).

5 - استاد ذَهَبی (کتاب سیر اعلام النبلاء ج 1 ص 212).

6 - استاد ابن حَجَر (کتاب الاصابة ج 1 ص 594).

این شش نفر که نام بردم همه از دانشمندان اهل سنّت هستند، طبق قانون تو، همه آن ها باید دروغگو باشند، زیرا «شهادت جعفر» را «وفات جعفر» نوشته اند.

می بینم که تو می خواهی حرف با من بزنی، تو می گویی واژه «وفات»، به این معنی است که یک نفر از این دنیا برود، وقتی زندگی فردی به پایان می رسد، می گویند او وفات کرده است، فرقی نمی کند او به مرگ طبیعی مرده باشد، یا کشته و شهید شده باشد.

نویسندگانی که گفتند: «وفات عُمَر» منظورشان، کشته شدن عُمَر بوده است، زیرا کلمه وفات، به معنای کشته شدن هم استفاده می شود. آنانی که گفته اند: «وفات جعفر»، منظورشان «شهادت جعفر» بوده است.

ص: 107

من حرف تو را قبول می کنم، امّا تو هم باید قبول کنی که اگر در تقویم ها نوشته شده بود «وفات فاطمه(علیها السلام)»، منظور «شهادت فاطمه(علیها السلام)» بود.

ص: 108

چوب درخت عرعر را ببین !

برادر سُنّی! تا اینجا به سوالات تو پاسخ دادم، اکنون می خواهم به سوالاتی که بعضی از دوستان تو در مورد شهادت فاطمه(علیها السلام) نموده اند، پاسخ بدهم. فکر می کنم کار خوبی باشد تا به همه سوالات دوستان تو در موضوع شهادت فاطمه(علیها السلام) پاسخ بدهم.

این یکی از سوالات مهمّ دوستان توست: «شیعیان می گویند که عُمَر درِ خانه فاطمه را آتش زد و فاطمه بین در و دیوار قرار گرفت، آیا آنان نمی دانند که در آن زمان، خانه های مدینه اصلاً در نداشته است؟ مردم آن زمان، برای محفوظ بودن خانه های خود از دید دیگران، تنها از پرده استفاده می کردند. با توجّه به این نکته، معلوم می شود که ماجرای سوزاندن درِ خانه فاطمه، دروغ است، چون اصلاً، خانه فاطمه، در نداشته است!!».

من با شنیدن این مطلب به فکر فرو می روم، آیا به راستی، خانه های مدینه

ص: 109

در آن زمان، در نداشته است؟ من باید به مطالعه و تحقیق بپردازم.

* * *

مدّتی در کتاب ها به جستجو می پردازم، متوّجه می شوم که خانه های مدینه در داشته است، اکنون می خواهم هفت نکته بنویسم:

* نکته اوّل

اهل سنّت کتاب های حدیثی زیادی دارند، امّا آنان از میان صدها کتاب حدیثی، فقط به شش کتاب، اعتماد زیادی دارند و آنان را به عنوان «کتب صحیح شش گانه» می شناسند، یکی از این کتب، کتاب علامه سجستانی است.

اکنون می خواهم این مطلب را از کتاب علامه سجستانی نقل کنم، گوش کن: «برای پیامبر مهمانان زیادی رسید، آنان از پیامبر تقاضای غذا نمودند. پیامبر به عُمَر گفت: ای عُمَر! این افراد را ببر و به آنان غذا بده. عُمَر آن افراد را همراه خود گرفت و به سوی خانه خود حرکت کرد. او وقتی به درِ خانه و اتاق خود رسید، لحظه ای صبر کرد، پس کلید را از کمربند خود بیرون آورد و در را باز کرد».82

تو نمی توانی بگویی اتاقِ عُمَر، به جای در، پرده داشته است، زیرا عُمَر درِ اتاق را با کلید باز کرد، اگر برای محفوظ بودن این اتاق به جای در، از پرده استفاده می کرد، دیگر نیاز به کلید نبود! آخر در کجای دنیا، به پرده، قفل می زنند؟

ص: 110

* نکته دوم

استاد صَنعانی در کتاب خود ماجرای عروسی علی و فاطمه(علیها السلام) را این گونه شرح می دهد: «وقتی که علی می خواست همسرش را به خانه خودش ببرد، پیامبر فاطمه را در آغوش گرفت و گفت: بار خدایا! فاطمه از من است و من از فاطمه هستم. سپس علی و فاطمه به خانه خود رفتند، پیامبر همراه آنان بود، بعد مدّتی، پیامبر از خانه آن ها بیرون آمد و در خانه را پشت سر خود بست».83

در این سخن دقّت نما! در اینجا آمده است که پیامبر درِ خانه را بست، اگر خانه علی(علیه السلام) به جای در، فقط با پرده ای از دید نامحرم پوشیده می شد، باید چنین گفته می شد: «پیامبر پرده را انداخت»، چرا اینجا گفته شده که پیامبر درِ خانه آن ها را بست؟ معلوم می شود که خانه علی(علیه السلام) در داشته است، همین در بود که به آتش کشیده شد.

* نکته سوم

استاد بُخاری را که می شناسی؟ همان که کتاب «صحیح بُخاری» را نوشته است. بعد از قرآن، هیچ کتابی به اندازه این کتاب، نزد اهل سنّت اعتبار ندارد.

اکنون با هم قسمتی از این کتاب را می خوانیم «بین عُمَر و ابوبکر سخنانی رد و بدل شد، ابوبکر با سخنان خود عُمَر را عصبانی کرد. عُمَر که بسیار ناراحت

ص: 111

شده بود، از پیش ابوبکر برخاست و به سوی خانه خود رفت. لحظاتی بعد، ابوبکر از کار خود پشیمان شد، تصمیم گرفت تا از عُمَر عذرخواهی کند، او به دنبال عُمَر رفت تا او را راضی کند، امّا عُمَر نپذیرفت، عُمَر وقتی به خانه خود رسید، داخل خانه شد، و درِ خانه را به روی ابوبکر بست».(1)

معلوم می شود که خانه عُمَر، در داشته است و عُمَر آن را به روی ابوبکر بسته است تا او نتواند وارد خانه شود. چگونه تو می گویی که خانه های مدینه در نداشته است؟

* نکته چهارم

استاد بُخاری می نویسد: «درِ خانه عایشه، یک لنگه بیشتر نداشت و جنس آن، از چوب درختِ عرعر یا درختِ ساج بود».(2)

اینجا استاد بُخاری به شرح نوع جنس درِ خانه عایشه پرداخته است، عرعر، نوعی درخت است که رشد سریعی دارد و ارتفاع آن ممکن است به 30 متر برسد و چوب آن محکم است. ساج، نیز درختی است که چوب آن، تاحدودی روغنی است و برای همین، در مقابل پوسیدگی بسیار مقاوم است. چگونه عدّه ای می گویند که خانه های مدینه در نداشته است؟

* نکته پنجم

استاد ذَهَبی نقل کرده است: وقتی مردم مدینه می خواستند با پیامبر در خانه

ص: 112


1- 84. . «کانت بین أبی بکر وعمر محاورة، فأغضب أبو بکر عمر، فانصرف عنه عمر مغضباً، فاتّبعه أبو بکر یسأله أن یستغفر له، فلم یفعل حتّی أغلق بابه فی وجهه، فأقبل أبو بکر إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فقال أبو الدرداء: ونحن عنده، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: أمّا صاحبکم هذا فقد غامر. قال: وندم عمر علی ما کان منه، فأقبل حتّی سلّم وجلس إلی النبیّ صلی الله علیه و آله، وقصّ علی رسول اللّه صلی الله علیه و آله الخبر...»: صحیح البخاری ج 5 ص 197، فتح الباری ج 7 ص 18، عمدة القاری ج 16 ص 180، مسسند الشامیین ج 1 ص 448، تفسیر ابن کثیر ج 2 ص 265، الدرّ المنثور ج 3 ص 135، تاریخ الإسلام ج 3 ص 112.
2- 85. . «عن محمّد بن هلال، أنّه رأی حجر أزواج النبیّ صلی الله علیه و آله من جرید مستورة بمسوح الشعر، فسألته عن بیت عائشة، فقال: کان بابه من وجهة الشام، فقلت: مصراعاً کان أو مصراعین؟ قال: کان باباً واحداً، قلت: من أیّ شیءٍ کان؟ قال: من عرعر أو ساج»: الأدب المفرد للبخاری ص 168، إمتاع الأسماع ج 10 ص 92، سبل الهدی والرشاد ج 3 ص 349.

آن حضرت دیدار داشته باشند، با نوک انگشت به درِ خانه پیامبر می زدند و این گونه پیامبر خبردار می شد که مهمان برای او آمده است.(1)

پس خانه پیامبر در داشته است که مردم با انگشت به آن می زدند. اگر خانه پیامبر به جای در، پرده می داشت که با زدن ناخن به روی پرده، صدایی ایجاد نمی شد!!

* نکته ششم

در این کتاب در مورد علامه بَلاذُری سخن گفتم، او از اهل سنّت است و کتاب های زیادی نوشته است و کتاب های او مورد اعتماد علما و دانشمندان می باشد.

علامه بَلاذُری در یکی از کتاب های خود چنین می نویسد: «عُمَر با شعله آتشی به سوی خانه فاطمه حرکت کرد. وقتی عُمَر به خانه فاطمه رسید، فاطمه به عُمَر چنین گفت: ای عُمَر! آیا می خواهی درِ خانه مرا آتش بزنی؟، عُمَر در پاسخ گفت: آری! این کار، دین پدرت را محکم تر می سازد».(2)

در این سخن دقّت کن! فاطمه به عُمَر می گوید: «می خواهی درِ خانه مرا آتش بزنی». روشن است که خانه فاطمه(علیها السلام)، در داشته است.

* نکته هفتم

اکنون می خواهم فتوای عُمَر را در مورد مهریه زنان بیان کنم: وقتی پسری به

ص: 113


1- 86. . «عن أنس: کان باب النبیّ صلی الله علیه و آله یُقرع بالأظافیر»: میزان الاعتدال ج 3 ص 296، وراجع مجمع الزوائد ج 8 ص 43، الجامع الصغیر ج 2 ص 353، فیض القدیر للمناوی ج 5 ص 215، لسان المیزان ج 4 ص 379، البدایة والنهایة ج 3 ص 268؛ «إنّ بابه علیه السلام کان یُقرع بالأظافیر، فدلّ علی أنّه لم یکن لأبوابه حلق»: السیرة النبویّة لابن کثیر ج 2 ص 314.
2- 87. . «إنّ أبا بکر أرسل إلی علیّ یریده علی البیعة، فلم یبایع، ومعه قبس، فتلقّته فاطمة علیه السلام علی الباب فقالت: یا بن الخطّاب! أتراک محرّقاً علیَّ بابی؟ قال: نعم، وذلک أقوی فیما جاء به أبوک! وجاء علیّ فبایع: أنساب الأشراف ج 1 ص 586.

خواستگاری دختری می رود، بعد از آن که پدر آن دختر به آن ازدواج رضایت داد، مهریه دختر مشخّص می شود و سپس عقد ازدواج خوانده می شود و آن پسر و دختر، به یکدیگر محرم می شوند.

اکنون یک سوال مطرح می شود: چه موقع زن می تواند تقاضای مهریه خود را از شوهرش بنماید؟

در اینجا، عُمَر فتوایی دارد. او می گوید: «هر وقت زن و شوهر در اتاق یا خانه قرار گرفتند و درِ اتاق را بستند و پرده را هم انداختند، آن وقت دیگر مهریه بر مرد واجب است و زن می تواند آن را از مرد درخواست کند و مرد باید آن را پرداخت کند».

اکنون متن عربی فتوی عُمَر را برای شما ذکر می کنم: «إِذَا أَغلَقَ بَاباً وَ أَرخَی سِتراً فَقَد وَجَبَ الصِّدَاق: وقتی که مرد در را بست و پرده را انداخت، آن وقت مهریه واجب می شود».(1)

در آن روزگار، درِ خانه ها از چوب بود، از طرف دیگر، چوب های یک تکه به ندرت یافت می شد. مردم مدینه درِ خانه را با وصل کردن چند چوب می ساختند و با میخ، آن را محکم می کردند.

طبیعی بود که وسط چوب ها، روزنه هایی وجود داشت، مردم برای این که ناموسشان از دید نامحرم محفوظ باشد، برای درِ خانه خود، پرده هم تهیّه می کردند و بعد از بستن در، آن پرده را می انداختند.

ای کسی که می گفتی آن زمان، خانه های مدینه، در نداشته است، با این

ص: 114


1- 88. . «عن عمر قال: من أغلق باباً وأرخی ستراً فقد وجب الصداق»: سنن الدارقطنی ج 3 ص 212، وراجع السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 255، فتح الباری ج 9 ص 435، المصنّف للصنعانی ج 6 ص 288، تفسیر القرطبی ج 5 ص 102، فتح القدیر ج 1 ص 255، تذکرة الحفّاظ ج 1 ص 178.

سخن عُمَر چه می کنی؟ اگر خانه های مدینه در نداشته است، چرا عُمَر این گونه فتوا داده است؟

تو دیگر نمی توانی بگویی که منظور از درِ خانه، پرده خانه است، زیرا عُمَر در این سخن خود، هم به درِ خانه اشاره می کند و هم به پرده خانه. معلوم می شود که خانه های مدینه هم در داشته و هم پرده.

ص: 115

من این حرف را سه بار گفته ام

برادر سُنّی! دوستان تو می گویند که فاطمه از ابوبکر و عُمَر ناراضی بود، امّا در آخرین روزهای زندگی خود، از آن دو نفر راضی و خشنود شد. این سخن آنان است: «بر فرض که قبول کنیم فاطمه، برای مدّتی از ابوبکر ناراضی بود، امّا سرانجام از او راضی شد، بیهَقی در کتاب خود چنین آورده است: وقتی فاطمه بیمار شد، ابوبکر و عُمَر به ملاقات او رفتند و با او سخن گفتند و اینجا بود که فاطمه از ابوبکر راضی شد».

من وقتی این سخن را می شنوم، به تحقیق می پردازم، متوجّه می شوم که استاد بیهَقی در کتاب خود این مطلب را نقل کرده است.

استاد بُخاری در کتاب «صحیح بُخاری»، سه بار می گوید که فاطمه(علیها السلام) هرگز از ابوبکر راضی نشد.

اکنون من سه جمله استاد بُخاری را برای تو ذکر می کنم:

ص: 116

1 - او در جلد 3 صفحه 1126 می گوید: «فاطمه از ابوبکر ناراحت بود و با او قهر بود و این ناراحتی تا زمانِ مرگ فاطمه، ادامه پیدا کرد».

2 - او در جلد 4 صفحه 1549 می گوید: «فاطمه از ابوبکر خشمگین شد و دیگر با ابوبکر سخن نگفت تا از دنیا رفت».

3 - او در جلد 6 ص 2474 می گوید: «فاطمه از ابوبکر خشمناک شد و تا پایان زندگی خود با ابوبکر سخن نگفت».

نظر استاد بُخاری این است که فاطمه(علیها السلام) از ابوبکر راضی نشد، امّا نظر استاد بیهَقی این است که فاطمه از ابوبکر راضی شد. اکنون باید بدانیم که کدام یک از این دو نظر، معتبرتر است.

اهل سنّت اعتقاد دارند که صحیح بُخاری برادر قرآن است، آن ها می گویند هیچ کتابی به اعتبار کتاب صحیح بُخاری نمی رسد.

این یک قانون مهم است: همیشه آنان سخنی که در کتاب صحیح بُخاری آمده است را بر همه کتاب های دیگر برتری می دهند.

پس در اینجا هم باید نظر استاد بُخاری را قبول کنیم، استاد بُخاری در سه جای کتاب خود می گوید که فاطمه از ابوبکر راضی نشد!

جالب است، استاد بیهَقی دویست سال بعد از استاد بُخاری کتاب خود را نوشته است، ما به سخن استاد بُخاری اعتماد بیشتری داریم، چون دویست سال به اصل ماجرا نزدیک تر بوده است!

ص: 117

* * *

علی(علیه السلام) پیکر فاطمه(علیها السلام) را شب به خاک سپرد. این وصیّت فاطمه(علیها السلام) بود. به راستی چرا فاطمه(علیها السلام) این وصیّت را کرد؟ فاطمه(علیها السلام) نمی خواست ابوبکر در تشییع جنازه او حاضر شود و بر پیکر او نماز بخواند.

اگر واقعاً فاطمه(علیها السلام) از ابوبکر راضی شده بود، دیگر چرا این وصیّت را نمود؟ چرا او اصرار داشت که حتماً شب به خاک سپرده شود؟ چرا؟

فاطمه(علیها السلام) می دانست که عدّه ای بعداً می آیند و تاریخ را تحریف می کنند، او می دانست که نویسندگانی مانند بیهَقی می آیند و با قلم خویش، حقیقت را پنهان می کنند. فاطمه(علیها السلام) کاری کرد که حقیقت هرگز مخفی نماند.

هر مسلمان آزاده وقتی می شنود که قبر فاطمه(علیها السلام) پنهان است و او شبانه دفن شد، از خود خواهد پرسید: چرا قبر فاطمه(علیها السلام) مخفی است، چرا ابوبکر و عُمَر نتوانستند بر پیکر او نماز بخوانند؟ چرا فاطمه(علیها السلام) وصیّت کرد شب بدن او را دفن کنند.

این وصیّت، سندی محکم است بر این که فاطمه(علیها السلام) هرگز از ابوبکر راضی نشد.

ص: 118

تابوتی برای دل مهتاب

برادر سُنّی! دوستان تو قبول دارند که فاطمه(علیها السلام) وصیّت کرد که شبانه به خاک سپرده شود، ولی آنان می گویند این وصیّت، نشانه نارضایتی فاطمه(علیها السلام) نیست، بلکه این کار علّت دیگری داشته است: «وقتی مردم مدینه می خواستند مرده ای را به خاک بسپارند، پیکر او را بر روی تخته چوبی می گذاشتند و به سوی قبرستان می بردند. فاطمه دوست نداشت هیچ مردی، اندام او را ببیند، برای همین وصیّت کرد که تشییع جنازه او در شب باشد و علی هم به وصیّت او عمل نمود».

من از شنیدن این مطلب خیلی تعجّب می کنم. وقتی به بررسی و مطالعه می پردازم، متوجّه می شوم که آن ها اصل این مطلب را از کتاب های شیعیان گرفته اند، امّا افسوس که آن ها مطلب را تحریف کرده اند!

من در اینجا اصل مطلب را برای شما نقل می کنم:

روزهای آخر زندگی فاطمه(علیها السلام) بود و دیگر امیدی به بهبود او نبود. فاطمه با

ص: 119

خود فکر می کرد، او می دانست که مردم مدینه، پیکر مردگان خود را بر روی تخته چوبی می گذارند و به سوی قبرستان می بردند، فاطمه(علیها السلام) دوست نداشت که بعد از مرگ، مردان نامحرم اندام او را ببینند.

یک روز، فاطمه(علیها السلام) با یکی از زنان چنین سخن گفت: آیا تو می توانی کاری کنی که بعد از مرگ من، پیکرم از دید مردان نامحرم پوشیده بماند؟

آن زن با خود فکر کرد، او سال ها قبل به حبشه هجرت کرده بود و در آنجا دیده بود که اهل حبشه مردگان خود را در تابوت قرار می دهند.

آن زن به فاطمه(علیها السلام) این نکته را گفت و به او گفت که من برای تو تابوتی آماده می کنم. فاطمه(علیها السلام) این پیشنهاد را خیلی پسندید و از آن زن خواست تا برای او تابوتی بسازد، آن روز فاطمه(علیها السلام) در حق آن زن دعا کرد.(1)

این تمام ماجرا بود.

ای کسی که می گویی آن وصیّت فاطمه(علیها السلام) برای این بود که مردان، پیکر او را نبینند، با تو هستم! تو این مطلب را از کجا نقل می کنی؟ دلیل این سخن تو چیست؟

من که تمام ماجرا را برای تو گفتم، فاطمه(علیها السلام) برای این که اندامش از دید مردان پنهان بماند، دستور ساختن تابوت داد، تو چرا حقیقت را تحریف می کنی؟

ص: 120


1- 89. . «عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال: أوّل نعشٍ أُحدث فی الإسلام نعش فاطمة علیه السلام، إنّها اشتکت شکوتها التی قُبضت فیها، وقالت لأسماء: إنّی نحلت وذهب لحمی، ألا تجعلی لی شیئاً یسترنی؟ قالت أسماء: إنّی کنت بأرض الحبشة رأیتهم یصنعون شیئاً، أفلا أصنع لک؟ فإن أعجبک صنعتُ لک، قالت: نعم. فدعت بسریر فأکبّته لوجهه، ثمّ دعت بجراید فشدّته علی قوائمه، ثمّ جلّلته ثوباً، فقالت: هکذا رأیتهم یصنعون، فقالت: اصنعی لی مثله، استرینی سترک اللّه من النار»: تهذیب الأحکام ج 1 ص 469، وسائل الشیعة ج 3 ص 220، بحار الأنوار ج 43 ص 213، جامع أحادث الشیعة ج 3 ص 367.

آری! راز ساختن تابوت، همان مطلبی بود که تو گفتی، امّا راز دفن شبانه چیز دیگری بود.

بیا با هم به چند نفر از دانشمندان اهل سنّت مراجعه کنیم و سخن آنها را بخوانیم تا به راز این دفن شبانه پی ببریم:

1 - دِینَوَری می نویسد: «فاطمه وصیّت کرد که شبانه دفن شود، برای این که او می خواست ابوبکر در دفن وی حاضر نشود».(1)

2 - صنعانی می نویسد: «فاطمه شبانه به خاک سپرده شد، هدف علی از این کار این بود که ابوبکر بر پیکر فاطمه نماز نخواند، زیرا بین فاطمه و ابوبکر، اتّفاقاتی روی داده بود».(2)

3 - ابن ابی الحدید می نویسد: «ناراحتی و غضب فاطمه از ابوبکر آن قدر زیاد بود که فاطمه وصیّت کرد ابوبکر بر پیکر او نماز نخواند».(3)

این مطالبی را که نقل کردم، همه از کتب اهل سنّت است. اکنون وقت آن است که ماجرای وصیّت فاطمه(علیها السلام) را از کتب شیعه ذکر کنم.

* * *

روزهای آخر زندگی فاطمه(علیها السلام) بود، علی(علیه السلام) کنار بستر همسرش نشسته بود. فاطمه(علیها السلام) با علی این چنین سخن می گفت:

-- علی جان ! تو باید در مرگ من صبر داشته باشی ، یادت هست در روز آخر

ص: 121


1- 90. . «قد طالبت فاطمة رضی اللّه عنها أبا بکر رضی اللّه عنه بمیراث أبیها رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فلمّا لم یعطها إیّاه حلفت لا تکلّمه أبداً، وأوصت أن تُدفن لیلاً؛ لئلاّ یحضرها، فدُفنت لیلاً: تأویل مختلف الحدیث لابن قُتیبة ص 279.
2- 91. . «إنّ فاطمة بنت النبیّ صلی الله علیه و آله دُفنت باللیل. قال: فرّ بها علیّ من أبی بکر أن یصلّی علیها، کان بینهما شیء»: المصنّف للصنعانی ج 3 ص 521.
3- 92. . «وقد طالت المناجاة وکثرت المراجعة والملاحاة، وظهرت الشکیة واشتدّت الموجدة، وقد بلغ ذلک من فاطمة علیه السلام، حتّی إنّها أوصت ألاّ یصلّی علیها أبو بکر»: شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 16 ص 264.

زندگی پدرم ، او به من وعده داد که من زودتر از همه به او ملحق خواهم شد ، اکنون موقع وعده پیامبر است ، علی جان! اگر در زندگی از من کوتاهی دیدی ببخش و مرا حلال کن .(1)

-- ای فاطمه! تو نهایت عشق و محبّت را به من ارزانی داشتی ، تو با سختی های زندگی من ساختی ، تو هیچ کوتاهی در حقّ من نکردی .

-- علی جان ! از تو می خواهم که بعد از من با فرزندانم ، مهربانی بیشتری داشته باشی.

-- فاطمه جان ! تو به زودی حالت خوب می شود و شفا می یابی .

-- نه ، من به زودی نزد پدر خود می روم ، علی جان ! من وصیّت دیگری هم دارم .(2)

-- چه وصیتّی ؟

-- بدنم را شب غسل بده، شب به خاک بسپار ، تو را به خدا قسم می دهم مبادا بگذاری آن هایی که بر من ظلم کردند بر جنازه من حاضر شوند .(3)

-- چشم ، فاطمه جان ! من قول می دهم نگذارم آن ها بر پیکر تو نماز بخوانند .(4)

-- علی جان ! من می خواهم قبرم مخفی باشد .(5)

-- چشم ، فاطمه جان !

ص: 122


1- 93. . «ثمّ بکیا جمیعاً ساعة، وأخذ علیّ علیه السلام رأسها وضمّها إلی صدره ، ثمّ قال: أوصینی بما شئتِ، فإنّکِ تجدینی أمضی فیها کما أمرتنی به، وأختار أمرکِ علی أمری...»: روضة الواعظین ص 151 ، بحار الأنوار ج 43 ص 192 ، أعیان الشیعة ج 1 ص 321 ، بیت الأحزان ص 176 .
2- 94. . «ثمّ قالت: جزاک اللّه عنّی خیر الجزاء یا بن عمّ رسول اللّه. ثمّ أوصته بأن یتزوّج بعدها أُمامة بنت أُختها زینب...»: بیت الأحزان ص 177 ؛ «فکان أمیر المومنین علیه السلام یقول لها: یعافیکِ اللّه ویبقیکِ، فتقول: یا أبا الحسن، ما أسرع اللحاق باللّه، وأوصته أن یتزوّج أُمامة بنت أبی العاص، وقالت: بنت أُختی وتحنی علی ولدی...»: مستدرک الوسائل ج 2 ص 134 ، بحار الأنوار ج 43 ص 217 ، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 134.
3- 95. . «لا تُصلِّ علیَّ أُمّةٌ نقضت عهد اللّه وعهد أبی... وأخذوا إرثی وکذّبوا شهودی..»: بحار الأنوار ج 30 ص 348 ؛ «واللّه لقد أوصتنی أن لا تحضرا جنازتها ولا الصلاة علیها...»: علل الشرائع ج 1 ص 189 ، بحار الأنوار ج 43 ص 205 ؛ «دفنها لیلاً وسوّی قبرها، فعوتب علی ذلک فقال: بذلک أمرتنی...»: کشف الغمّة ج 2 ص 122 ، جامع أحادیث الشیعة ج 3 س 202 ؛ «فهجرته ولم تکلّمه حتّی توفّیت، ولم یُؤَن بها أبو بکر یُصلّی علیها...»: مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 137 ، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 75 ، بحار الأنوار ج 31 ص 619 ؛ «دفنها زوجها علیّ لیلاً، ولم یؤَن بها أبو بکر، وصلّی علیها...»: صحیح البخاری ج 5 ص 82 ، فتح الباری ج 7 ص 378 ، عمدة القاری ج 17 ص 258 ؛ «وأن لا یشهد أحد هؤاء من أعداء اللّه جنازتی ولا دفنی ولا الصلاة علیَّ»: کتاب سلیم بن قیس ص 392 ، مستدرک الوسائل ج 2 ص 360 ، بحار الأنوار ج 43 ص 199 ؛ «إنّ لی إلیک حاجة یا أبا الحسن، فقال: تُقضی یا بنت رسول اللّه ، فقالت: أُنشدک باللّه وبحقّ محمّد رسول اللّه صلی الله علیه و آله أن لا یصلّی علیَّ أبو بکر ولا عمر»: بحار الأنوار ج 29 ص 113 ، مستدرک الوسائل ج 2 ص 290.
4- 96. . «فإنّکِ تجدینی فیها أمضی کما أمرتنی، وأختار أمرکِ علی أمری»: بحار الأنوار ج 43 ص 192.
5- 97. . «ولا تدفنّی إلاّ لیلاً، ولا تُعلم أحداً قبری...»: مستدرک الوسائل ج 2 ص 186 ، دلائل الإمامة ص 132 ، بحار الأنوار ج 43 ص 209 ، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 202.

-- علی جان ! از تو می خواهم که خودت مرا غسل دهی و کفن نمایی و در قبر بگذاری ، علی جان ! بعد از آن که مرا دفن کردی، بالای قبرم بنشین و برایم قرآن بخوان ، تو که می دانی من سخت مشتاق تو هستم و چقدر شیدای صدای دلنشین تو هستم! علی جان ! به سر قبرم بیا!(1)

ص: 123


1- 98. . «إذا أنا متّ فغسّلنی بیدک، وحنّطنی وکفنّی وادفنّی لیلاً...»: مستدرک الوسائل ج 2 ص 290 ، بحار الأنوار ج 78 ص 390 ، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 290 ؛ «إذا أنا متّ فتولّ أنت غُسلی، وجهّزنی وصلِّ علیَّ، وأنزلنی فی قبری، وألحدنی وسوِّ التراب علیَّ، واجلس عند رأسی قبالة وجهی فأکثر من تلاوة القرآن والدعاء، فإنّها ساعةٌ یحتاج المیّت فیها إلی أُنس الأحیاء، وأنا أستودعک اللّه تعالی وأوصیک فی ولدی خیراً...»: کشف اللثام ج 11 ص 541 ، بحار الأنوار ج 79 ص 27 ، بیت الأحزان ص 177.

انتخاب اسم فقط با هماهنگی حکومت

برادر سُنّی! دوستان تو می گویند اگر میان علی(علیه السلام) و عُمَر اختلافی بوده است، چرا علی، فرزند خود را عُمَر نام نهاد؟

این سخن دوستان توست: «شما از علی چه ساخته اید؟ علی کسی است که فرزندانش را به نام قاتل همسرش نام گذاری می کند؟ اگر واقعاً، عُمَر قاتل فاطمه بود، آیا علی نام فرزندش را عُمَر می گذاشت؟».

عزیز دل برادر! نکند تو خیال می کنی که اسم عُمَر فقط مخصوص خلیفه دوم بوده است!

عُمَر، از نام های متعارف آن روزگار بوده است. آیا خبر داری که 21 نفر از یاران پیامبر، نامشان «عُمَر» بوده است؟

* * *

«ابوجهل» را می شناسی؟ همان کسی که برای نابودی اسلام تلاش زیادی نمود، همان که سمیّه و یاسر را شکنجه داد و آنان را شهید کرد. همان که بارها

ص: 124

و بارها پیامبر را اذیّت و آزار نمود.

حتماً می دانی نام اصلی «ابوجهل»، «عَمرو» بود. اکنون وقتی من تاریخ را می خوانم می بینم که امام سجاد(علیه السلام) نام یکی از فرزندان خود را «عمرو» نهاده است!(1)

آیا هیچ انسان عاقلی احتمال می دهد که امام سجاد(علیه السلام) به خاطر علاقه ای که به ابوجهل داشت، نام اصلی ابوجهل را برای فرزند خود انتخاب کرد؟

نام «عمرو» یکی از نام های متعارف آن زمان بود، برای همین امام سجاد(علیه السلام) این نام را برای فرزند خود انتخاب نمود، همان گونه که «عُمَر» نام متعارف آن روزگار بود.

بگذار مطلب دیگری برای تو بگویم:

هر مسلمان آزاده ای از یزید، قاتل حسین(علیه السلام) نفرت دارد، یزید که جنایات زیادی انجام داد و فرزند پیامبر را مظلومانه به شهادت رساند.

وقتی تاریخ را می خوانی می بینی که نام حدود 10 نفر از یاران امام سجاد و امام باقر(علیه السلام) یزید بوده است!

آیا می خواهی نام بعضی از آن ها را برای تو بگویم: یزیدبن عبدالملک، یزیدبن صانع، یزیدکُناسی و ...

جالب است که نام یکی از یاران امام باقر(علیه السلام)، شمر بوده است! تو که

ص: 125


1- 99. . الإرشاد ج 2 ص 20.

می دانی این شمر بود که سر از بدن حسین(علیه السلام) جدا نمود.(1)

آیا می توان گفت که این نام گذاری ها به علّت محبوبیت یزید و شمر در میان شیعیان بوده است؟

کدام انسان عاقل این را می پذیرد.

علّت این نام گذاری ها چه بوده است؟ چرا نام تعدادی از یاران و نزدیکان امام باقر و امام صادق(علیه السلام) یزید بوده است؟

آری! در آن روزگار نام یزید، نام متعارفی بود و هرگز این نام گذاری به علّت محبوبیت یزید نبوده است، نام عُمَر هم نام متعارف در فرهنگ عرب بوده است و اگر علی(علیه السلام) نام فرزند خود را عُمَر می گذارد، نشانه دوستی با عُمَر نبوده است.

* * *

در مورد استاد ذَهَبی برایت سخن گفتم، او از دانشمندان اهل سنّت است و در زمینه علوم مختلف بیش از صد کتاب نوشته است، اکنون من در حضور او هستم، می خواهم از او سوال بنمایم:

-- استاد ذَهَبی! آیا شما می دانید چرا علی(علیه السلام) نام یکی فرزندان خود را عُمَر نهاد؟

-- چه کسی می گوید علی نام فرزند خود را عُمَر نهاد؟

-- یعنی نام هیچ کدام از فرزندان علی، عُمَر نبوده است؟

ص: 126


1- 100. . روی الشیخ الصدوق بإسناده عن عمرو بن شمر عن أبیه شمر بن یزید، فی کتاب من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 335، وراجع رجال الطوسی الرقم 3507، حیث ذکر کذا: «عمرو بن شمر بن یزید، أبو عبد اللّه الجعفی الکوفی»، وراجع أیضاً جامع الرواة ج 1 ص 402، حیث ذکر کذا: «شمر بن یزید».

-- من کی این حرف را زدم؟

راستش را بخواهید من کمی گیج می شوم، استاد می گوید علی(علیه السلام) نام فرزند خود را عُمَر نگذاشته است، و از طرف دیگر می گوید عُمَربن علی در کربلا شهید شده است؟

وقتی استاد ذَهَبی متوجّه تعجّب من می شود، چنین می گوید:

-- آخر وقتی شما تاریخ را با دقّت نمی خوانید، به این مشکلات برخورد می کنید، من نمی دانم چرا این قدر شما به تاریخ بی توجّه شده اید؟

-- حق با شماست، استاد!

-- گوش کن! در زمان خلافت عُمَر، خداوند به علی فرزند پسری داد، وقتی عُمَر از ماجرا باخبر شد، تصمیم گرفت تا خودش نامی برای آن فرزند انتخاب کند، اینجا بود که عُمَر نام خودش را بر روی آن پسر گذاشت.

-- عجب! یعنی خود عُمَر این نام برای او انتخاب کرد؟

-- بله!

از استاد تشکّر می کنم که مرا از این ماجرا مطّلع کرد، با او خداحافظی می کنم.

با تو هستم! ای کسی که می گفتی چرا علی، نام عُمَر را بر روی پسر خود گذاشته است! کجایی؟ آیا سخن استاد ذَهَبی را شنیدی؟ این عُمَر بود که این نام را بر روی فرزند علی(علیه السلام) گذاشت.(1)

ص: 127


1- 101. . «عمر بن علی بن أبی طالب الهاشمی، یروی عن أبیه، وعنه: ابنه محمّد بقی حتّی وفد علی الولید لیولّیه صدقة أبیه. ومولده فی أیّام عمر، فعمر سمّاه باسمه»: سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 134.

تو چرا بدون این که تاریخ را بخوانی، سخن می گویی؟

البتّه تو می توانی کتاب علامه بَلاذُری را هم بخوانی، او هم از اهل سنّت است. او در کتاب خود می نویسند: «عُمَر، نام فرزند علی را همنام خود قرار داد».(1)

* * *

تو می گویی: نام یکی از فرزندان علی، ابوبکر است، چرا علی این نام را برای فرزند خود انتخاب نمود؟ این پسر علی در کربلا شهید شد، این نام در فهرست شهدای کربلا آمده است: «ابوبکربن علی».

وقتی این سوال تو را می شنوم، تعجّب می کنم، تعجّب من این است که تو

ص: 128


1- 102. . «کان عمر بن الخطّاب سمّی عمر بن علیّ باسمه»: أنساب الأشراف ص 192.

این قدر با فرهنگ عرب بیگانه هستی!

برادر! ابوبکر، «نام» نیست، بلکه «کُنیِه» است!

«نام» و «کنیه» با هم فرق دارند. «نام»، اسم اصلی شخص است که موقع ولادت بر فرد می گذارند، امّا «کنیه»، چیزی شبیه لقب است، کنیه را معمولا خود فرد انتخاب می کند.

یک مثال بزنم: نام پیامبر ما، محمّد(صلی الله علیه و آله) است، پیامبر هنوز به پیامبری مبعوث نشده بود که خدا به او پسری داد، پیامبر نام او را قاسم نهاد (البتّه این پسر بعد از چند سال از دنیا رفت). پیامبر، بعد از تولد قاسم، برای خودش کنیه «ابوالقاسم» را انتخاب نمود، «ابوالقاسم» یعنی پدر قاسم!

تو می گویی که علی نام پسرش را ابوبکر گذاشت، عزیزم! اصلاً «ابوبکر» نام نیست، کنیه است، یعنی «پدربکر».

آری! ابوبکر، کنیه است، نام اصلی خلیفه اول، «عتیق» بوده است، کنیه او «ابوبکر» بوده است!

خدا به علی(علیه السلام) پسری داد، علی(علیه السلام) اسم او را «عبداللّه» گذاست، این پسر بعدها برای خود، کنیه «ابوبکر» را انتخاب کرد.

ای برادر! من دوست دارم قدری بیشتر مطالعه کنی، ابوالفرج اصفهانی که از دانشمندان اهل سنّت است، چنین می نویسد: «عبد اللّه بن علی در کربلا کشته شد».(1)

ص: 129


1- 103. . «قُتل عبد اللّه بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام وهو ابن خمس وعشرین سنة، ولا عقب له»: مقاتل الطالبیین ص 54.

او نام این شهید کربلا را می برد، آری! کنیه او، ابوبکر بود، امّا این کنیه را علی(علیه السلام) انتخاب نکرد.(1)

* * *

تو به سخن خویش ادامه می دهی و می گویی: نام یکی از پسران علی، عثمان است، چرا علی این نام را برای فرزند خود انتخاب نمود؟

برادر! تو فکر می کنی که در آن روزگار، فقط خلیفه سوم، اسمش، عثمان بوده است؟

تو برادر سُنّی من هستی، دوست دارم که تو بیشتر اهل مطالعه باشی. اسم خلیفه سوم، عثمان بن عَفّان است. (یعنی عثمان پسر عَفّان).

ما یک عثمان دیگری هم داریم، اسم او عثمان بن مَظعُون است، (یعنی عثمان پسر مظعون).

تو چقدر این عثمان بن مظعون را می شناسی؟

او یکی از یاران باوفای پیامبر بود و برای اسلام زحمت زیادی کشید، در ماجرای جنگ خندق، او یکی از سربازان سپاه اسلام بود، دشمنان اسلام در آن جنگ، تیری به او زدند. او مجروح شد و بعد از مدّتی به شهادت رسید.

آیا شنیده ای که علی(علیه السلام) به او علاقه زیادی داشت.

چند سال بعد از شهادت عثمان بن مظعون، خدا به علی(علیه السلام) پسری داد، علی(علیه السلام) نام او را عثمان نهاد و فرمود: «من نام این فرزندم به یاد برادرم

ص: 130


1- 104. . «عبد اللّه بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قُتل بکربلاء»، راجع: رجال الطوسی الرقم 1001 ص 103، رجال ابن داود ص 210.

عثمان بن مظعون، عثمان می نامم».(1)

این سخن علی(علیه السلام) را به خاطر بسپار و هرگز آن را فراموش نکن! علی(علیه السلام) آن قدر به عثمان بن مظعون علاقه داشت که او را برادر خود معرّفی می کند.

* * *

آیا می دانی که 26 نفر از یاران پیامبر، نام آن ها عثمان بوده است؟ 21 نفر از اصحاب پیامبر، نامشان «عُمَر» بوده است و سه نفر از یاران پیامبر هم کنیه آن ها «ابوبکر» بوده است؟(2)

ص: 131


1- 105. . «وعثمان بن علیّ الذی روی عن علیّ أنّه قال: إنّما سمّیته باسم أخی عثمان بن مظعون»: مقاتل الطالبیّین ص 55، بحار الأنوار ج 45 ص 38.
2- 106. . راجع الإصابة فی تمییز الصحابة ج 4 ص 447 - 463، ص 597 - 587.

امروز درِ خانه خود را می بندم

برادر سُنّی! دوستان تو سوال دیگری هم پرسیده اند، آن ها می گویند در ماجرای هجوم به خانه علی(علیه السلام) ، چرا فاطمه(علیها السلام) برای باز کردن درِ خانه رفت؟ این سخن آنان است: «شما شیعیان می گویید آن روزی که به خانه فاطمه هجوم بردند، علی داخل خانه بود، چگونه می توان باور کرد علی در خانه باشد و فاطمه برای باز کردن درِ خانه برود و آن حوادث روی دهد؟ چرا خودِ علی، برای باز کردن درِ خانه اقدام نکرد؟ مگر علی غیرتمند نبود؟ چرا او فاطمه را برای باز کردن درِ خانه فرستاد؟».

قبل از جواب به این سوال، باید به نکته مهمّی اشاره کنم:

امروزه در زندگی شهری، معمولاً درِ خانه ها بسته است، وقتی مهمانی به در خانه ما می آید، زنگ می زند و ما به روی او در را باز می کنیم.

اگر به روستایی رفته باشی، می بینی که در روستا، درِ خانه ها معمولاً در

ص: 132

طول روز باز است، وقتی مهمان می آید، ابتدا آن مهمان از صاحب خانه اجازه می گیرد و سپس وارد خانه می شود.

در آن روزگار، مردم مدینه هم در طول روز، در خانه های خود را باز نگه می داشتند و شب ها آن را می بستند. درِ خانه ها پرده ای هم داشت تا مانع دید نامحرم باشد.

اکنون با هم به روز حادثه می رویم، روزی که عُمَر و ابوبکر با گروهی از هواداران خود به سوی خانه علی(علیه السلام) حرکت کردند. تعداد آنان زیاد بود و طبیعی بود که سر و صدایی هم راه انداخته بودند.

در آن لحظه، فاطمه(علیها السلام) نزدیک درِ خانه بود، او متوجّه شد که چه خبر است، آنان می آمدند تا علی(علیه السلام) را به زور برای بیعت به مسجد ببرند، اینجا بود که فاطمه(علیها السلام) سریع در خانه را بست.

نکته مهم این است که فاطمه(علیها السلام) درِ خانه را باز نکرد، بلکه درِ خانه را بست! وقتی او از آمدن مهاجمان باخبر شد، درِ خانه را محکم بست.

برادر سُنّی! چرا دوستان می خواهند تاریخ را منحرف کنند؟ فاطمه(علیها السلام) درِ خانه را بست، آنان می گویند که فاطمه(علیها السلام) درِ خانه را باز کرد. این چه دروغی است که آنان می گویند!

این جنایت در روز اتّفاق افتاده است، آن ساعت، درِ خانه فاطمه(علیها السلام) (مثل همه خانه های مدینه) باز بود.

ص: 133

فاطمه(علیها السلام) نزدیک درِ خانه بود، وقتی او از هیاهوی دشمنان آگاه شد، سریع در خانه را بست. فاطمه می دانست اگر بخواهد برود به علی خبر بدهد و او برای بستن در بیاید، در همین فاصله، دشمن به داخل خانه می آید، فاطمه(علیها السلام) درِ خانه را بست تا آنان نتوانند وارد خانه شوند.

وقتی یک زن، درِ خانه خود را محکم ببندد، آیا این با غیرتمندی شوهر منافات دارد؟

بگذار تا ماجرا را از زبان دو دانشمند بزرگ شیعه بشنویم. شیخ عیّاشی (در قرن چهارم) و شیخ مفید (در قرن پنجم) چنین نوشته اند: «عُمَر به هواداران خود گفت: «برخیزید تا نزد علی برویم»، همه از جا برخاستند و به سوی خانه علی(علیه السلام) حرکت کردند. وقتی آن ها به خانه فاطمه(علیها السلام) رسیدند، فاطمه(علیها السلام) آن ها را دید، برای همین درِ خانه را به روی آنان بست. در این هنگام، عُمَر با لگد به در کوفت و درِ خانه را شکست، وقتی عُمَر در خانه را شکست، همه به سوی خانه هجوم آوردند...».(1)

وقتی فاطمه دید که آنان بی شرمی را به نهایت رسانده اند، فریاد برآورد: «بابا! یا رسول اللّه! ببین که چه ظلم هایی در حق ما روا می دارند!».(2)

چرا فاطمه این چنین سخن گفت؟ فاطمه می خواست به این مردم یادآوری کند که ای مردم! اینجا خانه من است، من فاطمه هستم، همان فاطمه ای که پاره تن پیامبر است. فقط هفت روز از وفات پدرم گذشته است، چرا با تنها

ص: 134


1- 107. . «قال عمر: قوموا بنا إلیه. فقام أبو بکر وعمر وعثمان وخالد بن الولید والمغیرة بن شعبة وأبو عُبیدة بن الجرّاح وسالم مولی أبی حذیفة وقنفذ، وقمت معهم، فلمّا انتهینا إلی الباب فرأتهم فاطمة صلوات اللّه علیها، أغلقت الباب فی وجوههم، وهی لا تشکّ أن لا یدخل علیها إلاّ بإذنها، فضرب عمر الباب برجله فکسره، وکان من سعف، ودخلوا فأخرجوا علیّاً علیه السلام ملبیّاً...»: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 67 ، بحار الأنوار ج 28 ص 227 .
2- 108. . «ثمّ قام عمر فمشی معه جماعة، حتّی أتوا باب فاطمة، فدقّوا الباب، فلمّا سمعت أصواتهم نادت بأعلی صوتها: یا أبت یا رسول اللّه! ماذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب وابن أبی قحافة؟ فلمّا سمع القوم صوتها وبکاءها، انصرفوا باکین، وکادت قلوبهم تنصدع وأکبادهم تنفطر، وبقی عمر ومعه قوم، فأخرجوا علیّاً...»: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 19.

یادگارش چنین می کنید؟ مگر از او یادگاری به غیر از من مانده است؟

صدای فاطمه(علیها السلام) ، آن قدر مظلومانه بود که خیلی ها را به گریه انداخت ، خیلی از مردمی که همراه عُمَر آمده بودند به خانه های خود بازگشتند.(1)

عُمَر آمده بود تا اگر علی(علیه السلام) همراه او به مسجد نیاید، او را به قتل برساند، او به قصد کشتن علی(علیه السلام) وارد خانه شد، فاطمه(علیها السلام) چگونه می توانست در مقابل این همه ظلم آنان سکوت کند؟

در کتاب های دیگر آمده است که عُمَر ابتدا در خانه را آتش زد، وقتی که درِ خانه نیم سوخته شد، به در لگد محکمی زد و ...(2)

برادر سُنّی! این سخن دوستان تو خیلی عجیب است! آنان می گویند مگر علی(علیه السلام) غیرتمند نبود؟ چرا خودش درِ خانه را باز نکرد؟ چرا فاطمه(علیها السلام) را برای باز کردن درِ خانه فرستاد؟

من واقعاً تعجّب می کنم، آیا بهتر نیست آنان قدری فکر کنند؟ به راستی چرا عده ای از مردم مدینه به خانه فاطمه(علیها السلام) هجوم بردند و بدون اجازه وارد آن خانه شدند؟ آیا این کار با غیرت سازگار بود؟(3)

علی(علیه السلام) آن روز سکوت کرد و در مقابل آن ظلم ها صبر کرد تا اسلام عزیز باقی بماند. آن روز فاطمه(علیها السلام) برای دفاع از امام خود قیام کرد، او به یاری حق و حقیقت آمد، با مردم سخن گفت، حق را برای آنان روشن ساخت.

ص: 135


1- 109. . «فلمّا سمع القوم صوتها وبکاءها انصرفوا باکین، وکادت قلوبهم تتصدّع وأکبادهم تتفطّر، وبقی عمر ومعه قوم»: الإمامة والسیاسة ج 2 ص 19.
2- 110. . «عصر عمر فاطمة خلف الباب، ونبت مسمار الباب فی صدرها، وسقطت مریضة حتّی ماتت: مؤمر علماء بغداد ص 181؛ «فأمر بحطبٍ فجُعل حوالی بیته...»: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 308 ، بحار الأنوار ج 28 ص 231.
3- 111. . جهت اطّلاعات بیشتر می توانید به کتاب «شبهات فاطمیّه»، تألیف آقای سیّد مجتبی عصیری مراجعه کنید.

آیا دوست داری حدیث شناس شوی؟

تا اینجا به سوالاتی که در موضوع شهادت فاطمه(علیها السلام) از طرف بعضی از اهل سنّت مطرح شده بود، پاسخ دادم. اکنون می خواهم خاطره ای را نقل کنم. روزی یکی از دانشجویان از من سوال کرد:

-- ما شیعیان می گوییم حضرت فاطمه(علیها السلام) شهید شده است، به راستی چه دلیلی برای این مطلب وجود دارد؟

-- دانشمندان شیعه در کتاب های خود در مورد این موضوع مطالب زیادی نوشته اند.

-- از کجا معلوم که این سخن آنان درست باشد؟ من شنیده ام که خیلی از این حرف ها در زمان حکومت صفویه درست شده است، قبل از حکومت صفویه، اصلاً چنین چیزی مطرح نبوده است.

-- من حدیثی از امام کاظم(علیه السلام) شنیده ام که او از حضرت فاطمه(علیها السلام) به عنوان «شهیده» یاد می کند. حتماً می دانی شهیده به خانمی می گویند که به

ص: 136

شهادت رسیده باشد. آیا سخن امام کاظم(علیه السلام) را قبول نداری؟

-- اگر ثابت شود این سخن از امام کاظم(علیه السلام) است، حرفی ندارم، امّا از کجا معلوم که این سخن واقعاً از امام کاظم(علیه السلام) است؟

* * *

شیخ کلینی را چقدر می شناسی؟ آیا می دانی او بیست سال زحمت کشید و کتاب «کافی» را تالیف کرد؟ آیا می دانی بهترین کتاب شیعه، همین کتاب است؟

شیخ کلینی در کتاب کافی جلد اول، صفحه 458 حدیثی را از امام کاظم(علیه السلام) نقل می کند که آن حضرت فرمود: «فاطمه(علیها السلام)، صدّیقه شهیده است».(1)

شیخ کلینی سال 258 هجری در روستای «کلین» در اطرف شهرری به دنیا آمد و در جوانی به قم سفر نمود و سپس به بغداد مهاجرت نمود. همه دانشمندان شیعه به سخنان او اعتماد می کنند.(2)

این حدیثی که کلینی در کتاب خود آورده است، به سال ها قبل از حکومت صفویه برمی گردد، آغاز حکومت صفویه سال 907 هجری قمری است، شیخ کلینی 649 سال پیش از این تاریخ، از دنیا رفته بود!

* * *

من اکنون دارم کتاب کافی را می خوانم. نمی دانم چقدر از علم رجال اطّلاع داری؟

برای تشخیصِ حدیث راست از حدیث دروغ، از علم رجال استفاده می کنیم. کلمه «رجال» در اینجا به معنای «افراد» می باشد، در این علم به بررسی

ص: 137


1- 112. . «عن الإمام الکاظم علیه السلام: إنّ فاطمة علیهاالسلام صدّیقة شهیدة»: الکافی ج 1 ص 458، جامع أحادیث الشیعة ج 2 ص 473، منتقی الجمان ج 1 ص 224، مشرق الشمسین ص 324.
2- 113. . «محمّد بن یعقوب بن إسحاق : أبو جعفر ، الشیخ الکلینی ، وکان خاله عَلاّن الکلینی الرازی شیخ أصحابنا فی وقته بالری ووجههم ، وکان أوثق الناس فی الحدیث وأثبتهم ، صنّف الکتاب الکبیر المعروف بالکلینی، یُسمّی الکافی فی عشرین سنة: رجال النجاشی ص 377 الرقم 1026 ؛ «محمّد بن یعقوب الکلینی : یُکنّی أبا جعفر ، ثقة ، عارف بالأخبار: الفهرست للطوسی ص 210 الرقم 602 ؛ ذکره الشیخ الطوسی فی رجاله فیمن لم یروِ عن الأئمّة علیهم السلام قائلاً : «محمّد بن یعقوب الکلینی : یُکنّی أبا جعفر، الأعور ، جلیل القدر ، عالم بالأخبار ، وله مصنّفات یشتمل علیها الکتاب المعروف بالکافی ، مات سنة تسع وعشرین وثلاثمئة فی شعبان ببغداد»: رجال الطوسی ص 439 الرقم 6277 .

افرادی که حدیث نقل کرده اند، می پردازیم.

وقتی که شیخ کلینی یک حدیث را از امام کاظم(علیه السلام) نقل کنم، بین شیخ کلینی و آن حضرت، بیش از صد سال فاصله است. شیخ کلینی این حدیث را با این سه واسطه از امام کاظم(علیه السلام) نقل می کند:

1 - استاد عطّار قمّی

2 - استاد عَمَرکی نیشابوری

3 - علی بن جعفر عُرَیضی

با علم رجال می توانیم بفهمیم که این سه نفری که بین شیخ کلینی و امام کاظم(علیه السلام) واسطه هستند، چگونه انسان هایی بوده اند؟ آیا آن ها راستگو بودند یا دروغگو؟

اگر با استفاده از علم رجال به راستگو بودن همه کسانی را که یک حدیث را نقل کرده اند اطمینان پیدا کردیم، می توانیم بگوییم که این حدیث صحیح است.

اکنون در مورد این سه نفری که بین شیخ کلینی و امام کاظم(علیه السلام) واسطه حدیث هستند، سخن می گویم:

* واسطه اوّل

استاد عطّار قمّی: او در زمان خود، یکی از بزرگ ترین استادان حدیث در شهر قم بود.

ص: 138

سخنان او همواره قابل اعتماد همه بود. او احادیث زیادی را نقل کرده است.(1)

* واسطه دوم

استاد عَمَرکی نیشابوری: او نیز یکی از استادان بزرگ حدیث بود و سخنانش برای همه قابل اعتماد بود.(2)

* واسطه سوم

علی بن جعفر عُریضی: او برادر امام کاظم(علیه السلام) است، عریض، نام منطقه ای در اطراف شهر مدینه است، او مدّت زیادی در آن منطقه سکونت داشت، برای همین به نام «عریضی» مشهور شد.(3)

او سخنانی که از برادرش، امام کاظم(علیه السلام) می شنید را در کتابی جمع آوری کرد. او مورد اعتماد علمای شیعه می باشد.

اکنون همه کسانی که حدیث بالا را نقل کرده اند به خوبی می شناسی، آنان از بزرگان شیعه و مورد اعتماد بوده اند. آن ها ستارگان آسمان مکتب تشیّع هستند و دانشمندان شیعه به سخنان آنان اعتماد دارند.

تو دیگر می توانی این حدیث را به عنوان یک حدیث صحیح معرّفی کنی، حدیثی که امام کاظم(علیه السلام) می فرماید: «فاطمه(علیها السلام)، صدّیقه و شهیده است».

ص: 139


1- 114. . «محمّد بن یحیی أبو جعفر العطّار، القمّی، شیخ أصحابنا فی زمانه، ثقة، عین، کثیر الحدیث»: رجال النجاشی : 353 الرقم 946 وذکره الشیخ فی رجاله فیمن لم یروِ عن الأئمّة: قائلاً: «محمّد بن یحیی العطّار: روی عنه الشیخ الکلینی، قمّی، کثیر الروایة»: رجال الطوسی : 439 الرقم 6274 وراجع خلاصه الأقوال ص 157.
2- 115. . «العَمرَکی بن علی البُوفکی النیسابوری: ذکر النجاشی أنّه شیخ من أصحابنا ، ثقة ، روی عنه شیوخ أصحابنا : رجال النجاشی ص 303 الرقم 828؛ وقال عنه الشیخ الطوسی فی رجاله فی أصحاب العسکری علیه السلام : «یقال : إنّه اشتری غلماناً أتراکا بسمرقند للعسکری علیه السلام»: رجال الطوسی ج 1 ص 400.
3- 116. . «علی بن جعفر أخو موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام، جلیل القدر ثقة، وله کتاب المسائل. أخبرنا جماعة عن محمّد بن علی بن الحسین، عن أبیه، عن محمّد بن یحیی، عن العمرکی الخراسانی البوفکی، عن علی بن جعفر، عن أخیه موسی بن جعفر. ورواه محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه عن أبیه، عن سعد بن عبد اللّه والحمیری وأحمد بن إدریس وعلی بن موسی، عن أحمد بن محمّد، عن موسی بن القاسم البجلی، عن علی بن جعفر»: الفهرست للطوسی ص 2264 الرقم 377؛ «علی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین أبو الحسن، سکن العریض من نواحی المدینة فنُسب ولده إلیها، له کتاب فی الحلال والحرام، یروی تارةً غیر مبوّب وتارةً مبوّباً. أخبرنا القاضی أبو عبد اللّه، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن سعید، قال: حدّثنا جعفر بن عبد اللّه المحمّدی، قال: حدّثنا علی بن أسباط بن سالم، قال: حدّثنا علی بن جعفر بن محمّد، قال: سألتُ أبا الحسن موسی علیه السلام. وذکر المبوّب. وأخبرنا أبو عبد اللّه بن شاذان، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن یحیی، قال: حدّثنا عبد اللّه بن جعفر، قال: حدّثنا عبد اللّه بن الحسن بن علی بن جعفر بن محمّد، قال: حدّثنا علی بن جعفر. وذکر غیر المبوّب»: رجال النجاشی ص 251 الرقم 662، وراجع رجال البرقی ص 25.

می دانم دوست داری بدانی که معنای «صدیقه» چیست؟ صدیقه به خانمی می گویند که به خدا و پیامبر، ایمان زیادی داشته باشد و کردارش، گفتارش را تصدیق کند.

فاطمه هم صدیقه است و هم شهیده!

او مظلومانه به شهات رسید، به راستی چرا بعد از وفات پیامبر این همه ظلم در حق فاطمه روا داشتند؟ مگر جرم و گناه او چه بود؟

ص: 140

به دنبال دوستان خود هستی

سلام ای فاطمه! سلام ای دختر پیامبر! سلام ای که خدا بر تو سلام می فرستد! تو از نورِ خدا خلق شده ای، فرشتگان، همه خادم تو هستند، خدا تو و دوستانت را از آتش رهایی بخشیده است.

این سخن پیامبر در مورد توست: « فاطمه از من است و من از فاطمه ام...فاطمه پاره تن من است».(1)

در مقابل تو تمام قد می ایستاد، دست تو را می بوسید. او به تو چنین می گفت: «پدر به فدای تو باد!».(2)

شنیده ام که هرگاه او دلش برای بهشت تنگ می شد، تو را می بوسید.

به راستی چه رازی در میان بود؟

جواب این سوال را شب معراج می توان یافت! شبی که پدر تو، مهمان خدا بود...

من می خواهم از آن شب باشکوه سخن بگویم:

ص: 141


1- 117. . «ثمّ دعا فاطمة، فأخذ کفّاً من ماءٍ فضرب به علی رأسها، وکفّاً بین ثدییها، ثمّ رشّ جلده وجلدها، ثمّ التزمها فقال: اللّهمّ إنّها منّی وأنا منها...»: المصنّف للصنعانی ج 5 ص 488، مجمع الزوائد ج 9 ص 208، الأحادیث الطوال ص 140، المعجم الکبیر ج 22 ص 412، المناقب للخوارزمی ص 340، کشف الغمّة ج 1 ص 361؛ « فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یؤینی ما آذاها»: مسند أحمد ج 4 ص 5 ، صحیح مسلم ج 7 ص 141 ، سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، المستدرک ج 3 ص 159 ، أمالی الحافظ الإصفهانی ص 47 ، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 272 ، تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 156 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ؛ «فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یریبنی ما رابها، ویؤینی ما آذاها»: المعجم الکبیر ج 22 ص 404 ، نظم درر السمطین ص 176 ، کنز العمّال ج 12 ص 107 ، وراجع: صحیح البخاری ج 4 ص 210 ، 212 ، 219 ، سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، مجمع الزوائد ج 4 ص 255 ، فتح الباری ج 7 ص 63 ، مسند أبی یعلی ج 13 ص 134 ، صحیح ابن حبّان ج 15 ص 408 ، المعجم الکبیر ج 20 ص 20 ، الجامع الصغیر ج 2 ص 208 ، فیض القدیر ج 3 ص 20 و ج 4 ص 215 و ج 6 ص 24 ، کشف الخفاء ج 2 ص 86 ، الإصابة ج 8 ص 265 ، تهذیب التهذیب ج 12 ص 392 ، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 44 ، البدایة والنهایة ج 6 ص 366 ، المجموع للنووی ج 20 ص 244 ، تفسیر الثعلبی ج 10 ص 316 ، التفسیر الکبیر للرازی ج 9 ص 160 و ج 20 ص 180 و ج 27 ص 166 و ج 30 ص 126 و ج 38 ص 141 ، تفسیر القرطبی ج 20 ص 227 ، تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 267 ، تفسیر الثعالبی ج 5 ص 316 ، تفسیر الآلوسی ج 26 ص 164 ، الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 262 ، أُسد الغابة ج 4 ص 366 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ، تذکرة الحفّاظ ج 4 ص 1266 ، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 119 و ج 3 ص 393 و ج 19 ص 488 ، إمتاع الأسماع ج 10 ص 273، 283 ، المناقب للخوارزمی ص 353 ، ینابیع المودّة ج 2 ص 52، 53، 58، 73 ، السیرة الحلبیة ج 3 ص 488 ، الأمالی للصدوق ص 165 ، علل الشرائع ج 1 ص 186 ، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 125 ، الأمالی للطوسی ص 24 ، النوادر للراوندی ص 119 ، کفایة الأثر ص 65 ، شرح الأخبار ج 3 ص 30 ، تفسیر فرات الکوفی ص 20 ، الإقبال بالأعمال ج 3 ص 164 ، تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 311 ، بشارة المصطفی ص 119 بحار الأنوار ج 29 ص 337 و ج 30 ص 347، 353 و ج 36 ص 308 و ج 37 ص 67.
2- 118. . «ما رأیت من الناس أشبه کلاماً وحدیثاً برسول اللّه من فاطمة، کانت إذا دخلت علیه رحّب بها وقبّل یدیها وأجلسها فی مجلسه، فإذا دخل علیها قامت إلیه فرحّبت به»: المستدرک للحاکم ج 3 ص 154، السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 101، الأمالی للطوسی ص 400، بحار الأنوار ج 43 ص 25، أعیان الشیعة ج 1 ص 307، بشارة المصطفی ص 389؛ «فبعثت به إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله، وقالت للرسول: قل له صلی الله علیه و آله: تقرأ علیک ابنتک السلام، وتقول: اجعل هذا فی سبیل اللّه. فلمّا أتاه وخبّره، قال صلی الله علیه و آله: فعلت فداها أبوها. ثلاث مرّات»: الأمالی للصدوق ص 305، روضة الواعظین ص 444، بحار الأنوار ج 43 ص 20، 86.

* * *

آن شب محمّد(صلی الله علیه و آله) از آسمان ها عبور کرد و به بهشت رسید، او در فردوس، مهمان لطف خدا بود. بوی خوشی به مشامش رسید، بویی که تمام بهشت را فرا گرفته بود. او رو به جبرئیل کرد و گفت: این عطر خوش چیست؟

جبرئیل گفت: این بوی سیب است ، سیصد هزار سال پیش، خدای متعال، سیبی با دست خود آفرید. ای محمّد ! سیصد هزار سال است که این سوال ما بی جواب مانده است، ما دوست داریم بدانیم خدا این سیب را برای چه آفریده است؟

سخن جبرئیل به پایان رسید، دسته ای از فرشتگان نزد پیامبر آمدند، آنان همراه خود همان سیب را آورده بودند. صدایی به گوش رسید: «ای محمّد ! خدا به تو سلام می رساند و این سیب را برای تو فرستاده است».(1)

آری! خدا سیصد هزار سال قبل، هدیه ای برای امشب آماده کرده بود. به راستی هدف خدا از آفرینش آن سیبِ خوشبو چه بود؟

پیامبر آن سیب را خورد و بعد از مدّتی، خدا تو را به او عنایت کرد، خلقت تو از آن سیب بهشتی بود!

عایشه (همسر پیامبر) بارها دید که پدر تو را می بوسد، او زبان اعتراض گشود و گفت:

-- ای پیامبر! فاطمه دیگر بزرگ شده است، چرا او را این قدر می بوسی؟

-- فاطمه من از آن میوه بهشتی خلق شده است، من هرگاه دلم برای بهشت

ص: 142


1- 119. . «رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لیلة أُسری بی إلی السماء... فبینما أنا أدور فی قصورها وبساتینها ومقاصیرها ، إذ شممت رائحة طیّبة فأعجبتنی تلک الرائحة، فقلت: یا حبیبی، ما هذه الرائحة التی غلبت علی روائح الجنّة کلّها، فقال: یا محمّد ، تفاحة خلقها اللّه تبارک وتعالی بیده منذ ثلاثمئة ألف عام، ما ندری ما یرید بها، فبینما أنا کذلک إذ رأیت ملائکة معهم تلک التفاحة، فقالوا: یا محمّد، ربّنا یقرئ علیک السلام وقد أتحفک بهذه التفاحة...»: مدینة المعاجز ج 3 ص 224.

تنگ می شود فاطمه ام را می بویم و می بوسم.(1)

* * *

خدا به تو مقامی بس بزرگ داد، هرگاه پیش پیامبر می رفتی، او تمام قد در مقابل تو می ایستاد.(2)

تو سرور همه زنان می باشی، تو گل سرسبد گیتی هستی!

عدّه ای تلاش می کنند تا نام و یاد تو فراموش شود، امّا خدا در روز قیامت، مقام تو را بر همه معلوم خواهد کرد، روزی که تو در صحرای محشر حاضر شوی، چه شکوه و عظمتی خواهی داشت!

هزاران فرشته به استقبال تو می آیند و تو به سوی بهشت حرکت می کنی.(3)

و در آن هنگام، نگاه تو به گوشه ای خیره می ماند، فرشتگان عدّه ای را به سوی جهنّم می برند، آن ها کسانی هستند که در دنیا گناه انجام داده اند.

تو به آنان نگاه می کنی و عدّه ای از دوستان خود را در میان آنان می یابی، با خدای خویش سخن می گویی: خدایا! تو مرا فاطمه نام نهادی، و عهد کردی که دوستانم را از آتش جهنّم آزاد گردانی! خدایا! تو هرگز عهد و پیمان خود را فراموش نمی کنی، از تو می خواهم امروز شفاعت مرا در حقّ دوستانم قبول کنی.

سخن تو به پایان می رسد، صدایی به گوش می رسد، این خداست که با تو سخن می گوید: ای فاطمه! حقّ با توست. من تو را فاطمه نام نهادم و عهد

ص: 143


1- 120. . «الإمام الصادق علیه السلام: کان النبیّ صلی الله علیه و آله یُکثر تقبیل فاطمة علیهاالسلام ، فعاتبته علی ذلک عائشة ، فقالت: یا رسول اللّه، إنّک لتکثر تقبیل فاطمة ! فقال لها: إنّه لمّا عُرج بی إلی السماء ، مرّ بی جبرئیل علی شجرة طوبی ، فناولنی من ثمرها فأکلته ، فحوّل اللّه ذلک ماءً إلی ظهری ، فلمّا أن هبطت إلی الأرض واقعت خدیجة فحملت بفاطمة ، فما قبّلتها إلاّ وجدت رائحة شجرة طوبی منها»: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 212، بحار الأنوار ج 8 ص 142؛ «الإمام الصادق علیه السلام: کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یُکثر تقبیل فاطمة علیهاالسلام ، فأنکرت ذلک عائشة ، فقال رسول اللّه: یا عائشة ، إنّی لمّا أُسری بی إلی السماء ، دخلت الجنّة ، فأدنانی جبرئیل من شجرة طوبی ، وناولنی من ثمارها فأکلته ، فحوّل اللّه ذلک ماءً فی ظهری ، فلمّا هبطت إلی الأرض واقعت خدیجة فحملت بفاطمة ، فما قبّلتها قطّ إلاّ وجدت رائحة شجرة طوبی منها»: تفسیر القمّی ج 1 ص 365، تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 502؛ «رسول اللّه صلی الله علیه و آله: أُسری بی إلی السماء ، أدخلنی جبرئیل الجنّة، فناولنی تفّاحة فأکلتها فصارت نطفة فی ظهری ، فلمّا نزلت من السماء واقعت خدیجة ، ففاطمة من تلک النطفة ، فکلّما اشتقت إلی تلک التفّاحة قبّلتها»: ینابیع المودّة ج 2 ص 131، ذخائر العقبی ص 36، تفسیر مجمع البیان ج 6 ص 37؛ «رسول اللّه صلی الله علیه و آله:... فأنا إذا اشتقت إلی الجنّة سمعت ریحها من فاطمة»: الطرائف فی معرفة مذهب الطوائف ص 111، بحار الأنوار حج 37 ص 65؛ «رسول اللّه صلی الله علیه و آله:... فأکلتها لیلة أُسری فعلقت خدیجة بفاطمة ، فکنت إذا اشتقت إلی رائحة الجنّة شممت رقبة فاطمة»: المستدرک ج 3 ص 156، کنز العمّال ج 12 ص 109، الدرّ المنثور ج 4 ص 153.
2- 121. . «ما رأیت من الناس أشبه کلاماً وحدیثاً برسول اللّه من فاطمة، کانت إذا دخلت علیه رحّب بها وقبّل یدیها وأجلسها فی مجلسه، فإذا دخل علیها قامت إلیه فرحّبت به»: المستدرک للحاکم ج 3 ص 154، السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 96.
3- 122. . «إنّ آسیة بنت مزاحم ومریم بنت عمران وخدیجة یمشین أمام فاطمة کالحجاب لها فی الجنّة»: مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 105، بحار الأنوار ج 43 ص 37.

کرده ام که به خاطر تو دوستان تو را از آتش جهنّم آزاد گردانم. من بر سر عهد خود هستم! ای فاطمه! امروز همه دوستان تو را از آتش عذاب خود آزاد می کنم تا مقام و جایگاه تو برای همه آشکار شود، امروز روز توست! هر کس را که می خواهی شفاعت کن و با خود به سوی بهشت ببر!.(1)

و تو دوستان خود را شفاعت می کنی و آنان همراه با تو وارد بهشت می شوند.

فاطمه جان! تو که می دانی من تو را دوست دارم...اکنون می خواهم قصّه مظلومیّت تو را از کتاب های شیعه بنویسم، من می خواهم برای غربت تو اشک بریزم، این اشک بر تو سرمایه زندگی من است...

* * *

من در جستجوی تو هستم، به شهر مدینه می آیم، صدای هیاهویی به گوشم می رسد، چه خبر شده است؟ از مسجد پیامبر به کوچه می روم، وارد کوچه می شوم، به خانه ای می رسم، می بینم که گروه زیادی در آنجا جمع شده اند، هیزم ها را کنار درِ آن خانه قرار می دهند.

صدایی به گوش می رسد، یک نفر به این سو می آید، شعله آتشی در دست گرفته است، او می آید و فریاد می زند: «این خانه و اهل آن را در آتش بسوزانید».

او می آید و هیزم ها را آتش می زند، آتش زبانه می کشد.

ص: 144


1- 123. . «عن ابن مسکان، عن محمّد بن مسلم، عن الباقر علیه السلام، قال: لفاطمة علیهاالسلام وقفة علی باب جهنّم، فإذا کان یوم القیامة کُتب بین عینی کلّ رجل: مومن أو کافر، فیؤر بمحبٍّ قد کثرت ذنوبه إلی النار، فتقرأ بین عینیه محبّاً، فتقول: إلهی وسیّدی، سمّیتنی فاطمة، وفطمت بی من تولاّنی وتولّی ذرّیتی من النار، ووعدک الحقّ أنت لا تخلف المیعاد. فیقول اللّه: صدقتِ یا فاطمة، ووعدی الحقّ وأنا لا أخلف المیعاد، وإنّما أمرت بعبدی هذا علی النار لتشفعی فیه فأُشفّعک فیه، فیتبیّن لملائکتی وأنبیائی ورسلی أهل الموقف موقفک منّی ومکانتک عندی، فمن قرأت بین عینیه فخذی بیده وأدخلیه الجنّة»: کشف الغمّة ج 2 ص 91، الجواهر السنیة ص 247، بحار الأنوار ج 8 ص 51 ج 43 ص 14.

چرا او می خواهد اهل این خانه را بسوزاند؟ مگر اهل این خانه چه کاری کرده اند که سزایش سوختن است؟

صدای گریه بچه ها از این خانه به گوش می رسد، چرا همه فقط نگاه می کنند؟ چرا هیچ کس اعتراضی نمی کند؟

در این میان یکی جلو می آید، به آن مردی که هیزم ها را آتش زد می گوید:

-- ای عُمَر! در این خانه، فاطمه، حسن و حسین هستند .

-- باشد ، هر که می خواهد باشد ، من این خانه را آتش می زنم .(1)

خدای من! چه می شنوم؟ ای مادر مظلومم! خانه تو را می خواهند آتش بزنند؟

* * *

عُمَر امروز قاضی بزرگ حکومت است . او فتوا داده که برای حفظ اسلام ، سوزاندن این خانه واجب است !(2)

چقدر این مردم بی وفایند، آنان روز عید غدیر با علی(علیه السلام) بیعت کردند، هنوز طنین صدای پیامبر در گوش این مردم است: «هر کس من مولای اویم، علی مولای اوست».(3)

به راستی چقدر زود این مردم عهد و پیمان خود را شکستند و برای آتش زدن خانه تو هیزم آورده اند!

فقط هفت روز از وفات پیامبر گذشته است، این مردم این قدر عوض شده اند!

ص: 145


1- 124. . «والذی نفس عمر بیده، تخرجنّ أو لأحرقنّها علی من فیها، فقیل له: یا أبا حفص ، إنّ فیها فاطمة ! قال: وإن !»: الغدیر ج 5 ص 372 ، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 19.
2- 125. . «لمّا ولّی أبو بکر ولّی عمر القضاء، وولّی أبو عُبیدة المال»: کنز العمّال ج 5 ص 640 ، وراجع فتح الباری ج 12 ص 108 ، الدرایة فی تخریج الحدیث الهدایة ج 2 ص 166 ، فیض القدیر ج 2 ص126.
3- 126. . بصائر الدرجات ص 97، قرب الإسناد ص 57، الکافی ج 1 ص 294، التوحید ص 212، الخصال ص 211، کمال الدین ص 276، معانی الأخبار ص 65، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 229، تحف العقول ص 459، تهذیب الأحکام ج 3 ص 144، کتاب الغیبة للنعمانی ص 75، الإرشاد ج 1 ص 351، کنز الفوائد ص 232، الإقبال بالأعمال ج 1 ص 506، مسند أحمد ج 1 ص 84 ، سنن ابن ماجة ج 1 ص 45، سنن الترمذی ج 5ص 297، المستدرک للحاکم ج 3 ص 110، مجمع الزوائد ج 7 ص 17، تحفة الأحوذی ج 3 ص 137، مسند أبی یعلی ج 11 ص 307، المعجم الأوسط ج 1 ص 112، المعجم الکبیر ج 3 ص 179، التمهید لابن عبد البرّ ج 22 ص 132، نصب الرایة ج 1 ص 484، کنز العمّال ج 1 ص 187، و ج 11 ص 332، 608، تفسیر الثعلبی ج 4 ص 92، شواهد التنزیل ج 1 ص 200، الدرّ المنثور ج 2 ص 259.

آن ها بارها و بارها دیدند که پیامبر کنار در این خانه می ایستاد و به تو و فرزندانت سلام می داد.

هنوز طنین صدای پیامبر به گوش می رسد که فرمود: «خانه دخترم فاطمه ، خانه من است ! هر کس حریم خانه او را نگه ندارد، حریم خدا را نگه نداشته است».(1)

* * *

مادر! چرا مردم این قدر بی شرم شده اند؟ چرا چنین جنایت می کنند؟

آتش زبانه می کشد، تو پشت در ایستاده ای. تو برای یاری حق و حقیقت قیام کرده ای.

درِ خانه نیم سوخته می شود ، عُمَر جلو می آید، او می داند که تو پشت در ایستاده ای.

وای بر من! او لگد محکمی به در می زند . تو بین در و دیوار قرار می گیری ، صدای ناله ات بلند می شود . عُمَر در را فشار می دهد ، صدای ناله تو بلندتر می شود . میخِ در که از آتش داغ شده است در سینه تو فرو می رود .(2)

تو با صورت به روی زمین می افتی، سریع از جا برمی خیزی، صورت تو خاک آلود شده است، رو به حرم پیامبر می کنی، صدای تو در شهر طنین می اندازد، پدر را صدا می زنی: «بابا ! یا رسول اللّه ! ببین با دخترت چه می کنند ».(3)

ص: 146


1- 127. . «لمّا حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله الوفاة ، دعا الأنصار وقال : یا معشر الأنصار ، قد حان الفراق ، وقد دُعیت وأنا مجیب الداعی ، وقد جاورتم فأحسنتم الجوار ، ونصرتم فأحسنتم النصرة ، وواسیتم فی الأموال ، ووسعتم فی المسلمین... واحفظونی معاشر الأنصار فی أهل بیتی... فالعمل الصالح طاعة الإمام ولیّ الأمر والتمسّک بحبله ، أیّها الناس أفهمتم ؟ اللّه اللّه فی أهل بیتی ، مصابیح الظلم ، ومعادن العلم ، وینابیع الحکم ، ومستقرّ الملائکة... ألا إنّ فاطمة بابها بابی وبیتها بیتی ، فمن هتکه فقد هتک حجاب اللّه...» : بحار الأنوار ج 22 ص 476.
2- 128. . «فضرب عمر الباب برجله فکسره، وکان من سعف، ثمّ دخلوا فأخرجوا علیّاً علیه السلام ملبیّاً...»: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 67 ، بحار الأنوار ج 28 ص 227 ؛ «عصر عمر فاطمة خلف الباب، ونبت مسمار الباب فی صدرها، وسقطت مریضة حتّی ماتت»: مؤمر علماء بغداد ص 181.
3- 129. . «صفقة عمر علی خدّها حتّی أبری قرطها تحت خمارها فانتثر...»: الهدایة الکبری ص 407؛ «وهی تجهز بالبکاء تقول: یا أبتاه یا رسول اللّه ! ابنتک فاطمة تُضرب؟...»: الهدایة الکبری ص 407 ؛ «وقالت: یا أبتاه یا رسول اللّه! هکذا کان یُفعل بحبیبتک وابنتک؟...»: بحار الأنوار ج 30 ص 294 .

علی(علیه السلام) صدای تو را می شنود، اینجا دیگر جای صبر نیست ، او به سوی عُمَر می رود، گریبان او را می گیرد، عُمَر می خواهد فرار کند، علی(علیه السلام) او را محکم به زمین می زند، مشتی به بینی و گردنِ او می کوبد.

هیچ کس جرأت ندارد برای نجات عُمَر جلو بیاید، همه ترسیده اند، بعضی ها فکر می کنند که علی(علیه السلام) دیگر عُمَر را رها نخواهد کرد و خون او را خواهد ریخت.

لحظاتی می گذرد، علی(علیه السلام) عُمَر را رها می کند و می گوید: «ای عُمَر! پیامبر از من پیمان گرفت که در مثل چنین روزی، صبر کنم. اگر وصیّت پیامبر نبود، هرگز تو را رها نمی کردم».(1)

* * *

به همسرت نگاه می کنی ، می بینی که می خواهند او را به مسجد ببرند ، امروز امّا تو هیچ یار و یاوری ندارد !

تو از جا برمی خیزی و در چهارچوبه درِ خانه می ایستی ، با دستان خود راه را می بندی تا آن ها نتوانند علی(علیه السلام) را به مسجد ببرند .(2)

عُمَر به قُنفُذ اشاره ای می کند، با اشاره او، قنفد با غلاف شمشیر به تو حمله می کند، خود عُمَر هم با تازیانه می زند. بازوی تو از تازیانه ها کبود می شود ...(3)

عُمَر می داند تا زمانی که تو هستی، نمی توان علی(علیه السلام) را برای بیعت برد

ص: 147


1- 130. . «فوثب علیّ علیه السلام فأخذ بتلابیبه ثمّ نتره فصرعه، ووجأ أنفه ورقبته، وهمّ بقتله، فذکر قول رسول اللّه صلی الله علیه و آله وما أوصاه به، فقال: والذی کرّم محمّداً بالنبوّة یا بن صهاک، لولا کتابٌ من اللّه سبق وعهدٌ عهده إلیَّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله، لعلمت أنّک لا تدخل بیتی. فأرسل عمر یستغیث، فأقبل الناس حتّی دخلوا الدار...»: کتاب سلیم بن قیس ص 586.
2- 131. . «فتناوّل بعضهم سیوفهم فکاثروه وضبطوه، فألقوا فی عنقه حبلاً»: کتاب سلیم بن قیس ص 151 ، بحار الأنوار ج 28 ص 270 ؛ «فسبقوه إلیه، فتناوّل بعض سیوفهم، فکثروا علیه فضبطوه، وألقوا فی عنقه حبلاً أسود...»: الاحتجاج ص 109 ، «ملبّباً بثوبه یجرّونه إلی المسجد...»: بیت الأحزان ص 117؛ «وحالت فاطمة علیهاالسلام بین زوجها وبینهم عند باب البیت، فضربها قنفذ بالسوط علی عضدها، فبقی أثره من ذلک مثل الدملوج من ضرب قنفذ...»: الاحتجاج ص 109 ، وراجع بحار الأنوار ج 28 ص 283.
3- 132. . «فأرسل إلیه الثالثة رجلاً یقال له قنفذ، فقامت فاطمة بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله تحول بینه وبین علیّ، فضربها»: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 307 ، بحار الأنوار ج 28 ص 231 ؛ «وکان سبب وفاتها أنّ قنفذاً مولی عمر لکزها بنعل السیف بأمره»: دلائل الإمامة ص 134 ، ذخائر العقبی ص 160 ، بحار الأنوار ج 43 ص 170؛ «وضرب عمر لها بسوط أبی بکر علی عضدها، حتّی صار کالدملج الأسود، وأنینها من ذلک...»: الهدایة الکبیر ص 40 ، بحار الأنوار ج 53 ص 19 ؛ «هل تدری لمَ کفّ عن قنفذ ولم یغرمه شیئاً ؟... لأنّه هو الذی ضرب فاطمة بالسوط حین جاءت لتحول بینه وبینهم...»: بحار الأنوار ج 30 ص 302 ؛ «فرفع عمر السیف وهو فی غمده، فوَجأ به جنبها المبارک، ورفع السوط فضرب به ضرعها، فصاحت: یا أبتاه...»: تفسیر الآلوسی ج 3 ص 124.

، برای همین لگد محکمی به تو می زند ، صدای تو بلند می شود، تو خدمتکار خود را صدا می زنی: «ای فِضّه مرا دریاب ! به خدا محسن مرا کشتند» .(1)

تو بی هوش می شوی، آنان اکنون می توانند علی(علیه السلام) را به مسجد ببرد ...

ای مادر پهلو شکسته!

برخیز! برخیز که علی(علیه السلام) را بردند!

مولای تو تنهاست، برخیز و او را یاری کن!

چشمان خود را باز کن! این صدای گریه فرزندان توست که به گوش می رسد، آیا صدای آنان را می شنوی؟ فرشتگان از دیدن اشک چشمان حسن و حسین تو به گریه افتاده اند .(2)

پیکر تو کبود و پهلوی تو شکسته است، امّا باید برخیزی! عُمَر دستور داده تا شمشیر بالای سر علی(علیه السلام) بگیرند، عُمَر در مسجد فریاد می زند: «ای ابوبکر! آیا دستور می دهی تا من گردن علی(علیه السلام) را بزنم؟» .(3)

مادر! مادر مظلومم! برخیز! علی در انتظار توست!

برخیز!

اگر علی(علیه السلام) بیعت نکند، آن ها علی را به شهادت خواهند رسانید...

ص: 148


1- 133. . قال الذهبی فی ترجمة ابن أبی دارم: «وقال محمّد بن حمّاد الحافظ: کان مستقیم الأمر عامّة دهره ، ثمّ فی آخر أیّامه کان أکثر ما یقرأ علیه المثالب ، حضرته ورجل یقرأ علیه أنّ عمر رفس فاطمة حتّی أسقطت محسناً»: سیر أعلام النبلاء ج 15 ص 578 ، وراجع میزان الاعتدال ج 1 ص 139 ، لسان المیزان ج 1 ص 368 ؛ «إنّ عمر ضرب بطن فاطمة علیهاالسلام یوم البیعة حتّی ألقت الجنین من بطنها...»: الملل والنحل ج 1 ص 57 ؛ «وتطرح ما فی بطنها من الضرب وتموت من ذلک الضرب...»: کامل الزیارات ص 548 ؛ «خلّد فی نارک مَن ضرب جنبها حتّی ألقت ولدها...»: الأمالی للصدوق ص 176 ، المحتضر ص 197 .
2- 134. . «والحسن والحسین قائمان، فلمّا سمعا مقالة عمر بکیا، فضمّهما إلی صدره فقال: لا تبکیا، فواللّه ما یقدران علی قتل أبیکما...»: نفس المصدرین السابقین.
3- 135. . «فقام عمر فقال لأبی بکر...: ما یجلسک فوق المنبر وهذا جالس محارب لا یقوم فیبایعک، أو تأمر به فنضرب عنقه»: کتاب سلیم بن قیس ص 107 ، بحار لأنوار ج 28 ص 276.

* * *

چشمان خود را باز می کنی، سراغ علی(علیه السلام) را می گیری، می فهمی که علی(علیه السلام) را به مسجد برده اند.

تو از جای خود برمی خیزی و به سوی مسجد می روی!

پهلوی تو را شکسته اند تا دیگر نتوانی علی(علیه السلام) را یاری کنی، امّا تو به یاری امام خود می روی! به مسجد که می رسی، کنار قبر پیامبر می روی و فریاد برمی آوری: «پسرعمویم، علی را رها کنید! به خدا قسم، اگر او را رها نکنید، نفرین خواهم کرد».

عُمَر و هواداران او تعجّب می کنند، آن ها باور نمی کنند که تو به اینجا آمده باشی، بار دیگر صدای تو بلند می شود: «به خدا قسم، اگر علی را رها نکنید، شما را نفرین می کنم».

لرزه بر ستون های مسجد می افتد، زلزله ای سهمگین در راه است، گرد و غبار بلند می شود، نفرین فاطمه اثر کرده است، همه نگران می شوند، خلیفه و هواداران او می فهمند که تو دیگر صبر نخواهی کرد، اگر آنان علی(علیه السلام) را رها نکنند، با نفرین تو زمین و زمان در هم پیچیده خواهد شد!

ترس تمام وجود آنان را فرا می گیرد، چشم های آنان به ستون های مسجد خیره می ماند که چگونه به لرزه در آمده اند! آری، عذاب در راه است!

آن ها علی را رها می کنند، شمشیر از سر او برمی دارند، ریسمان را هم از گردنش باز می کنند. آری! تا زمانی که تو هستی، آن ها هرگز نمی توانند از

ص: 149

علی(علیه السلام) بیعت بگیرند.(1)

اکنون علی(علیه السلام) به سوی تو می آید و تو نگاهی به او می کنی، دست های خود را به سوی آسمان می گیری و خدا را شکر می کنی.

لبخندی به روی علی(علیه السلام) می زنی، همه هستیِ تو، علی(علیه السلام) است، تا تو زنده هستی، چه کسی می تواند هستیِ تو را از تو بگیرد؟

* * *

اکنون دیگر وقت آن است که فرزندان خود را در آغوش بگیری، نگاه کن، آن ها چه حالی دارند! آن ها را در آغوش بگیر و با آنان سخن بگو: مادر به فدای شما! چرا این قدر رنگ شما پریده است؟ چرا گریه کرده اید؟

لحظاتی می گذرد، دیگر می خواهی با قبر پدر تنها باشی، از علی(علیه السلام) می خواهی که فرزندانت را به خانه ببرد.

تو می خواهی با پدر سخن بگویی، تو نمی خواهی علی(علیه السلام) اشک چشم تو را ببیند.

دلت سخت گرفته است، جای تازیانه ها درد می کند، پهلویت شکسته است، تو می خواهی راز دل خویش را با پدر بگویی، صبر می کنی تا علی(علیه السلام)، فرزندانت را به خانه ببرد.

تو با پدر تنها شده ای، آهی می کشی و می گویی:

یا رسول اللّه! برخیز و حال دختر خود را تماشا کن!

ص: 150


1- 136. . «عن سلمان الفارسی: أنّه لمّا استخرج أمیر المومنین علیه السلام من منزله، خرجت فاطمة علیهاالسلام حتّی انتهت إلی القبر، فقالت: خلّوا عن ابن عمّی فوالذی بعث محمداً بالحقّ لئن لم تخلّوا عنه لأنشرنّ شعری ولأضعنّ قمیص رسول اللّه صلی الله علیه و آله علی رأسی ولأصرخنّ إلی اللّه، فما ناقة صالحٍ بأکرم علی اللّه من ولدی. قال سلمان: فرأیت واللّه أساس حیطان المسجد تقلّعت من أسفلها حتّی لو أراد رجلٌ أن ینفذ من تحتها نفذ، فدنوت منها وقلت: یا سیّدتی ومولاتی إنّ اللّه تبارک وتعالی بعث أباکِ رحمةً فلا تکونی نقمةً. فرجعت الحیطان حتّی سطعت الغبرة من أسفلها فدخلت فی خیاشیمنا»: بحار الأنوار ج 28 ص 206، و ج 43 ص 47.

بابا! تا تو زنده بودی، فاطمه تو عزیز بود، پیش همه احترام داشت، یادت هست چقدر مرا دوست داشتی، همیشه و هر وقت که من نزد تو می آمدم، تمام قد جلو پای من می ایستادی، مرا می بوسیدی و می گفتی: فاطمه پاره تن من است.

بابا! ببین با من چه کردند، ببین میخ در به سینه ام نشاندند، ببین چقدر به من تازیانه زده اند!

بابا! تو هر روز صبح در خانه من ایستادی و بر ما سلام می دادی، امّا آنان همان خانه را آتش زدند.

بابا! یادت هست صورت مرا می بوسیدی!

نگاه کن! جای بوسه های تو، کبود شده است، این جای سیلی عُمَر است!

بابا! تو از کبودی بدن و پهلوی شکسته ام خبر داری! جای تو خالی بود، ببینی که چگونه مرا لگد زدند و محسن مرا کشتند!

بابا! برخیز و ببین چگونه مزد و پاداش رسالت تو را دادند!

من برای دفاع از علی(علیه السلام) به میدان آمدم، وقتی دیدم که او تنهاست، به یاری اش رفتم.

من همه این سختی ها و مصیبت ها را تحمّل می کنم و در راه امام خود، همه این ها برایم آسان است، امّا تو که می دانی هیچ چیز برای من سخت از غربت و مظلومیّت علی(علیه السلام) نیست.

تو خودت دیدی چگونه ریسمان به

ص: 151

گردنش انداختند!

جلوی چشم من این کار را کردند، شمشیر بالای سرش گرفتند و مانند اسیر او را به مسجد بردند.

این کارِ آن ها، دل مرا می سوزاند، تو که می دانی این گریه های من، اشک من برای غربت علی(علیه السلام) است.

خوشا به حال تو که رفتی و نگاه غریبانه علی(علیه السلام) را ندیدی!

بابا! تو به من بگو من چگونه به صورت علی(علیه السلام) نگاه کنم. می دانم که او از من خجالت می کشد و من از خجالت او، شرمنده می شوم، ای کاش آنان مقابل چشم علی مرا نمی زدند...

پایان.

ص: 152

پی نوشت ها

(1) . سوره قلم، آیه 1.

(2) . «فضل أبی بکر وعمر رضی اللّه تعالی عنهما: حدّثنا ابن أبی مریم، قال: حدّثنا أسد بن موسی، قال: حدّثنا وکیع عن یونس بن أبی إسحاق، عن الشعبی، عن علی بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه، قال: کنت جالساً عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم، فأقبل أبو بکر وعمر رضی اللّه عنهما، فقال علیه الصلاة والسلام: هذان سیّدا کهول أهل الجنّة من الأوّلین والآخرین، إلاّ النبیّین والمرسلین علیهم السلام، ولا تخبرهما یا علیّ»: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 9.

(3) . یدخل أهل الجنة الجنة جردا مردا مکحلین أبناء ثلاثین او ثلاث وثلاثین: مسند أحمد ج 5 ص 243 ، سنن الترمذی ج 4 ص 88 ، المعجم الکبیر ج 20 ص 64 ، کنز العمّال ج 14 ص 477، 289، تفسیر الثعلبی ج 9 ص 209، تفسیر ابن کثیر ج 4 ص 314.

(4) . «وإنّ أبا بکر رضی اللّه عنه تفقّد قوماً تخلّفوا عن بیعته عند علی کرّم اللّه وجهه، فبعث إلیهم عمر، فجاء فناداهم وهم فی دار علیّ، فأبوا أن یخرجوا، فدعا بالحطب وقال: والذی نفس عمر بیده، لتخرجنّ أو لأحرقنّها علی من فیها! فقیل له: یا أبا حفص، إنّ فیها فاطمة، فقال: وإن! فخرجوا فبایعوا إلاّ علیّاً... فأتی عمر أبا بکر فقال له: ألا تأخذ هذا المتخلّف عنک بالبیعة؟ فقال أبو بکر لقنفد وهو مولیً له: اذهب فادعُ لی علیّاً. قال: فذهب إلی علیّ فقال له: ما حاجتک؟ فقال: یدعوک خلیفة رسول اللّه، فقال علیّ: لسریع ما کذبتم علی رسول اللّه! فرجع فأبلغ الرسالة، قال: فبکی أبو بکر طویلاً، فقال عمر الثانیة: لا تمهل هذا المتخلّف عنک بالبیعة، فقال أبو بکر رضی اللّه عنه لقنفد: عد إلیه فقل له: خلیفة رسول اللّه یدعوک لتبایع. فجاءه قنفد، فأدّی ما أُمر به، فرفع علیّ صوته فقال: سبحان اللّه! لقد ادّعی ما لیس له. فرجع قنفد فأبلغ الرسالة، فبکی أبو بکر طویلاً، ثمّ قام عمر، فمشی معه جماعة حتّی أتوا باب فاطمة، فدقّوا الباب، فلمّا سمعت أصواتهم نادت بأعلی صوتها: یا أبت! یا رسول اللّه! ماذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب وابن أبی قحافة؟ فلمّا سمع القوم صوتها وبکاءها، انصرفوا باکین، وکادت قلوبهم تنصدع وأکبادهم تنفطر، وبقی عمر ومعه قوم، فأخرجوا علیّاً...»: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 19.

(5) . «عبد اللّه بن مسلم بن قُتیبة أبو محمّد الکاتب الدِّینوری - وقیل: المروزی - سکن بغداد، وحدّث بها عن إسحاق بن راهویه، ومحمّد بن زیاد الزیادی، وأبی الخطّاب زیاد بن یحیی الحسانی، وأبی حاتم السجستانی، روی عنه ابنه أحمد وعُبید اللّه بن عبد الرحمن السکّری، وإبراهیم بن محمّد بن أیّوب الصائغ، وعُبید اللّه بن أحمد بن بکیر التمیمی، وعبد اللّه بن جعفر بن درستویه الفارسی، وکان ثقةً دیّناً فاضلاً، وهو صاحب التصانیف المشهورة والکتب المعروفة، منها: غریب القرآن، وغریب الحدیث، ومشکل القرآن، ومشکل الحدیث، وأدب الکتاب، وعیون الأخبار، وکتاب المعارف، وغیر ذلک. سکن ابن قُتیبة بغداد، وروی فیها کتبه إلی حین وفاته. وقیل إنّ أباه مروزی، وأمّا هو فمولده بغداد، وأقام بالدینور مدّة فنُسب إلیها...»: تاریخ بغداد ج 10 ص 168؛ «ابن قُتیبة: العلاّمة الکبیر ذو الفنون، أبو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قُتیبة الدِّینوری، وقیل: المروزی، الکاتب، صاحب التصانیف. نزل بغداد، وصنّف وجمع، وبعد صیته... قال أبو بکر الخطیب: کان ثقةً دیّناً فاضلاً، ذکر تصانیفه: غریب القرآن، غریب الحدیث، کتاب المعارف، کتاب مشکل القرآن، کتاب مشکل الحدیث، کتاب أدب الکاتب، کتاب عیون الأخبار، کتاب طبقات الشعراء... وقد ولی قضاء الدینور، وکان رأساً فی علم اللسان العربی والأخبار وأیّام الناس... وقد أنبأنی أحمد بن سلامة، عن حمّاد الحرانی، أنّه سمع السلفی ینکر علی الحاکم فی قوله: لا تجوز الروایة عن ابن قُتیبة. ویقول: ابن قُتیبة من الثقات وأهل السنّة. ثمّ قال: لکنّ الحاکم قصده لأجل المذهب... وکان ابنه أحمد حفظة، فحفظ مصنّفات أبیه، وحدّث بها بمصر لمّا ولی قضاءها مِن حفظه، واجتمع لسماعها الخلق سنة نیّف وعشرین وثلاثمئة، وکان یقول: إنّ والده أبا محمّد لقّنه إیّاها... قال أبو الحسین أحمد بن جعفر بن المنادی: مات أبو محمّد بن قُتیبة فجأة، صاح صیحةً سُمعت من بُعد، ثمّ أُغمی علیه، وکان أکلّ هریسة فأصاب حرارة، فبقی إلی الظهر، ثمّ اضطرب ساعة، ثمّ هدأ، فما زال یتشهّد إلی السحر، ومات - سامحه اللّه - وذلک فی شهر رجب سنة ستّ وسبعین ومئتین. والرجل لیس بصاحب حدیث، وإنّما هو من کبار العلماء المشهورین، عنده فنون جمّة، وعلوم مهمّة...: سیر أعلام النبلاء ج 13 ص 296؛ «إنّ قُتیبة أبو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قُتیبة الکوفی، مولده بها، وإنّما سُمّی الدِّینوری لأنّه کان قاضی الدینور... وکان صادقاً فیما کان یرویه، عالماً باللغة والنحو وغریب القرآن ومعانیه والشعر والفقه، کثیر التصنیف والتألیف، وکتبه بالجبل مرغوب فیها، ومولده فی مستهلّ رجب. وتوفّی سنة سبعین ومئیتین. وله من الکتب کتاب معانی الشعر الکبیر، ویحتوی علی اثنی عشر کتاباً، منها: کتاب الفرس، ستّة وأربعون باباً...»: فهرست ابن الندیم ص 85؛ «قال النووی: لابن قُتیبة مصنّفات کثیرة جدّاً، رأیت فهرستها ونسیت عددها، أظنّها تزید علی ستّین من أنواع العلوم»: راجع مقدّمة التحقیق لکتاب الإمامة والسیاسة.

(6) . «عن عبد اللّه بن سنان قال: استأذن عمر النبیّ صلی الله علیه و آله فی العمرة، فأذن له وقال: یا أخی، اشرکنا فی صالح دعائک ولاتنسنا»: أنساب الاشراف ج 3 ص 291.

(7) . «جاءه علیّ وعیناه تدمعان فقال: یا رسول اللّه، آخیت بین أصحابک ولم تؤخ بینی وبین أحد. فسمعتُ رسول اللّه یقول: أنت أخی فی الدنیا والآخرة»: الفصول المهمّة لابن الصبّاغ ج 1 ص 219 ؛ «یا علیّ ، أنت أخی فی الدنیا والآخرة»: الأمالی للمفید ص 174 ، کنز الفوائد ص 282 ، الأمالی للطوسی194 ، بحار الأنوار ج 8 ص 185 و ج 22 ص 499 ، سنن الترمذی ج 5 ص 300 ، المستدرک للحاکم ج 3 ص 14 ، کنز العمّال ج 11 ص 598.

(8) . «إنّ أبا بکر أرسل إلی علیّ یریده علی البیعة فلم یبایع، ومعه قبس، فتلقّته فاطمة علیه السلام علی الباب فقالت: یا بن الخطّاب! أتراک محرّقاً علیَّ بابی؟ قال: نعم، وذلک أقوی فیما جاء به أبوک، وجاء علیّ فبایع»: أنساب الأشراف ج 1 ص 586.

ص: 153

(9) . «فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یؤینی ما آذاها»: مسند أحمد ج 4 ص 5 ، صحیح مسلم ج 7 ص 141 ، سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، المستدرک ج 3 ص 159 ، أمالی الحافظ الإصفهانی ص 47 ، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 272 ، تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 156 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ؛ «فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یریبنی ما رابها، ویؤینی ما آذاها»: المعجم الکبیر ج 22 ص 404 ، نظم درر السمطین ص 176 ، کنز العمّال ج 12 ص 107 ، وراجع: صحیح البخاری ج 4 ص 210 ، 212 ، 219 ، سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، مجمع الزوائد ج 4 ص 255 ، فتح الباری ج 7 ص 63 ، مسند أبی یعلی ج 13 ص 134 ، صحیح ابن حبّان ج 15 ص 408 ، المعجم الکبیر ج 20 ص 20 ، الجامع الصغیر ج 2 ص 208 ، فیض القدیر ج 3 ص 20 و ج 4 ص 215 و ج 6 ص 24 ، کشف الخفاء ج 2 ص 86 ، الإصابة ج 8 ص 265 ، تهذیب التهذیب ج 12 ص 392 ، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 44 ، البدایة والنهایة ج 6 ص 366 ، المجموع للنووی ج 20 ص 244 ، تفسیر الثعلبی ج 10 ص 316 ، التفسیر الکبیر للرازی ج 9 ص 160 و ج 20 ص 180 و ج 27 ص 166 و ج 30 ص 126 و ج 38 ص 141 ، تفسیر القرطبی ج 20 ص 227 ، تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 267 ، تفسیر الثعالبی ج 5 ص 316 ، تفسیر الآلوسی ج 26 ص 164 ، الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 262 ، أُسد الغابة ج 4 ص 366 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ، تذکرة الحفّاظ ج 4 ص 1266 ، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 119 و ج 3 ص 393 و ج 19 ص 488 ، إمتاع الأسماع ج 10 ص 273، 283 ، المناقب للخوارزمی ص 353 ، ینابیع المودّة ج 2 ص 52، 53، 58، 73 ، السیرة الحلبیة ج 3 ص 488 ، الأمالی للصدوق ص 165 ، علل الشرائع ج 1 ص 186 ، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 125 ، الأمالی للطوسی ص 24 ، النوادر للراوندی ص 119 ، کفایة الأثر ص 65 ، شرح الأخبار ج 3 ص 30 ، تفسیر فرات الکوفی ص 20 ، الإقبال بالأعمال ج 3 ص 164 ، تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 311 ، بشارة المصطفی ص 119 بحار الأنوار ج 29 ص 337 و ج 30 ص 347، 353 و ج 36 ص 308 و ج 37 ص 67.

(10) . «البَلاذُری: العلاّمة الأدیب المصنّف، أبو بکر أحمد بن یحیی بن جابر البغدادی البلاذُری، کاتب، صاحب التاریخ الکبیر، سمع: هوذة بن خلیفة، وعبد اللّه بن صالح العجلی، وعفّان، وأبا عُبید، وعلی بن المدینی، وخلف بن هشام، وشیبان بن فروخ، وهشام بن عمّار، وعدّة. وجالس المتوکّل ونادمه. روی عنه: یحیی بن المنجّم، وأحمد بن عمّار، وجعفر بن قدامة، ویعقوب بن نعیم قرقارة، وعبد اللّه بن أبی سعد الورّاق. وکان کاتباً بلیغاً، شاعراً محسناً، وسوس بآخره؛ لأنّه شرب البلاذر للحفظ. وله مدائح فی المأمون وغیره، وقد رُبط فی البیمارستان، وفیه مات. وقیل: کان یُکنّی أبا الحسن، وقیل: أبا جعفر، توفّی بعد السبعین ومئتین، رحمه اللّه. وکان جدّه جابر کاتباً للخصیب أمیر مصر»: سیر أعلام النبلاء ج 13 ص 162؛ «أحمد بن یحیی بن داود البَلاذُری، صاحب التصانیف، سمع من: ابن سعد، والدولابی، وعفّان، وشیبان بن فروخ، وابن المدینی، وعنه: محمّد بن خلف، ووکیع القاضی، ویعقوب بن نعیم، وأحمد بن عمّار، ویحیی بن الندیم، وغیرهم. قال ابن عساکر: بلغنی أنّه کان أدیباً راویة، وأنّه مدح المأمون، وجالس المتوکّل، وتوفّی فی أیّام المعتمد، وسوس فی آخر أیّامه، فشُدّ فی المرستان ومات فیه، وکان سبب ذلک أنّه شرب البلاذر علی غیر معرفة، فلحقه ما لحقه، ولهذا قیل له البَلاذُری...کان ینقل من الفارسی إلی العربی، قال یاقوت فی معجم الأُدباء: ذکره الصوّاف فی ندماء المتوکّل، وکان جدّه جابر یخدم الخصیب أمیر مصر، وکان عالماً فاضلاً نسّابة متقناً... عاش إلی آخر أیّام المعتمد، ولا یبعد أن یکون عاش إلی أوّل أیّام المعتضد»: لسان المیزان ج 1 ص 322

«فأما البَلاذُری الکبیر، فإنّه أحمد بن یحیی صاحب التاریخ المشهور من طبقة أبی داود السجستانی، حافظ، أخباری، علاّمة»: تذکرة الحفّاظ ج 3 ص 892؛ «البَلاذُری: أحمد بن یحیی بن جابر بن داود البَلاذُری، أبو جعفر البغدادی المؤّخ، توفّی سنة 279 تسع وسبعین ومئتین، صنّف الاستقصاء فی الأنساب والأخبار لم یُکمل، أنساب الأشراف مجلّدین، کتاب البلدان الصغیر، کتاب البلدان الکبیر لم یُکمل، کتاب عهد أردشیر»: هدیة العارفین ج 1 ص 51؛ «أحمد بن یحیی بن جابر بن داود البَلاذُری: مؤّخ، جغرافی، نسّابة، له شعر، من أهل بغداد، جالس المتوکّل العبّاسی، ومات فی أیّام المعتمد، وله فی المأمون مدائح، وکان یجید الفارسیة، وترجم عنها کتاب عهد أردشیر، وأُصیب فی آخر عمره بذهولٍ شبیه بالجنون، فشُدّ بالبیمارستان إلی أن توفّی. نسبته إلی حبّ البلاذر»: الأعلام للزرکلی ج 1 ص 267؛ «أحمد بن یحیی بن جابر بن داود البغدادی البَلاذُری، أدیب، شاعر، مؤّخ، من أهل بغداد، سمع بدمشق، وبأنطاکیة، وکان أحد النقلة من الفارسیة إلی العربیة، له من الکتب: کتاب البلدان الصغیر، کتاب البلدان الکبیر لم یتمّ، التاریخ فی أنساب الأشراف وأخبارهم، وفتوح البلدان، الاستقصاء فی الأنساب والأخبار سوّده فی أربعین مجلّداً، فمات ولم یکمله، وله شعر بخمسین ورقة»: معجم المؤّفین ج 2 ص 201.

(11) . سوره بقره، آیه 30.

(12) . «کان النبیّ یصلّی، فمرّ رجل من المسلمین علی رجلٍ من المنافقین، فقال له: النبیّ یصلّی وأنت جالس؟ فقال له: امضِ إلی عملک إن کان لک عمل، فقال: ما أظنّ إلاّ سیمرّ علیک من ینکر علیک. فمرّ علیه عمر بن الخطّاب، فقال له: یا فلان، النبیّ یصلّی وأنت جالس؟ فقال له مثلها، فقال: هذا من عملی، فوثب علیه فضربه حتّی انتهی. ثمّ دخل المسجد فصلّی مع النبیّ، فلمّا انفتل النبیّ قام إلیه عمر فقال: یا نبیّ اللّه، مررتُ آنفاً علی فلان وأنت تصلّی، فقلت له: النبیّ یصلّی وأنت جالس؟ فقال: سر إلی عملک إن کان لک عمل، فقال النبیّ: فهلاّ ضربت عنقه؟ فقام عمر مسرعاً، فقال: یا عمر ارجع، فإنّ غضبک عزّ ورضاک حکم، إن للّه فی السماوات السبع ملائکة یصلّون له غنیً عن صلاة فلان. فقال عمر: یا نبیّ اللّه، وما صلاتهم؟ فلم یردّ علیه شیئاً، فأتاه جبرئیل فقال: یا نبیّ اللّه، سألک عمر عن صلاة أهل السماء، قال: نعم، فقال: اقرأ علی عمر السلام وأخبره أنّ أهل السماء الدنیا سجود إلی یوم القیامة، یقولون: سبحان ذی الملک والملکوت، وأهل السماء الثانیة رکوع إلی یوم القیامة، یقولون: سبحان ذی العزّة والجبروت، وأهل السماء الثالثة قیام إلی یوم القیامة، یقولون: سبحان الحیّ الذی لا یموت»: البیان ج 1 ص 302.

(13) . سعید بن حبیر بن هشام الأسدی الوالبی الکوفی الفقیه... قتله الحجّاج بن یوسف الثقفی فی شعبان سنة 95 وهو ابن 49 سنة: راجع سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 321، تهذیب التهذیب ج 4 ص 11.

(14) . «ثمّ قال أبو بکر: إنّی قد رضیت لکم أحد الرجلین، عمر أو أبا عُبیدة، إنّ النبیّ صلی الله علیه و آله جاءه قوم فقالوا: ابعث معنا أمیناً، فقال لأبعثنّ معکم أمیناً حقّ أمین، فبعث معهم أبا عُبیدة بن الجرّاح، وأنا أرضی لکم أبا عُبیدة. فقام عمر فقال: أیّکم تطیب نفسه أن یخلف قدمین قدّمهما النبیّ صلی الله علیه و آله. فبایعه عمر وبایعه الناس، فقالت الأنصار - أو بعض الأنصار - : لا نبایع إلاّ علیّاً... أتی عمر بن الخطّاب منزل علیّ وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین، فقال: واللّه لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلی البیعة...»: تاریخ الطبری ج 2 ص 443.

(15) . «محمّد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب، أبو جعفر الطبری: سمع محمّد بن عبد الملک بن أبی الشوارب، وإسحاق بن أبی إسرائیل... وخلقاً کثیر نحوهم من أهل العراق والشام ومصر... استوطن الطبری بغداد وأقام بها إلی حین وفاته، وکان أحد أئمّة العلماء یحکم بقوله ویرجع إلی رأیه؛ لمعرفته وفضله. وکان قد جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه أحد من أهل عصره،

ص: 154

وکان حافظاً لکتاب اللّه، عارفاً بالقراءات، بصیراً بالمعانی، فقیهاً فی أحکام القرآن، عالماً بالسنن وطرقها، صحیحها وسقیمها، وناسخها ومنسوخها، عارفاً بأقوال الصحابة والتابعین، ومن بعدهم من الخالفین، فی الأحکام ومسائل الحلال والحرام، عارفاً بأیّام الناس وأخبارهم، وله الکتاب المشهور فی تاریخ الأُمم والملوک، وکتاب فی التفسیر لم یصنّف أحد مثله... أن محمّد بن جریر مکث أربعین سنةً یکتب فی کلّ یومٍ منها أربعین ورقة، وبلغنی عن أبی حامد أحمد بن أبی طاهر الفقیه الأسفرائینی أنّه قال: لو سافر رجل إلی الصین حتّی یحصل له کتاب تفسیر محمّد بن جریر لم یکن ذلک کثیراً...»: تاریخ بغداد ج 2 ص 159؛ «محمّد بن جریر بن یزید الطبری، الإمام الجلیل المفسّر، أبو جعفر، صاحب التصانیف الباهرة، مات سنة عشر وثلاثمئة، ثقة صادق... من کبار أئمّة الإسلام المعتمدین، وما ندّعی عصمته من الخطأ، ولا یحلّ لنا أن نؤیه بالباطل والهوی، فإنّ کلام العلماء بعضهم فی بعض ینبغی أن یتأنّی فیه، ولا سیّما فی مثل إمامٍ کبیر»: میزان الاعتدال ج 3 ص 498؛ «محمّد بن جریر بن یزید بن کثیر، الإمام العلم الفرد، الحافظ أبو جعفر الطبری، أحد الأعلام، وصاحب التصانیف، من أهل آمل طبرستان، أکثر التطواف... قال أبو بکر الخطیب: کان ابن جریر أحد الأئمّة، یُحکم بقوله ویُرجع إلی رأیه؛ لمعرفته وفضله، جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه أحد من أهل عصره، فکان حافظاً لکتاب اللّه، بصیراً بالمعانی، فقیهاً فی أحکام القرآن...»: تذکرة الحفّاظ ج 2 ص 710؛ «محمّد بن جریر الطبری، الإمام المفسّر أبو جعفر، شیخ الإسلام، وصاحب التصانیف الباهرة، توفّی سنة عشر وثلاثمئة، ثقة صادق فیه تشیعٍ وموالاةٍ لا تضرّ»: الکشف الحثیث ص 221.

(16) . «محمّد بن إسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة، أبو عبد اللّه الجعفی البخاری: الإمام فی علم الحدیث، صاحب الجامع الصحیح والتاریخ، رحل فی طلب العلم إلی سائر محدّثی الأمصار، وکتب بخراسان والجبال، ومدن العراق کلّها، وبالحجاز والشام ومصر... ورد بغداد دفعات وحدّث بها، فروی عنه من أهلها... ولد یوم الجمعة بعد صلاة الجمعة لثلاث عشرة لیلة خلت من شهر شوّال سنة أربع وتسعین ومئة، وتوفّی لیلة السبت عند صلاة العشاء لیلة الفطر، ودُفن یوم الفطر بعد صلاة الظهر یوم السبت لغرّة شوّال من سنة ستّ وخمسین ومئتین، عاش اثنتین وستّین سنةً إلاّ ثلاثة عشر یوماً... طلب العلم وجالس الناس، ورحل فی الحدیث ومهر فیه وأبصر، وکان حسن المعرفة، حسن الحفظ، وکان یتفقّه... قال محمّد بن إسماعیل: أخرجتُ هذا الکتاب - یعنی الصحیح - من زهاء ستمئة ألف حدیث... ما أدخلت فی کتابی الجامع إلاّ ما صحّ، وترکت من الصحاح لحال الطوال... فما فی هذه الکتب أجود من کتاب محمّد بن إسماعیل البخاری، قال لی محمّد بن إسماعیل البخاری: ما وضعت فی کتاب الصحیح حدیثاً إلاّ اغتسلت قبل ذلک وصلّیت رکعتین...»: تاریخ بغداد ج 2 ص 5؛ «البخاری شیخ الإسلام وإمام الحفّاظ، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة بن بردزبه الجعفی، مولاهم البخاری، صاحب الصحیح والتصانیف، مولده فی شوّال سنة أربع وتسعین ومئة، وأوّل سماعه للحدیث سنة خمس ومئتین، وحفظ تصانیف ابن المبارک وهو صبی، ونشأ یتیماً، ورحل مع أُمّه وأخیه سنة عشر ومئتین بعد أن سمع مرویات بلده من محمّد ابن سلام والمسندی ومحمّد بن یوسف البیکندی. وسمع ببلخ من مکّی بن إبراهیم، وببغداد من عفّان، وبمکّة من المقرئ، وبالبصرة من أبی عاصم والأنصاری، وبالکوفة من عُبید اللّه بن موسی، وبالشام من أبی المغیرة والفریابی، وبعسقلان من آدم، وبحمص من أبی الیمان، وبدمشق من أبی مسهر. شدا وصنّف وحدّث وما فی وجهه شعرة، وکان رأساً فی الذکاء، رأساً فی العلم، ورأساً فی الورع والعبادة... وکان شیخاً نحیفاً لیس بطویل ولا قصیر، إلی السمرة، کان یقول: لمّا طعنت فی ثمانی عشرة سنة، جعلت أصنّف قضایا الصحابة والتابعین وأقاویلهم فی أیّام عُبید اللّه بن موسی، وحینئذٍ صنّفت التاریخ عند قبر النبیّ صلی الله علیه و آله فی اللیالی المقمرة، وعن البخاری قال: کتبت عن أکثر من ألف رجل... وقال محمّد بن خمیرویه: سمعت البخاری یقول: أحفظ مئة ألف حدیث صحیح، وأحفظ مئتی ألف حدیث غیر صحیح. وقال ابن خزیمة: ما تحت أدیم السماء أعلم بالحدیث من البخاری»: تذکرة الحفّاظ ج 2 ص 555؛ «محمّد بن إسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة الجعفی، أبو عبد اللّه البخاری، جبل الحفظ، وإمام الدنیا فی فقه الحدیث من الحادیة عشرة، مات سنة ستّ وخمسین فی شوّال وله اثنتان وستّون سنة»: تقریب التهذیب ج 2 ص 55؛ «أبو عبد اللّه البخاری، محمّد بن إسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة بن بردزبه، وقیل: بذدربّه، وهی لفظة بخاریة، معناها الزرّاع. أسلم المغیرة علی یدی الیمّان الجعفی والی بخاری، وکان مجوسیاً، وطلب إسماعیل بن إبراهیم العلم...»: سیر أعلام النبلاء ج 12 ص 391؛ «محمّد بن إسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة بن بذدزبة، وقیل: بردزبة، وقیل: ابن الأحنف الجعفی، مولاهم، أبو عبد اللّه بن أبی الحسن البخاری الحافظ، صاحب الصحیح، إمام هذا الشأن، والمقتدی به فیه، والمعوّل علی کتابه بین أهل الإسلام. رحل فی طلب الحدیث إلی سائر محدّثی الأمصار، وکتب بخراسان والجبال، ومدن العراق کلّها، وبالحجاز والشام ومصر...»: تهذیب الکمال ج 24 ص 430؛ «محمّد بن إسماعیل البخاری... هو محمّد بن إسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة بن بردزبة البخاری الجعفی، وبردزبة مجوسی مات علیها، والمغیرة بن بردزبة أسلم علی یدی النعمان البخاری الجعفی...»: التعدیل والتجریح ج 1 ص 282؛ «محمّد بن إسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة الجعفی البخاری، أبو عبد اللّه، یروی عن عُبید اللّه بن موسی وأبی عاصم والمکّی بن إبراهیم، مات لیلة عید الفطر سنة ستّ وخمسین ومئتین، وقبره بخرتنک علی فرسخین من سمرقند، ودُفن من الغد یوم الفطر یوم السبت، وکان من خیار الناس، ممّن جمع وصنّف ورحل وحفظ وذاکر وحثّ علیه، وکثرت عنایته بالأخبار وحفظه للآثار، مع علمه بالتاریخ ومعرفة أیّام الناس، ولزوم الورع الخفی والعبادة الدائمة إلی أن مات»: الثقات لابن حبّان ج 9 ص 113.

(17) . «قال الذهبی فی ترجمة ابن أبی شیبة: حدّث عنه الشیخان البُخاری ومسلم وأبو داود وابن ماجة»: سیر أعلام النبلاء ج 11 ص 122.

(18) . «حین بویع لأبی بکر بعد رسول اللّه صلی الله علیه و آله، کان علیّ والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول اللّه فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم، فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطّاب خرج حتّی دخل علی فاطمة فقال: یا بنت رسول اللّه! واللّه ما من أحدٍ أحبّ إلینا من أبیک، وما من أحدٍ أحبّ إلینا بعد أبیک منک، وأیم اللّه ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤاء النفر عندک إن أمرتهم أن یُحرّق علیهم البیت! قال: فلمّا خرج عمر جاؤها فقالت: تعلمون أنّ عمر قد جاءنی وقد حلف باللّه لئن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت، وأیم اللّه لیمضین لما حلف علیه، فانصرفوا راشدین، فروا رأیکم ولا ترجعوا إلیَّ. فانصرفوا عنها، فلم یرجعوا إلیها حتّی بایعوا لأبی بکر...»: المصنّف لابن أبی شیبة ج 8 ص 572.

(19) . «ابن أبی شیبة: عبد اللّه بن محمّد بن القاضی أبی شیبة إبراهیم بن عثمان، الإمام العلم، سیّد الحفّاظ، وصاحب الکتب الکبار: المسند والمصنّف والتفسیر، أبو بکر العبسی، مولاهم الکوفی، أخو الحافظ عثمان بن أبی شیبة، والقاسم بن أبی شیبة الضعیف، فالحافظ إبراهیم بن أبی بکر هو ولده، والحافظ أبو جعفر محمّد بن عثمان هو ابن أخیه، فهم بیت علم، وأبو بکر أجلّهم، وهو من أقران أحمد بن حنبل، وإسحاق بن راهویه، وعلی بن المدینی فی السنّ والمولد والحفظ، ویحیی بن معین أسنّ منهم بسنوات. طلب أبو بکر العلم وهو صبی... وکان بحراً من بحور العلم، وبه یُضرب المثل فی قوّة الحفظ. حدّث عنه: الشیخان وأبو داود وابن ماجة... قال یحیی بن عبد الحمید الحمانی: أولاد ابن أبی شیبة من أهل العلم، کانوا یزاحموننا عند کلّ محدّث... واجتمع علیه نحو من ثلاثین ألفاً، وجلس أبو بکر فی مسجد الرصافة، وکان أشدّ تقدّماً من أخیه، اجتمع علیه نحو من

ص: 155

ثلاثین ألفاً. قلت: وکان أبو بکر قویّ النفس بحیث إنّه استنکر حدیثاً تفرّد به یحیی بن معین عن حفص بن غیاث، فقال: من أین له هذا؟ فهذه کتب حفص ما فیها هذا الحدیث»: سیر أعلام النبلاء ج 11 ص 122؛ «عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة إبراهیم بن عثمان بن خواستی، أبو بکر العبسی، مولاهم الکوفی الحافظ، أحد الأعلام... قال یحیی الحمانی: أولاد ابن أبی شیبة من أهل العلم، کانوا یزاحموننا عند کلّ محدّث. وقال أحمد بن حنبل: أبو بکر بن أبی شیبة صدوق، وهو أحبّ إلیَّ من أخیه عثمان. وقال أحمد بن عبد اللّه العجلی: کان ثقةً حافظاً للحدیث... وقال عمرو الفلاّس: ما رأیت أحفظ من ابن أبی شیبة، قدم علینا مع علی بن المدینی، فسرد الشیبانی أربعمئة حدیث حفظاً وقام. وقال أبو عُبید: انتهی الحدیث إلی أربعةٍ، أبو بکر بن أبی شیبة أسردهم له، وأحمد بن حنبل أفقههم فیه، ویحیی بن معین أجمعهم له، وعلی بن المدینی أعلمهم به...»: تاریخ الإسلام ج 17 ص 227؛ «أبو بکر بن أبی شیبة الحافظ، عدیم النظیر، الثبت النحریر، عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة إبراهیم بن عثمان بن خواستی العبسی، مولاهم الکوفی، صاحب المسند والمصنّف وغیر ذلک...»: تذکرة الحفّاظ 2 ص 432؛ «عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة، إبراهیم بن عثمان بن خواستی العبسی، مولاهم، أبو بکر الحافظ الکوفی... انتهی العلم إلی أربعة، فأبو بکر أسردهم له، وأحمد أفقههم فیه، ویحیی أجمعهم له، وعلی أعلمهم به...»: تهذیب التهذیب ج 6 ص 3.

(20) . «أحمد بن محمّد بن عبد ربّه، ابن حبیب بن حدیر بن سالم، أبو عمر: الأدیب الإمام، صاحب العقد الفرید، من أهل قرطبة، کان جدّه الأعلی سالم مولیً لهشام بن عبد الرحمن بن معاویة. وکان ابن عبد ربّه شاعراً مذکوراً، فغلب علیه الاشتغال فی أخبار الأدب وجمعها، له شعر کثیر، منه ما سمّاه الممحصات، وهی قصائد ومقاطیع فی المواعظ والزهد، نقض بها کلّ ما قاله فی صباه من الغزل والنسیب. وکانت له فی عصره شهرة ذائعة، وهو أحد الذین أثروا بأدبهم بعد الفقر. أما کتابه العقد الفرید فمن أشهر کتب الأدب... وله أُرجوزة تاریخیة ذکر فیها الخلفاء وجعل معاویة رابعهم، ولم یذکر علیّاً فیهم...»: الأعلام للزرکلی ج 1 ص 207؛ «ابن عبد ربّه العلاّمة الأدیب الأخباری، صاحب کتاب العقد، أبو عمر أحمد بن محمّد بن عبد ربّه بن حبیب بن حدیر المروانی، مولی أمیر الأُندلس هشام بن الداخل الأُندلسی القرطبی، سمع بقی بن مخلّد وجماعة. وکان موثّقاً نبیلاً بلیغاً شاعراً، عاش اثنین وثمانین سنة، وتوفّی سنة ثمان وعشرین وثلاثمئة»: سیر أعلام النبلاء ج 15 ص 283؛ «أحمد بن محمّد بن عبد ربّه بن حبیب بن حدیر بن سالم القرطبی، أبو عمر، عالم أدیب شاعر، ولد فی 10 رمضان، وتوفّی فی 18 جمادی الأُولی بقرطبة. من آثاره: العقد الفرید، دیوان شعر، اللباب فی معرفة العلم والآداب، أی آداب الأخلاق وأخبار فقهاء قرطبة»: معجم المؤّفین ج 2 ص 115؛ «أبو عمر أحمد بن محمّد بن عبد ربّه بن حبیب بن حدیر بن سالم القرطبی، مولی هشام بن عبد الرحمن بن معاویة بن هشام بن عبد الملک بن مروان بن الحکم الأُموی، کان من العلماء المکثرین من المحفوظات والاطّلاع علی أخبار الناس، وصنّف کتابه العقد وهو من الکتب الممتعة، حوی من کلّ شیء، وله دیوان شعر جیّد... وکانت ولادته فی عاشر رمضان سنة ستّ وأربعین ومئتین، وتوفّی یوم الأحد ثامن عشر جمادی الأُولی سنة ثمان وعشرین وثلاثمئة، ودُفن یوم الاثنین فی مقبرة بنی العبّاس بقرطبة، وکان قد أصابه الفالج قبل ذلک بأعوام رحمه اللّه تعالی. والقرطبی بضمّ القاف وسکون الراء المهملة وضمّ الطاء المهملة وفی آخرها الباء الموحّدة، هذه النسبة إلی قرطبة، وهی مدینة کبیرة من بلاد الأُندلس، وهی دار مملکتها...»: وفیات الأعیان ج 1 ص 110؛ «أحمد بن محمّد بن عبد ربّه بن حبیب بن حدیر، أبو عمر الأُموی، مولی هشام بن الداخل عبد الرحمن بن معاویة الأُندلسی القرطبی، صاحب کتاب العقد فی الأخبار والآداب، وکان أدیب الأُندلس وفصیحها، مدح ملوک الأُندلس، وکان صدوقاً ثقةً متصوّفاً دیّناً رئیساً»: تاریخ الإسلام للذهبی ج 24 ص 221؛ «ابن عبد ربّه: أحمد بن محمّد بن عبد ربّه بن حبیب بن حدیر بن سالم، مولی هشام بن عبد الرحمن بن معاویة الأُموی، مولده سنة ستّ وأربعین ومئتین، وتوفّی سنة ثمان وعشرین وثلاثمئة، عن إحدی وثمانین سنة وثمانیة أشهر وثمانیة أیّام، کنیته أبو عمر، قال الحمیدی: من أهل العلم والأدب والشعر، وهو صاحب کتاب العقد فی الأخبار، مقسّم علی عدّة فنون، وسُمّی کلّ باب منه علی نظم العقد، کالواسطة والزبرجدة والیاقوتة والزمرّدة، وما أشبه ذلک...»: الوافی بالوفیات ج 8 ص 8.

(21) . «الذین تخلّفوا عن بیعة أبی بکر علیّ والعبّاس والزبیر، فقعدوا فی بیت فاطمة، حتّی بعث إلیهم أبو بکر عمر بن الخطّاب لیخرجهم من بیت فاطمة، وقال له: إن أبوا فقاتلهم. فأقبل بقبسٍ من نار علی أن یضرم علیهم الدار، فلقیته فاطمة فقالت: یا بن الخطّاب! جئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم أو تدخلوا فیما دخلت به الأُمّة. فخرج علیّ حتّی دخل علی أبی بکر فبایعه»: العقد الفرید ج 3 ص 63.

(22) . «وما روی عن النبیّ صلی الله علیه و آله أنّه قال: رأیت فی المنام کأنّی وُزِنتُ بأُمّتی فرجحتُ، ثمّ وُزِن أبو بکر فرجح، ثمّ وُزِن عمر فرجح»: الاستیعاب لابن عبد البرّ ج 3 ص 115.

(23) . «قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: ضربة علیّ فی یوم الخندق أفضل أعمال أُمّتی إلی یوم القیامة»: ینابیع المودّة ج 1 ص 282، وراجع حلیة الأبرار ج 2 ص 158، وفیه: «ضربة علیّ خیر من عبادة الثقلین»، الصحیح من سیرة النبیّ الأعظم ج 9 ص 16، مشارق أنوار الیقین ص 312، شرح إحقاق الحقّ ج 2 ص 104؛ «فقال النبیّ صلی الله علیه و آله: أبشر یا علیّ، فلو وُزِن الیوم عملک بعمل أُمّة محمّد، لرجح عملک بعملهم، وذلک أنّه لم یبق بیتٌ من بیوت المشرکین إلاّ وقد دخله وهنٌ بقتل عمرو، ولم یبق بیتٌ من بیوت المسلمین إلاّ وقد دخله عزٌّ بقتل عمرو»: کنز الفوائد ص 137، بحار الأنوار ج 20 ص 205، تفسیر جوامع الجامع ج 3 ص 52، تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 132، شواهد التنزیل ج 2 ص 12، ینابیع المودّة ج 1 ص 281، غایة المرام ج 4 ص 275.

(24) . «لمّا بویع لأبی بکر تخلّف علیّ عن بیعته وجلس فی بیته، فلقیه عمر فقال: تخلّفتَ عن بیعة أبی بکر! فقال: إنّی آلیت بیمینٍ حین قُبض رسول اللّه صلی الله علیه و آله ألاّ أرتدی بردائی إلاّ إلی الصلاة المکتوبة حتّی أجمع القرآن... أنّ علیّاً والزبیر کانا حین بویع لأبی بکر یدخلان علی فاطمة فیشاورانها ویتراجعان فی أمرهم، فبلغ ذلک عمر، فدخل علیها عمر فقال: یا بنت رسول اللّه، ما کان من الخلق أحدٌ أحبّ إلینا من أبیک، وما أحدٌ أحبّ إلینا بعده منکِ، ولقد بلغنی أنّ هؤاء النفر یدخلون علیکِ، ولئن بلغنی لأفعلنّ ولأفعلنّ! ثمّ خرج، وجاؤوها فقالت لهم: إنّ عمر قد جاءنی وحلف لئن عدتم لیفعلنّ، وأیم اللّه لیفین بها، فانظروا فی أمرکم ولا ترجعوا إلیَّ. فانصرفوا فلم یرجعوا حتّی بایعوا لأبی بکر»: الاستیعاب لابن عبد البرّ ج 3 ص 974.

(25) . «ابن عبد البرّ: الإمام العلاّمة، حافظ المغرب، شیخ الإسلام، أبو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمّد بن عبد البرّ بن عاصم

ص: 156

النمری، الأُندلسی القرطبی المالکی، صاحب التصانیف الفائقة. مولده فی سنة ثمان وستّین وثلاثمئة فی شهر ربیع الآخر، وقیل: فی جمادی الأُولی، فاختلفت الروایات فی الشهر عنه. وطلب العلم بعد التسعین وثلاثمئة، وأدرک الکبار، وطال عمره وعلا سنده، وتکاثر علیه الطلبة، وجمع وصنّف، ووثّق وضعّف، وسارت بتصانیفه الرکبان، وخضع لعلمه علماء الزمان. وفاته السماع من أبیه الإمام أبی محمّد، فإنّه مات قدیماً فی سنة ثمانین وثلاثمئة، فکان فقیهاً عابداً متهجّداً، عاش خمسین سنة... قال الحمیدی: أبو عمر فقیه حافظ مکثّر، عالم بالقراءات وبالخلاف، وبعلوم الحدیث والرجال، قدیم السماع... ولزم أبا عمر أحمد بن عبد الملک الفقیه، ولزم أبا الولید بن الفرضی، ودأب فی طلب الحدیث، وافتنّ به، وبرع براعةً فاق بها من تقدّمه من رجال الأُندلس، وکان مع تقدّمه فی علم الأثر وبصره بالفقه والمعانی، له بسطة کبیرة فی علم النسب والأخبار، جلا عن وطنه، فکان فی الغرب مدّة، ثمّ تحوّل إلی شرق الأُندلس، فسکن دانیة وبلنسیة وشاطبة، وبها توفّی... قلت: کان إماماً دیّناً ثقةً، متقناً علاّمةً متبحّراً، صاحب سنّة واتّباع، وکان أوّلاً أثریاً ظاهریاً فیما قیل، ثمّ تحوّل مالکیاً مع میلٍ بیّنٍ إلی فقه الشافعی فی مسائل، ولا یُنکر له ذلک، فإنّه ممّن بلغ رتبة الأئمّة المجتهدین، ومن نظر فی مصنّفاته بان له منزلته من سعة العلم وقوّة الفهم وسیلان الذهن... قال أبو القاسم بن بشکوال: ابن عبد البرّ إمام عصره، وواحد دهره، یُکنّی أبا عمر... قال أبو علی بن سکرة: سمعت أبا الولید الباجی یقول: لم یکن بالأُندلس مثل أبی عمر بن عبد البرّ فی الحدیث، وهو أحفظ أهل المغرب... وقال أبو علی الغسانی: ألّف أبو عمر فی الموطّأ کتباً مفیدة، منها: کتاب التمهید لما فی الموطّأ من المعانی والأسانید، فرتّبه علی أسماء شیوخ مالک علی حروف المعجم، وهو کتاب لم یتقدّمه أحد إلی مثله، وهو سبعون جزءاً. قلت: هی أجزاء ضخمة جدّاً... قال ابن حزم: لا أعلم فی الکلام علی فقه الحدیث مثله، فکیف أحسن منه؟»: سیر أعلام النبلاء ج 18 ص 153؛ «یوسف بن عبد اللّه بن محمّد بن عبد البرّ بن عاصم، النمری الأُندلسی القرطبی المالکی، أبو عمر، محدّث حافظ مؤخ، عارف بالرجال والأنساب، مقرئ فقیه نحوی. ولد بقرطبة فی رجب، وروی عن خلف بن القاسم وسعید بن نصر وعبد اللّه بن أسد وغیرهم، وجال فی غرب الأُندلس، وسکن دانیة وبلنسیة وشاطبة، وتولّی قضاء الأشبون وشنترین، وتوفّی فی شاطبة فی شرقی الأُندلس سلخ ربیع الآخر. من تصانیفه: الاستیعاب فی معرفة الأصحاب...»: معجم المؤّفین ج 13 ص 315.

(26) . «قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من أخاف أهل المدینة أخافه اللّه عزّ وجلّ وعلیه لعنه اللّه والملائکة والناس أجمعین، لایقبل اللّه منه یوم القیامة صرفاً ولا عدلاً»: مسند أحمد ج 4 ص 55، مجمع الزوائد ج 3 ص 306، فتح الباری ج 4 ص 81، عمدة القاری ج 10 ص 241، المصنّف للصنعانی ج 9 ص 263، السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 483، المعجم الکبیر ج 7 ص 143، الجامع الصغیر ج 2 ص 557، صحیح ابن حبّان ج 9 ص 54، کنز العمّال ج 12 ص 237، الاستیعاب ج 2 ص 452، موارد الظمآن ج 3 ص 366، تاریخ مدینة دمشق ج 58 ص 110، أُسد الغابة ج 2 ص 120، سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 323، الإصابة ج 2 ص 198، تاریخ الإسلام للذهبی ج 5 ص 26، البدایة والنهایة ج 8 ص 244، إمتاع الأسماع ج 10 ص 350، سبل الهدی والرشاد ج 3 ص 312، السیرة الحلبیة ج 2 ص 286، ینابیع المودّة ج 3 ص 34، المحلّی لابن حزم ج 7 ص 282.

(27) . «قال رسول اللّه: من أراد المدینة بدهمٍ أو بسوءٍ، أذابه اللّه کما یذوب الملح فی الماء»: مسند أحمد ج 1 ص 180؛ «قال رسول اللّه: من أراد أهل المدینة بسوءٍ أذابه اللّه کما یذوب الملح فی الماء»: صحیح مسلم ج 4 ص 121، فتح الباری ج 4 ص 81، عمدة القاری ج 10 ص 241، المصنّف للصنعانی ج 9 ص 264، السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 483، مسند أبی یعلی ج 10 ص 391، صحیح ابن حبّان ج 9 ص 54، التمهید لابن عبد البرّ ج 21 ص 24، الجامع الصغیر ج 2 ص 563، کنز العمّال ج 12 ص 238، فضائل المدینة لابن الجندی ص 27، البدایة والنهایة ج 8 ص 244؛ «لایرد أحدٌ أهل المدینة بسوء، إلاّ أذابه اللّه فی النار»: صحیح مسلم ج 4 ص 113، فتح الباری ج 4 ص 81، عمدة القاری ج 10 ص 241، السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 486، العهود المحمّدیة للشعرانی ص 246، کنز العمّال ج 12 ص 242.

(28) . «ولقد سمعت شیخنا عبد الوهّاب بن علی الأمین یقول: کنت یوماً مع الحافظ أبی القاسم ابن عساکر وأبی سعد بن السمعانی نمشی فی طلب الحدیث ولقاء الشیوخ، فلقینا شیخاً فاستوقفه ابن السمعانی لیقرأ علیه شیئاً، وطاف علی الجزء الذی هو سماعه فی خریطته فلم یجده، وضاق صدره، فقال له ابن عساکر: ما الجزء الذی هو سماعه؟ قال: کتاب البحث والنشور لابن أبی داود، سمعه من أبی النصر ابن الزینبی، فقال له: لا تحزن. وقرأ علیه من حفظه أو بعضه، الشکّ من شیخنا»: المستفاد من ذیل تاریخ بغداد ص 142.

(29) . «روی ابن عساکر فی تاریخ مدینة دمشق عن أبی عبد اللّه الخلاّل وأبی القاسم غانم بن خالد، عن أبی الطیّب بن شمة، عن أبی بکر بن المقری، عن محمّد بن زبّان، عن محمّد بن رمح، عن اللیث، عن علوان، عن صالح بن کیسان، عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف، عن أبیه، أنّه دخل عبد الرحمن بن عوف علی أبی بکر فی مرضه، فأصابه مُفیقاً، فقال له عبد الرحمن: أصبحتَ والحمد للّه بارئاً، فقال أبو بکر: تراه؟ قال: نعم، قال: إنّی علی ذلک لشدید الوجع، ولما لقیتُ منکم یا معشر المهاجرین أشدّ علیَّ من وجعی، إنّی ولیت أمرکم خیرکم فی نفسی، فکلّکم ورم من ذلک أنفُه یرید أن یکون الأمر له، ورأیتم الدنیا قد أقبلت ولمّا تُقبل، ولهی مقبلةٌ حتّی تتّخذوا ستور الحریر ونضائد الدیباج، وتألمون الاضطجاع علی الصوف الآذری کما یألم أحدکم أن ینام علی حَسَک السَّعدان، واللّه ِ لئن یقدم أحدکم فیضرب رقبته فی غیر حدٍّ، خیر له من أن یخوض غمرة الدنیا، وأنتم أوّل ضالٍّ بالناس غداً، فتضربون عن الطریق یمیناً وشمالاً، یا هادی الطریق، إنّما هذا الفجر أو البحر. فقلت: خفّض علیک رحمک اللّه؛ فإنّ هذا یهیضک عمّا بک، إنّما الناس فی أمرک بین رجلین، إمّا رجل رأی ما رأیتَ فهو معک، وإمّا رجل خالفک فإنّما یسیر علیک برأیه، وصاحبک کما تحبّ، فلا نَعلمک أردتَ إلاّ خیراً، ولم تزل صالحاً مصلحاً، مع أنّک لا تأسی علی شیءٍ من الدنیا. فقال أبو بکر: أجل، لا آسی علی شیءٍ من الدنیا إلاّ علی ثلاث فعلتهنّ وددتُ أنّی لو ترکتهنّ، وثلاث ترکتهنّ وددتُ أنّی فعلتهنّ، وثلاث وددتُ لو أنّی سألتُ عنهنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم. فأمّا التی وددت أنّی ترکتهنّ: فوددت أنّی لم أکشف بیت فاطمة عن شیءٍ، ووددت أنّی لم أکن حرّقت الفُجاءة السلَمی، وقتلته سریحاً أو خلّیته نجیحاً، ووددت لو أنّی یوم سقیفة بنی ساعدة کنتُ قدّمتُ الأمر فی عنق أحد الرجلین - یرید عمرَ وأبا عُبیدة - فکان أحدهما أمیراً وکنت وزیراً. وأمّا التی ترکتهنّ: فوددت یوم أنّی أتیت بالأشعث بن قیس أسیراً کنت ضربت عنقه؛ فإنّه یُخیّل إلیَّ أنّه لا یری شرّاً إلاّ طار علیه، ولوددتُ لو أنّی حین سیّرت خالد بن الولید إلی أهل الردّة کنت أقمت بذی القَصّة، فإن ظفر المسلمون ظفروا، وإن هُزموا کنت بصدد لقاءٍ أو مدد، ووددت لو أنّی إذ کنت وجّهت خالد بن الولید إلی الشام، ووجّهت عمر بن الخطّاب إلی العراق، فکنت قد بسطت یدیّ کلتَیهما فی سبیل اللّه. وددت أنّی سألت رسول اللّه: لِمن هذا الأمر؟ فلا ینازعه أحد، وددت أنّی کنت سألته: هل للأنصار فی هذا الأمر نصیب؟ وددت لو أنّی سألته عن میراث ابنة الأخ والعمّة؛ فإنّ فی نفسی منها شیئا»: تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 419.

(30) . «فلمّا سمعت أصواتهم نادت بأعلی صوتها: یا أبت یا رسول اللّه! ماذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب وابن أبی قحافة؟ فلمّا سمع القوم صوتها وبکاءها انصرفوا باکین، وکادت قلوبهم تنصدع وأکبادهم تنفطر، وبقی عمر ومعه قوم، فأخرجوا علیّاً...»: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 19.

(31) . شما می توانید جهت بررسی سند این خبر به کتاب الصحیح فی کشف بیت فاطمة علیهاالسلام از همین نویسنده مراجعه کنید که نشر وثوق به چاپ آن اقدام نموده است.

(32) . «ابن أبی دارم: الإمام الحافظ الفاضل، أبو بکر أحمد بن محمّد السری بن یحیی بن لسری بن أبی دارم، التمیمی الکوفی الشیعی، محدّث الکوفة... قال الحاکم: هو رافضی غیر ثقة. وقال محمّد بن حمّاد الحافظ: کان مستقیم الأمر عامّة دهره، ثمّ فی آخر أیّامه کان أکثر ما یقرأ علیه المثالب، حضرته ورجل یقرأ علیه أنّ عمر رفس فاطمة حتّی أسقطت محسناً... قلت: شیخٌ ضالٌّ معثر»: سیر أعلام النبلاء ج 15 ص 576.

(33) . «احترق مسجد الرسول صلی الله علیه و آله، وکان ابتداء حریقه من زاویته الغربیة بشمال، دخل بعض القوم إلی خزانة ومعه مسرجة،

ص: 157

فعلقت فی الآلات، ثمّ اتّصلت بالسقف سریعاً، ثمّ دبّت فی السقوف آخذة نحو القبلة، وعجز الناس عن إطفائها، فما کان إلاّ ساعة حتّی احترقت سقوف المسجد کلّها. ومما قیل فی ذلک: لم یحترق حرم الرسول لحادث/ یخشی علیه ولا دهاه العار/ لکنّها أیدی الروافض لامست/ ذاک الجدار فطهّرته النار»، راجع: تاریخ الإسلام للذهبی ج 48 ص 24.

(34) . «سمعت شیخنا شجاعاً المدلجی - وکان من خیار عباد اللّه - یقول: کان شیخنا ابن الحطیئة شدیداً فی دین اللّه، فظّاً غلیظاً علی أعداء اللّه، لقد کان یحضر مجلسه داعی الدعاة مع عظم سلطانه ونفوذ أمره، فما یحتشمه ولا یکرمه، ویقول: أحمق الناس فی مسألة کذا وکذا الروافض، خالفوا الکتاب والسنّة، وکفروا بالله...»: سیر أعلام النبلاء ج 20 ص 346.

(35) . «الشیخ الإمام العلاّمة، شیخ المحدّثین قدوة الحفّاظ والقرّاء، محدّث الشام ومؤّخه ومفیده، شمس الدین أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد بن عثمان بن قایماز الدمشقی الشافعی، المعروف بالذهبی، مصنّف الأصل ، ولد سنة 673 ه بدمشق...»: ذیل تذکرة الحفّاظ ص 43؛ «ولمّا عاد الذهبی إلی دمشق عُیّن أُستاذاً للحدیث فی مسجد أُمّ صالح، ثمّ فی المدرسة الأشرفیة...»: معجم المطبوعات العربیة ج 1 ص 910؛ «تصانیفه کبیرة کثیرة تقارب المئة، منها دول الإسلام»: الأعلام ج 5 ص 326 ؛ «أضرّ الذهبی فی أُخریات سنی حیاته قبل موته بأربع سنین أو أکثر، بماءٍ نزل فی عینیه، فکان یتأذّی ...»: مقدّمة التحقیق لسیر أعلام النبلاء ج 1 ص 73 ؛ «حُکی عن شیخ الإسلام أبی الفضل بن حجر أنّه قال : شربت ماء زمزم لأصل إلی مرتبة الذهبی فی الحفظ »: ذیل طبقات الحفّاظ ص 348؛ «وقام بدمشق یرحل إلیه من سائر البلاد، وتناویه السوالات من کلّ ناد» : معجم المطبوعات العربیة ج 1 ص 910.

(36) . «وإنّی لمّا رأیتها ذکرت ما یصنع بها بعدی، کأنّی بها وقد دخل الذلّ بیتها، وانتُهکت حرمتها، وغُصب حقّها، ومُنعت إرثها، وکُسر جنبها، وأُسقطت جنینها، وهی تنادی: یا محمّداه فلا تُجاب، وتستغیث فلا تُغاث، فلا تزال بعدی محزونة مکروبة باکیة، فتذکر انقطاع الوحی من بیتها مرّة، وتتذکّر فراقی أُخری... فتکون أوّل من تلحقنی من أهل بیتی، فتقدم علیَّ محزونه مکروبة مغمومة مقتولة»: فرائد السمطین ج 2 ص 35.

(37) . «وسمعت من الإمام المحدّث الأوحد الأکمل فخر الإسلام صدر الدین إبراهیم بن محمّد بن المؤّد بن حمویه الخراسانی الجوینی شیخ الصوفیة، قدم علینا وروی لنا عن رجلین من أصحاب المؤّد الطوسی، وکان شدید الاعتناء بالروایة وتحصیل الأجزاء حسن القراءة، ملیح الشکل، مهیباً دیّناً صالحاً، وعلی یده أسلم غازان الملک، مات سنة اثنتین وعشرین وسبعمئة وله ثمان وسبعون سنة رحمه اللّه تعالی»: تذکرة الحفّاظ ج 4 ص 1505.

(38) . «وإنّ أبا بکر رضی اللّه عنه تفقّد قوماً تخلّفوا عن بیعته عند علیّ کرّم اللّه وجهه، فبعث إلیهم عمر، فجاء فناداهم وهم فی دار علیّ، فأبوا أن یخرجوا، فدعا بالحطب وقال: والذی نفس عمر بیده، لتخرجنّ أو لأحرقنّها علی من فیها، فقیل له: یا أبا حفص، إنّ فیها فاطمة! فقال: وإن! فخرجوا فبایعوا إلاّ علیّاً... فأتی عمر أبا بکر فقال له: ألا تأخذ هذا المتخلّف عنک بالبیعة؟ فقال أبو بکر لقنفذ وهو مولیً له: اذهب فادعُ لی علیّاً. قال: فذهب إلی علیّ، فقال له: ما حاجتک؟ فقال: یدعوک خلیفة رسول اللّه، فقال علی: لسریع ما کذبتم علی رسول اللّه! فرجع فأبلغ الرسالة. قال: فبکی أبو بکر طویلاً، فقال عمر الثانیة: لا تمهل هذا المتخلّف عنک بالبیعة، فقال أبو بکر رضی اللّه عنه لقنفذ: عد إلیه فقل له: خلیفة رسول اللّه یدعوک لتبایع، فجاءه قنفذ فأدّی ما أُمر به، فرفع علیّ صوته فقال: سبحان اللّه! لقد ادّعی ما لیس له. فرجع قنفد فأبلغ الرسالة، فبکی أبو بکر طویلاً، ثمّ قام عمر فمشی معه جماعة حتّی أتوا باب فاطمة، فدقّوا الباب، فلمّا سمعت أصواتهم نادت بأعلی صوتها: یا أبت یا رسول اللّه! ماذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب وابن أبی قحافة؟ فلمّا سمع القوم صوتها وبکاءها، انصرفوا باکین، وکادت قلوبهم تنصدع وأکبادهم تنفطر، وبقی عمر ومعه قوم، فأخرجوا علیّاً...»: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 19.

(39) . «فقال عمر لأبی بکر، رضی اللّه عنهما: انطلق بنا إلی فاطمة؛ فإنّا قد أغضبناها. فانطلقا جمیعاً، فاستأذنا علی فاطمة، فلم تأذن لهما، فأتیا علیّاً فکلّماه، فأدخلهما علیها، فلمّا قعدا عندها حوّلت وجهها إلی الحائط، فسلّما علیها فلم تردّ علیهما السلام، فتکلّم أبو بکر فقال: یا حبیبة رسول اللّه، واللّه إنّ قرابة رسول اللّه أحبّ إلیَّ من قرابتی، وإنّک لأحبّ إلیَّ من عائشة ابنتی، ولوددت یوم مات أبوک أنّی متّ ولا أبقی بعده، أفترانی أعرفک وأعرف فضلک وشرفک وأمنعک حقّک ومیراثک من رسول اللّه! إلاّ أنّی سمعت أباک رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول: لا نورث، ما ترکنا فهو صدقة!! فقالت: أرأیتکما إن حدّثتکما حدیثاً عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله تعرفانه وتفعلان به؟ قالا: نعم، فقالت: نشدتکما اللّه ألم تسمعا رسول اللّه یقول: رضا فاطمة من رضای، وسخط فاطمة من سخطی، فمن أحبّ فاطمة ابنتی فقد أحبّنی، ومن أرضی فاطمة فقد أرضانی، ومن أسخط فاطمة فقد أسخطنی؟ قالا: نعم سمعناه من رسول اللّه صلی الله علیه و آله، قالت: فإنّی أُشهد اللّه وملائکته أنّکما أسخطتمانی وما أرضیتمانی، ولئن لقیت النبیّ لأشکونّکما إلیه. فقال أبو بکر: أنا عائذٌ باللّه تعالی من سخطه وسخطکِ یا فاطمة. ثمّ انتحب أبو بکر یبکی، حتّی کادت نفسه أن تزهق، وهی تقول: واللّه لأدعونّ اللّه علیک فی کلّ صلاةٍ أُصلّیها. ثمّ خرج باکیاً...»: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 20 .

ص: 158

(40) . «صفقة عمر علی خدّها حتّی أبری قرطها تحت خمارها فانتثر...»: الهدایة الکبری ص 407؛ «وهی تجهز بالبکاء تقول: یا أبتاه یا رسول اللّه! ابنتک فاطمة تُضرب؟...»: الهدایة الکبری ص 407 ؛ «وقالت: یا أبتاه یا رسول اللّه! هکذا کان یُفعل بحبیبتک وابنتک؟...»: بحار الأنوار ج 30 ص 294 .

(41) . «فوثب علیٌّ علیه السلام فأخذ بتلابیبه ثمّ نتره فصرعه ووجأ أنفه ورقبته، وهمّ بقتله فذکر قول رسول اللّه صلی الله علیه و آله وما أوصاه به، فقال: والذی کرّم محمّداً بالنبوّة یا بن صهاک، لولا کتابٌ من اللّه سبق وعهدٌ عهده إلیَّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله، لعلمت أنّک لا تدخل بیتی. فأرسل عمر یستغیث، فأقبل الناس حتّی دخلوا الدار...»: کتاب سلیم بن قیس ص 586.

(42) . «قبضه وصیّه وضمانه علی ما فیها ، علی ما ضمن یوشع بن نون لموسی بن عمران علیهماالسلام ، وعلی ما ضمن وأدّی وصیّ عیسی بن مریم ، وعلی ما ضمن الأوصیاء قبلهم علی أنّ محمّداً أفضل النبیّین ...»: بحار الأنوار ج 22 ص 482 .

(43) . «قد عهدتُ إلیک ، أُحدث العهد لک بمحضر أمینَی ربّ العالمین : جبرئیل ومیکائیل ، یا علیّ ، بحقّهما علیک إلاّ أنفذت وصیّتی علی ما فیها ، وعلی قبولک إیّاها بالصبر والورع علی منهاجی وطریقی... وإذا حضرتک الوفاة فأوصِ وصیّتک إلی من بعدک علی ما أوصیک...»: بحار الأنوار ج 22 ص 479.

(44) . فأقسمت علیک بحقّی لما أغمدت سیفک وکففت یدک...: تاریخ المدینة، ج 4، ص 1208.

(45) . فمنعهم من ذلک الحسن وابن الزبیر ومحمّد بن طلحة... وخرج الحسن بن علی...»: تاریخ مدینة دمشق، ج 39، ص 435، یا أمیر المومنین، علام تمنع الناس من قتالهم، فقال : أقسمت علیک یابن أخی لما کففت یدیک...: تاریخ المدینة، ج 4، ص 1208.

(46) . قال علیّ رضی اللّه عنه للحسن : اِئت الرجل، قال : قد فعلت، فأقسم علیَّ إلاّ رجعت...»: تاریخ المدینة ج 4، ص 1213.

(47) . فبعث إلیه علیّ ثلاث قرب مملوءة من الماء مع نفرٍ من بنی هاشم...»: الفتوح، ج 2، ص 417؛ الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 41؛ «فحاصروه فأدخل معه جرار الماء والطعام إلی داره، ومعه فتیان، قریش فیهم الحسن بن علیّ...: تاریخ المدینة ج 4، ص 1206؛ و راجع : تاریخ مدینة دمشق ج 39، ص 434؛ تاریخ الطبری، ج 3، ص 417.

(48) . «جاء سودان لیضربه بالسیف، فأکبّت علیه امرأته نائلة بنت الفرافصة الکلبیة، واتّقت السیف بیدها وهی تصرخ، فنفح أصابعها فأطنّها، فولّت، فغمز بعضهم أوراکها وقال: إنّها لکبیرة العجز، وضرب سودان عثمان فقتله»: شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 2 ص 157؛ «وجاء سودان لیضربه، فأکبّت علیه امرأته واتّقت السیف بیدها، فنفح أصابعها فأطنّ أصابع یدیها، وولّت، فغمز أوراکها وقال: إنّها لکبیرة العجز، وضرب عثمان فقتله»: الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 3 ص 178.

(49) . «کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله مرّ بعمّار وأُمّه وأبیه وهم یُعذّبون بالأبطح فی رمضاء مکّة، فیقول: صبراً آل یاسر، موعدکم الجنّة»: أُسد الغابة ج 4 ص 44؛ «أسلم عمّار بمکّة قدیماً هو وأبوه وأُمّه، وکانوا ممّن یُعذّب فی اللّه، فمرّ بهم النبیّ صلی الله علیه و آله وهم یُعذّبون، فقال: صبراً آل یاسر، فإنّ موعدکم الجنّة. وقتل أبو جهل سمیة طعنها بحربةٍ فی قبلها، فکانت أوّل شهید فی الإسلام»: تهذیب الکمال ج 21 ص 216؛ «وکان إسلامهم قدیماً فی أوّل الإسلام، وکانوا ممّن یُعذّب فی اللّه، وکان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یمرّ بهم وهم یُعذّبون فیقول: صبراً یا آل یاسر، اللّهمّ اغفر لآل یاسر»: الاستیعاب ج 4 ص 1589، وراجع المجموع ج 1 ص

ص: 159

285، المستدرک للحاکم ج 3 ص 383، عمدة القاری ج 1 ص 197، شرح نهج البلاغة ج 13 ص 255، کنز العمّال ج 11 ص 728، سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 409، الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 2 ص 67، البدایة والنهایة ج 3 ص 76، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 1 ص 494، السیرة الحلبیة ج 1 ص 483.

(50) . «وسلّ خالد بن الولید السیف لیضرب فاطمة، فحمل علیّ علیه بسیفه، فأقسم علی علیّ علیه السلام فکفّ...»: کتاب سلیم بن قیس ص 387.

(51) . «اللّهمّ إنّی أستعدیک علی قریش؛ فإنّهم قطعوا رحمی، وأصغوا إنائی، وصغّروا عظیم منزلتی، وأجمعوا علی منازعتی حقّاً کنت أولی به منهم فسلبونیه، ثمّ قالوا: ألا إنّ فی الحقّ أن تأخذه وفی الحقّ أن تمنعه، فاصبر کمداً متوخّماً أو متّ متأسّفاً حنقاً، فنظرت فإذا لیس معی رافد ولا ذابّ، ولا مساعد إلاّ أهل بیتی، فضننت بهم عن الهلاک، فأغضیت علی القذی، وتجرّعت ریقی علی الشجی، وصبرت من کظم الغیظ علی أمرّ من العلقم، وآلم للقلب من حزّ الشفار...»: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 134، وراجع الغارات ج 1 ص 308، نهج البلاغة ج 2 ص 85، التعجّب للکراجکی ص 69، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 48، بحار الأنوار ج 29 ص 605، 607، شرح نهج البلاغة ج 4 ص 104.

(52) . «قال : أ رضیتم یا بنی عبد مناف أن یلی هذا الأمر علیکم غیرکم ؟ وقال لعلیّ بن أبی طالب : امدد یدک أُبایعک ، وعلیٌّ معه قصیٌّ ، وقال : بنی هاشم لا تطمعوا الناس فیکم/ولا سیّما تیم بن مرّة أو عدیّ

فما الأمر إلاّ فیکم وإلیکم/ ولیس لها إلاّ أبو حسن علیّ/ أبا حسن فاشدد بها کفّ حازم/فإنّک بالأمر الّذی یرتجی ملیّ. وکان خالد بن سعید غائبا ، فقدم فأتی علیّا فقال : هلمّ أُبایعک ، فواللّه ما فی الناس أحدٌ أولی بمقام محمّدٍ منک »: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 30، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 207 ح 38 ؛ «إنّ أبا سفیان جاء إلی علیّ فقال : یا علیّ، بایعوا رجلاً أذلّ قریش قبیلةً، واللّه لئن شئت لنصدّ عنها أقطارها...»: کنز العمّال ج 5 ص 654 ؛ «قال أبو سفیان لعلیّ: ما بال هذا الأمر فی أقلّ حیٍّ من قریش؟ واللّه لئن شئت لأملأنّها علیه خیلاً ورجالاً. قال : فقال علیّ : یا أبا سفیان، طالما عادیت الإسلام...»: تاریخ الطبری ج 2 ص 450.

(53) . «ارجع یا أبا سفیان ، فواللّه ما ترید اللّه بما تقول، وما زلت تکید الإسلام وأهله...»: بحار الأنوار ج 22 ص 520.

(54) . «فإنّ هؤلاء خیّرونی أن یأخذوا ما لیس لهم ، أو أُقاتلهم وأُفرّق أمر المسلمین» : الشافی فی الإمامة ج 3 ص 243 ، الصراط المستقیم ج 3 ص 111 بحار الأنوار ج 28 ص 392 ؛ «وأیم اللّه، فلولا مخافة الفرقة بین المسلمین أن یعودوا إلی الکفر، لکنّا غیّرنا ذلک ما استطعنا»: الأمالی للمفید ص 155 ح 6 ؛ «إنّ هؤلاء خیّرونی أن یظلمونی حقّی وأُبایعهم ، أو ارتدّت الناس حتّی بلغت الردّة أُحدا ! فاخترت أن أُظلم حقّی وإن فعلوا ما فعلوا» : بحار الأنوار ج 28 ص 392 ؛ «فسمعت وأطعت؛ مخافة أن یرجع الناس کفّارا ...»: الطرائف ص 411 ، المناقب للخوارزمی ص 313 ، فرائد السمطین ج 1 ص 320 ؛ «وتخوّفا علیهم أن یرتدّوا عن الإسلام فیعبدوا الأوثان ، ولا یشهدوا أن لا إله إلاّ اللّه ، وأنّ محمّدا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ...: الکافی ج 8 ص 295 ، علل الشرائع ص 149 ، الأمالی للطوسی ص 230.

(55) . «لمّا استُخلف أبو بکر، قال أبو سفیان : ما لنا ولأبی فصیل؟ إنّما هی بنو عبد مناف! قال: فقیل له: إنّه قد ولّی ابنَک، قال: وصلته رحم»: تاریخ الطبری ج 2 ص 449 ، أعیان الشیعة ج 1 ص 430 ؛ «لمّا اجتمع الناس علی بیعة أبی بکر، أقبل أبو سفیان وهو یقول: واللّه إنّی لأری عجاجة لا یطفئها إلاّ دم ! یا آل عبد مناف، فیما أبو بکر من أُمورکم ؟ أین المستضعفان؟ أین الأذلاّن...»: نفس المصدرین.

(56) . «قسمٌ قسمه أبو بکر للنساء، فقالت: أتراشونی عن دینی ؟... واللّه لا آخذ منه شیئاً أبداً...»: کنز العمّال ج 5 ص 606 ، الطبقات

ص: 160

الکبری ج 3 ص 182 ، تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 276.

(57) . «روی حذیفة بن الیمّان عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فی حدیث: یکون بعدی أئمّة لا یهتدون بهدای، ولا یستنون بسنّتی، وسیقوم فیهم رجالٌ ش قلوبهم قلوب الشیاطین فی جثمان إنس. قال: قلت: کیف أصنع یا رسول اللّه إن أدرکت ذلک؟ قال: تسمع وتطیع للأمیر، وإن ضرب ظهرک وأخذ مالک فاسمع وأطع»: صحیح مسلم ج 6 ص 20، السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 157.

(58) . وامّا من یجسر من أهل المدینة فیقولون: ومابأس بقتل رجل فی صلاح الامة، انّه أراد قتله لأنَّ علیّاً أراد تفریق الأمة و صدّهم عن بیعة أبی بکر: الایضاح لفضل بن شاذان ص 158، بحار الانوار ج 27 ص 306.

(59) . «فکثر اللّغط وارتفعت الأصوات ، حتّی فرقتُ من الاختلاف ، فقلت : ابسط یدک یا أبا بکر ، فبسط یده فبایعته وبایعه المهاجرون ثمّ بایعته الأنصار ...»: صحیح البخاری ج 6 ص 2505 ، مسند أحمد ج 1 ص 123 ، صحیح ابن حبّان ج 2 ص 148، 155 ، تاریخ الطبری ج 3 ص 205 ، السیرة النبویّة لابن هشام ج 4 ص 308 ، تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 281، 284 ، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 11 ، شرح نهج البلاغة ج 2 ص 23 ، أنساب الأشراف ج 2 ص 265 ، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 4 ص 487 .

(60) . «فلمّا کان اللیل حمل علیٌّ فاطمة علی حمار وأخذ بید ابنیه الحسن والحسین، فلم یدع أحداً من أصحاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله إلاّ أتاه فی منزله، فناشدهم اللّه ودعاهم إلی نصرته، فما استجاب منهم رجل غیرنا أربعة، فإنّا حلقنا رؤسنا وبدّلنا نصرتنا»: کتاب سلیم بن قیس ص 146 ، الاحتجاج ج 1 ص 107؛ «فلمّا أمسی بایعه ثلاثمئة وستّون رجلاً علی الموت...»: الکافی ج 8 ص 33 ، بحار الأنوار ج 28 ص 241 .

(61) . «واقبلت أسلم بجماعتها حتّی تضایقت بهم السکک، فبایعوه، فکان عمر یقول: ما هو إلاّ أن رأیت أسلم فأیقنت بالنصر»: تاریخ الطبری ج 2 ص 458 ، بحار لأنوار ج 28 ص 335.

(62) . «فانطلق أبو بکر وعمر وأبو عُبیدة بن الجرّاح والمغیرة، حتّی دخلوا علی العبّاس لیلاً ، فحمد أبو بکر اللّه وأثنی علیه ، ثمّ قال : إنّ اللّه بعث محمّدا نبیّا ، وللمؤمنین ولیّا ، فمنّ علیهم بکونه بین أظهرهم ، حتّی اختار له ما عنده ، فخلّی علی الناس أُمورا لیختاروا لأنفسهم فی مصلحتهم مشفقین ، فاختارونی علیهم والیا ، ولأُمورهم راعیا ، فولّیت ذلک ، وما أخاف بعون اللّه وتسدیده وهنا ولا حیرةً ولا جبنا ، وما توفیقی إلاّ باللّه ، علیه توکّلت وإلیه أُنیب ...»: تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 124 ، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 32، وراجع شرح نهج البلاغة ج 2 ص 21 .

(63) . «فحمد العبّاس اللّه وأثنی علیه وقال : إنّ اللّه بعث محمّدا - کما وصفت - نبیّا وللمؤمنین ولیّا ، فمنّ علی أُمّته به ، حتّی قبضه اللّه إلیه واختار له ما عنده ، فخلّی علی المسلمین أُمورهم لیختاروا لأنفسهم مصیبین الحقّ ، لا مائلین بزیغ الهوی ، فإن کنت برسول اللّه فحقّا أخذت ، وإن کنت بالمؤمنین فنحن منهم ، فما تقدّمنا فی أمرک فرضا ، ولا حللنا وسطا ، ولا برحنا سخطا ، وإن کان هذا الأمر إنّما وجب لک بالمؤمنین ، فما وجب إذ کنّا کارهین ...»: تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 124 ، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 32 وراجع شرح نهج البلاغة ج 2 ص 21 .

(64) . به کتاب علی والخلفاء تالیف شیخ نجم عسکری ص 73 - 97 مراجعه کنید.

(65) . «قد زنی فشهد علی نفسه أربع شهادات، فأمر به رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرُجم وکان قد أحصن. وقال علیّ لعمر: أما علمت أنّ القلم رُفع

ص: 161

عن المجنون حتّی یفیق وعن الصبی حتّی یدرک؟»: صحیح البخاری ج 8 ص 21؛ «أتی عمر بمجنونة قد زنت، فاستشار فیها أُناساً، فأمر بها أن تُرجم، فمُرّ بها علی علی بن أبی طالب رضوان اللّه علیه، فقال: ما شأن هذه؟ قالوا: مجنونة بنی فلان زنت فأمر بها عمر أن تُرجم. قال: فقال: ارجعوا بها. أتاه فقال: یا أمیر المومنین، أما علمت أنّ القلم قد رُفع عن ثلاثة: عن المجنون حتّی یبرأ، وعن النائم حتّی یستیقظ، وعن الصبی حتّی یعقل؟ قال: بلی، قال: فما بال هذه تُرجم؟ قال: لا شیء، قال: فأرسلها. قال: فأرسلها. قال: فجعل یکبّر»: سنن أبی داود ج 2 ص 338، وراجع عمدة القاری ج 23 ص 292؛ «عن سعید بن المسیّب قال: کان عمر یتعوّذ باللّه من معضلةٍ لیس لها أبو الحسن. وقال فی المجنونة التی أمر برجمها... فی التی وضعت لستّة أشهر، فأراد عمر رجمها، فقال له علیّ: إنّ اللّه تعالی یقول: «وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْرًا». وقال له: إنّ اللّه رفع القلم عن المجنون. الحدیث. فکان عمر یقول: لولا علیّ لهلک عمر»: الاستیعاب: ج 3 ص 1102.

(66) . «کان رجل من أصحاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله مع عمر بن الخطّاب، فأرسله فی جیش، فغاب ستّة أشهر ثمّ قدم، وکان مع أهله ستّة أشهر، فعلقت منه فجاءت بولدٍ لستّة أشهر فأنکره، فجاء بها إلی عمر فقال: یا أمیر المومنین، کنت فی البعث الذی وجّهتنی فیه، وتعلم أنّی قدمت ستّة أشهر، وکنت مع أهلی وقد جاءت بغلامٍ وهو ذا، وتزعم أنّه منّی. فقال لها عمر: ماذا تقولین أیّتها المرأة؟ فقالت: واللّه ما غشینی رجلٌ غیره، وما فجرت، وإنّه لابنه. وکان اسم الرجل: الهیثم. فقال لها عمر: أحقٌّ ما یقول زوجک؟ قالت: قد صدق یا أمیر المومنین! فأمر بها عمر أن تُرجم، فحفر لها حفیرة ثمّ أدخلها فیه، فبلغ ذلک علیّاً علیه السلام، فجاء مسرعا حتّی أدرکها، وأخذ بیدیها فسلّها من الحفیرة، ثمّ قال لعمر: أربع علی نفسک! إنّها قد صدقت، إنّ اللّه عزّ وجلّ یقول فی کتابه: «وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْرًا»، وقال فی الرضاع: «وَالْوَ لِدَ تُ یُرْضِعْنَ أَوْلَ-دَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ»، فالحمل والرضاع ثلاثون شهراً، وهذا الحسین ولد لستّة أشهر. فعندها قال عمر: لولا علیّ لهلک عمر»: بحار الأنوار ج 30 ص 110؛ «عن سعید بن المسیّب قال: کان عمر یتعوّذ باللّه من معضلةٍ لیس لها أبو الحسن»: الاستیعاب ج 3 ص 1102.

(67) . «قال العلماء: إنّما قال ذلک ثقةً بهما؛ لعلمه بصدق إیمانهما وقوّة یقینهما وکمال معرفتهما لعظیم سلطان اللّه وکمال قدرته...»: شرح مسلم ج 15 ص 156.

(68) . «النووی الإمام الحافظ الأوحد القدوة، شیخ الإسلام علی الأولیاء، محیی الدین أبو زکریا یحیی بن شرف بن مری الحزامی الحواربی الشافعی، صاحب التصانیف النافعة، مولده فی المحرّم سنة إحدی وثلاثین وستمئة، وقدم دمشق سنة تسع وأربعین، فسکن فی الرواجیة یتناول خبز المدرسة، فحفظ التنبیه فی أربعة أشهر ونصف. وقرأ ربع المهذّب حفظاً فی باقی السنة علی شیخه الکمال بن أحمد، ثمّ حجّ مع أبیه وأقام بالمدینة شهراً ونصفاً، ومرض أکثر الطریق، فذکر شیخنا أبو الحسن ابن العطّار أنّ الشیخ محیی الدین ذکر له أنّه کان یقرأ کلّ یوم اثنا عشر درساً علی مشایخه شرحاً وتصحیحاً، درسین فی الوسیط، ودرساً فی المهذّب، ودرساً فی الجمع بین الصحیحین، ودرساً فی صحیح مسلم، ودرساً فی اللمع لابن جنّی، ودرساً فی إصلاح المنطق، ودرساً فی التصریف، ودرساً فی أُصول الفقه، ودرساً فی أسماء الرجال، ودرساً فی أُصول الدین. قال: وکنت أُعلّق جمیع ما یتعلّق بها من شرحٍ مشکلٍ وتوضیح عبارةٍ وضبط لغةٍ، وبارک اللّه تعالی فی وقتی، وخطر لی أن أشتغل فی الطلب، فاشتغلت فی کتاب القانون، وأظلم قلبی وبقیت أیّاماً لا أقدر علی الاشتغال، فأشفقت علی نفسی، وبعت القانون، فنار قلبی. قال ابن العطّار: ذکر لی شیخنا رحمه اللّه تعالی أنّه کان لا یضیع له وقتاً لا فی لیلٍ ولا فی نهار، حتّی فی الطریق، وأنّه دام ستّ سنین، ثمّ أخذ فی التصنیف والإفادة والنصیحة وقول الحقّ. قلت: مع ما هو علیه من المجاهدة بنفسه والعمل بدقائق الورع والمراقبة وتصفیة النفس من الشوائب ومحقها من أغراضها، کان حافظاً للحدیث وفنونه ورجاله وصحیحه وعلیله، رأسا فی معرفة المذهب»: مقدّمة شرح مسلم للنووی ج 1 ص 9، وراجع تذکرة الحفّاظ ج 4 ص 147، الأعلام للزرکلی ج 8 ص 149، تاریخ الإسلام للذهبی ج 50 ص 246.

(69) . «أُختا عائشة اللتان أرادهما أبو بکر الصدّیق بقوله لعائشة: إنّما هما أخوک وأُختاک، قالت: هذان أخوای، فمن أُختای؟ فقال: ذو بطن، بنت خارجة، فإنّی أظنّها جاریة... وهاتان الأُختان هما أسماء بنت أبی بکر وأُمّ کلثوم، وهی التی کانت حملاً، وقد تقدّم إیضاح القصّة، وأُمّ کلثوم هذه تزوّجها عمر بن الخطّاب»: تهذیب الأسماء واللغات ج 2 ص 630.

(70) . «أسماء بنت عمیس بن معبد بن الحارث، الخثعمیة الصحابیة الشهیرة الجلیلة، من المهاجرات الأُول، وأُخت میمونة لأُمّها، یروی عنها ابناها عبد اللّه وعون ابنا جعفر الطیّار وجماعة، هاجرت مع زوجها إلی الحبشة، ثمّ إلی المدینة المنوّرة، تزوّجها بعد جعفر أبو بکر، فولدت له منها عدّة أولاد، منهم أُمّ کلثوم، وهی التی ربّاها أمیر المومنین علیه السلام، وتزوّجها الثانی، فکانت ربیبته علیه السلام وبمنزلة إحدی بناته، وکان علیه السلام یخاطب محمّد بابنی، وأُمّ کلثوم هذه بنتی، فمن ثمّ سری الوهم إلی عدّة من المحدّثین والمؤّخین، فکم لهذه الشبهة من نظیر، ومنشأ الأکثر الاشتراک فی الاسم أو الوصف، ثمّ بعد موت أبی بکر تزوّجها مولانا علی علیه السلام»: شرح إحقاق الحقّ ج 3 ص 315.

(71) . «قال: عمر لعبّاس وعلیّ فلمّا توفّی رسول اللّه صلی الله علیه و آله، قال أبو بکر: أنا ولیّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فجئتما تطلب میراثک من ابن أخیک ویطلب هذا میراث امرأته من أبیها، فقال أبو بکر: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: ما نورث ما ترکنا صدقة، فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً، واللّه یعلم أنّه لصادق بارّ راشد تابع للحقّ، ثمّ توفّی أبو بکر وأنا ولیّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وولیّ أبی بکر، فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً، واللّه یعلم أنّی لصادق بارّ راشد تابع للحقّ، فولیتها ثمّ جئتنی أنت وهذا وأنتما جمیع وأمرکما واحد، فقلتما: ادفعها

ص: 162

إلینا...»: صحیح مسلم ج 5 ص 152، السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 298، فتح الباری ج 6 ص 144، کنز العمّال ج 7 ص 241.

(72) . «شقّوا متلاطمات أمواج البلاء... أما واللّه لو أُذن لی بما لیس لکم علم، لحصدت رؤوسکم عن أجسادکم کحبّ الحصید بقواضبٍ من حدید، ولقلعت من جماجم شجعانکم ما أقرح به آماقکم وأوحش به محالکم ، فإنّی منذ عرفتمونی مُردی العساکر ومقنی الجحافل، مبید خضرائکم ومخمد ضوضائکم وجرّار الدوارین ، إذ أنتم فی بیوتکم معتکفون، وإنّی لصاحبکم بالأمس...»: الاحتجاج ج 1 ص 127 ، بحار الأنوار ج 29 ص 140 ، بیت الأحزان ص 138.

(73) . «لمّا قُبض رسوله صلی الله علیه و آله قلنا: نحن أهله وأولیاؤ لا ینازعنا سلطانه أحد، فأبی علینا قومنا، فولّوا غیرنا، وأیم اللّه لولا مخافة الفرقة وأن یعود الکفر ویبوء الدین، لغیّرنا، فصبرنا علی بعض الألم...»: الاستیعاب ج 2 ص 497؛ «وأیم اللّه لولا مخافة الفرقة بین المسلمین وأن یعود الکفر ویبور الدین، لکنّا علی غیر ما کنّا لهم علیه، فولی الأمر ولاة لم یألوا الناس خیراً...»: شرح نهج البلاغة ج 1 ص 306، وراجع الأمالی للشیخ المفید ص 155، بحار الأنوار ج 29 ص 579، الإکمال فی أسماء الرجال ص 63.

(74) . «مشی عمر ذامراً - یعنی غضباناً - حتّی أتاهما وعندهما رجل من المهاجرین یقال له خباب. قال: فلمّا سمع خباب بحسّ عمر تواری فی البیت، فدخل علیهما عمر فقال: ما هذه الهینمة التی سمعتها عندکم؟ قال: وکانوا یقرأون طه، فقالا: ما عدا حدیثاً تحدّثناه بیننا، قال: فلعلّکما قد صبوتما، فقال له ختنه: یا عمر، إن کان الحقّ فی غیر دینک. قال: فوثب عمر علی ختنه فوطئه وطئاً شدیداً. قال: فجاءت أُخته لتدفعه - وفی حدیث الهیثم: فدفعته - عن زوجها، فنفحها نفحة بیده فدمی وجهها...»: تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 34، وراجع الدرّ المنثور ج 4 ص 293، تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 174.

(75) . «ومرّ بجاریة بنی مؤّل - حی من بنی عدی بن کعب - وکانت مسلمة، وعمر بن الخطّاب یعذّبها لتترک الإسلام، وهو یومئذٍ مشرک، وهو یضربها، حتّی إذا ملّ قال: إنّی أعتذر إلیکِ، إنّی لم أترکک إلاّ ملالة، فتقول: کذلک فعل اللّه بک. فابتاعها أبو بکر، فأعتقها»: السیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 211.

(76) . «فلمّا ماتت زینب ابنة رسول اللّه صلی الله علیه و آله، قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: الحقی بسلفنا الصالح الخیّر عثمان بن مظعون، فبکت النساء، فجعل عمر یضربهنّ بسوطه، فأخذ رسول اللّه صلی الله علیه و آله بیده وقال: مهلاً یا عمر! ثمّ قال: ابکین، وإیّاکن ونعیق الشیطان»: مسند أحمد ج 1 ص 237، المستدرک للحاکم ج 3 ص 210، مجمع الزوائد ج 3 ص 17، الطبقات الکبری ج 3 ص 399.

(77) . «لمّا توفّی أبو بکر رحمه اللّه، أقامت علیه عائشة النوح، فأقبل عمر بن الخطّاب حتّی قام ببابها، فنهاهنّ عن البکاء علی أبی بکر، فأبین أن ینتهین، فقال عمر لهشام بن الولید: ادخل فأخرج إلیَّ ابنة أبی قحافة أُخت أبی بکر، فقالت عائشة لهشام حین سمعت ذلک من عمر: إنّی أحرّم علیک بیتی، فقال عمر لهشام: ادخل فقد أذنت لک. فدخل هشام فأخرج أُمّ فروة أُخت أبی بکر إلی عمر فعلاها الدرّة، فضربها ضربات فتفرّق النوح حین سمعوا ذلک»: تاریخ الطبری ج 2 ص 614، وراجع الطبقات ج 3 ص 208، فتح الباری ج 5 ص 54، عمدة القاری ج 12 ص 259، الطبقات الکبری ج 3 ص 208.

(78) . «لمّا مات خالد بن الولید اجتمع فی بیت میمونة نساء یبکین، فجاء عمر ومعه ابن عبّاس ومعه الدرّة، فقال: یا أبا عبد اللّه! ادخل

ص: 163

علی أُمّ المومنین فأمرها فلتحتجب، وأخرجهنّ علیَّ. قال: فجعل یخرجهنّ علیه وهو یضربهنّ بالدرّة، فسقط خمار امرأة منهنّ، فقالوا: یا أمیر المومنین! خمارها، فقال: دعوها ولا حرمة لها. کان عمر یعجب من قوله: لا حرمة لها»: المصنّف للصنعانی ج 3 ص 557، کنز العمّال ج 15 ص 730.

(79) . «وأشعلوا فیها النار، فخرجن حواسر مسلّبات حافیات باکیات، یمشین سبایا فی أسر الذلّة»: بحار الأنوار ج 45 ص 58؛ الفتوح ج 5 ص 120؛ «مال الناس علی الورس والحلل والإبل وانتهبوها . قال : ومال الناس علی نساء الحسین علیه السلام وثقله ومتاعه، فإن کانت المرأة لتنازع ثوبها عن ظهرها حتّی تُغلب علیه، فیذهب به منها»: تاریخ الطبری ج 5 ص 453، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 573.

(80) . «أخذ رجل حلیّ فاطمة بنت الحسین وبکی، فقالت : لمَ تبکی؟ فقال : أأسلب بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله ولا أبکی؟!»: سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 303 .

(81) . «حتّی أفضوا إلی قرط کان فی أُذن أُمّ کلثوم أُخت الحسین، فأخذوه وخرموا أُذنها»: مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی ج 2 ص 37، الفتوح ج 5 ص 120 .

(82) . «أتینا النبیّ صلی الله علیه و آله فسألناه الطعام، فقال: یا عمر، اذهب فأعطهم. فارتقی بنا إلی علّیة فأخذ المفتاح من حجزته ففتح»: سنن أبی داود للسجستانی ج 2 ص 527، وراجع مسند أحمد ج 4 ص 174، فتح الباری ج 3 ص 371، عمدة القاری ج 9 ص 243، الدرر لابن عبد البرّ ص 220.

(83) . «فقال النبیّ صلی الله علیه و آله: ائتینی بالمخضب فاملیه ماءً، فأتت أسماء بالمخضب فملأته ماءً، ثمّ مجّ النبیّ صلی الله علیه و آله فیه، وغسل فیه قدمیه ووجهه، ثمّ دعا فاطمة، فأخذ کفّاً من ماءٍ فضرب به علی رأسها، وکفّاً بین ثدییها، ثمّ رشّ جلده وجلدها، ثمّ التزمها فقال: اللّهمّ إنّها منّی وأنا منها، اللّهمّ کما أذهبت عنّی الرجس وطهّرتنی، فطهّرها. ثمّ دعا بمخضبٍ آخر، ثمّ دعا علیّاً فصنع به کما صنع بها، ودعا له کما دعا لها، ثمّ قال: أن قوما إلی بیتکما، جمع اللّه بینکما وبارک فی سرّکما وأصلح بالکما. ثمّ قام فأغلق علیهما بابه بیده»: المصنّف للصنعانی ج 5 ص 488، مجمع الزوائد ج 9 ص 208، الأحادیث الطوال ص 140، المعجم الکبیر ج 22 ص 412، المناقب للخوارزمی ص 340، کشف الغمّة ج 1 ص 361.

(84) . «کانت بین أبی بکر وعمر محاورة، فأغضب أبو بکر عمر، فانصرف عنه عمر مغضباً، فاتّبعه أبو بکر یسأله أن یستغفر له، فلم یفعل حتّی أغلق بابه فی وجهه، فأقبل أبو بکر إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فقال أبو الدرداء: ونحن عنده، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: أمّا صاحبکم هذا فقد غامر. قال: وندم عمر علی ما کان منه، فأقبل حتّی سلّم وجلس إلی النبیّ صلی الله علیه و آله، وقصّ علی رسول اللّه صلی الله علیه و آله الخبر...»: صحیح البخاری ج 5 ص 197، فتح الباری ج 7 ص 18، عمدة القاری ج 16 ص 180، مسسند الشامیین ج 1 ص 448، تفسیر ابن کثیر ج 2 ص 265، الدرّ المنثور ج 3 ص 135، تاریخ الإسلام ج 3 ص 112.

(85) . «عن محمّد بن هلال، أنّه رأی حجر أزواج النبیّ صلی الله علیه و آله من جرید مستورة بمسوح الشعر، فسألته عن بیت عائشة، فقال: کان بابه من وجهة الشام، فقلت: مصراعاً کان أو مصراعین؟ قال: کان باباً واحداً، قلت: من أیّ شیءٍ کان؟ قال: من عرعر أو ساج»: الأدب المفرد للبخاری ص 168، إمتاع الأسماع ج 10 ص 92، سبل الهدی والرشاد ج 3 ص 349.

(86) . «عن أنس: کان باب النبیّ صلی الله علیه و آله یُقرع بالأظافیر»: میزان الاعتدال ج 3 ص 296، وراجع مجمع الزوائد ج 8 ص 43، الجامع الصغیر

ص: 164

ج 2 ص 353، فیض القدیر للمناوی ج 5 ص 215، لسان المیزان ج 4 ص 379، البدایة والنهایة ج 3 ص 268؛ «إنّ بابه علیه السلام کان یُقرع بالأظافیر، فدلّ علی أنّه لم یکن لأبوابه حلق»: السیرة النبویّة لابن کثیر ج 2 ص 314.

(87) . «إنّ أبا بکر أرسل إلی علیّ یریده علی البیعة، فلم یبایع، ومعه قبس، فتلقّته فاطمة علیه السلام علی الباب فقالت: یا بن الخطّاب! أتراک محرّقاً علیَّ بابی؟ قال: نعم، وذلک أقوی فیما جاء به أبوک! وجاء علیّ فبایع: أنساب الأشراف ج 1 ص 586.

(88) . «عن عمر قال: من أغلق باباً وأرخی ستراً فقد وجب الصداق»: سنن الدارقطنی ج 3 ص 212، وراجع السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 255، فتح الباری ج 9 ص 435، المصنّف للصنعانی ج 6 ص 288، تفسیر القرطبی ج 5 ص 102، فتح القدیر ج 1 ص 255، تذکرة الحفّاظ ج 1 ص 178.

(89) . «عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال: أوّل نعشٍ أُحدث فی الإسلام نعش فاطمة علیه السلام، إنّها اشتکت شکوتها التی قُبضت فیها، وقالت لأسماء: إنّی نحلت وذهب لحمی، ألا تجعلی لی شیئاً یسترنی؟ قالت أسماء: إنّی کنت بأرض الحبشة رأیتهم یصنعون شیئاً، أفلا أصنع لک؟ فإن أعجبک صنعتُ لک، قالت: نعم. فدعت بسریر فأکبّته لوجهه، ثمّ دعت بجراید فشدّته علی قوائمه، ثمّ جلّلته ثوباً، فقالت: هکذا رأیتهم یصنعون، فقالت: اصنعی لی مثله، استرینی سترک اللّه من النار»: تهذیب الأحکام ج 1 ص 469، وسائل الشیعة ج 3 ص 220، بحار الأنوار ج 43 ص 213، جامع أحادث الشیعة ج 3 ص 367.

(90) . «قد طالبت فاطمة رضی اللّه عنها أبا بکر رضی اللّه عنه بمیراث أبیها رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فلمّا لم یعطها إیّاه حلفت لا تکلّمه أبداً، وأوصت أن تُدفن لیلاً؛ لئلاّ یحضرها، فدُفنت لیلاً: تأویل مختلف الحدیث لابن قُتیبة ص 279.

(91) . «إنّ فاطمة بنت النبیّ صلی الله علیه و آله دُفنت باللیل. قال: فرّ بها علیّ من أبی بکر أن یصلّی علیها، کان بینهما شیء»: المصنّف للصنعانی ج 3 ص 521.

(92) . «وقد طالت المناجاة وکثرت المراجعة والملاحاة، وظهرت الشکیة واشتدّت الموجدة، وقد بلغ ذلک من فاطمة علیه السلام، حتّی إنّها أوصت ألاّ یصلّی علیها أبو بکر»: شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 16 ص 264.

(93) . «ثمّ بکیا جمیعاً ساعة، وأخذ علیّ علیه السلام رأسها وضمّها إلی صدره ، ثمّ قال: أوصینی بما شئتِ، فإنّکِ تجدینی أمضی فیها کما أمرتنی به، وأختار أمرکِ علی أمری...»: روضة الواعظین ص 151 ، بحار الأنوار ج 43 ص 192 ، أعیان الشیعة ج 1 ص 321 ، بیت الأحزان ص 176 .

(94) . «ثمّ قالت: جزاک اللّه عنّی خیر الجزاء یا بن عمّ رسول اللّه. ثمّ أوصته بأن یتزوّج بعدها أُمامة بنت أُختها زینب...»: بیت الأحزان ص 177 ؛ «فکان أمیر المومنین علیه السلام یقول لها: یعافیکِ اللّه ویبقیکِ، فتقول: یا أبا الحسن، ما أسرع اللحاق باللّه، وأوصته أن یتزوّج أُمامة بنت أبی العاص، وقالت: بنت أُختی وتحنی علی ولدی...»: مستدرک الوسائل ج 2 ص 134 ، بحار الأنوار ج 43 ص 217 ، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 134.

(95) . «لا تُصلِّ علیَّ أُمّةٌ نقضت عهد اللّه وعهد أبی... وأخذوا إرثی وکذّبوا شهودی..»: بحار الأنوار ج 30 ص 348 ؛ «واللّه لقد أوصتنی أن لا تحضرا جنازتها ولا الصلاة علیها...»: علل الشرائع ج 1 ص 189 ، بحار الأنوار ج 43 ص 205 ؛ «دفنها لیلاً وسوّی قبرها، فعوتب علی ذلک فقال: بذلک أمرتنی...»: کشف الغمّة ج 2 ص 122 ، جامع أحادیث الشیعة ج 3 س 202 ؛ «فهجرته ولم

ص: 165

تکلّمه حتّی توفّیت، ولم یُؤَن بها أبو بکر یُصلّی علیها...»: مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 137 ، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 75 ، بحار الأنوار ج 31 ص 619 ؛ «دفنها زوجها علیّ لیلاً، ولم یؤَن بها أبو بکر، وصلّی علیها...»: صحیح البخاری ج 5 ص 82 ، فتح الباری ج 7 ص 378 ، عمدة القاری ج 17 ص 258 ؛ «وأن لا یشهد أحد هؤاء من أعداء اللّه جنازتی ولا دفنی ولا الصلاة علیَّ»: کتاب سلیم بن قیس ص 392 ، مستدرک الوسائل ج 2 ص 360 ، بحار الأنوار ج 43 ص 199 ؛ «إنّ لی إلیک حاجة یا أبا الحسن، فقال: تُقضی یا بنت رسول اللّه ، فقالت: أُنشدک باللّه وبحقّ محمّد رسول اللّه صلی الله علیه و آله أن لا یصلّی علیَّ أبو بکر ولا عمر»: بحار الأنوار ج 29 ص 113 ، مستدرک الوسائل ج 2 ص 290.

(96) . «فإنّکِ تجدینی فیها أمضی کما أمرتنی، وأختار أمرکِ علی أمری»: بحار الأنوار ج 43 ص 192.

(97) . «ولا تدفنّی إلاّ لیلاً، ولا تُعلم أحداً قبری...»: مستدرک الوسائل ج 2 ص 186 ، دلائل الإمامة ص 132 ، بحار الأنوار ج 43 ص 209 ، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 202.

(98) . «إذا أنا متّ فغسّلنی بیدک، وحنّطنی وکفنّی وادفنّی لیلاً...»: مستدرک الوسائل ج 2 ص 290 ، بحار الأنوار ج 78 ص 390 ، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 290 ؛ «إذا أنا متّ فتولّ أنت غُسلی، وجهّزنی وصلِّ علیَّ، وأنزلنی فی قبری، وألحدنی وسوِّ التراب علیَّ، واجلس عند رأسی قبالة وجهی فأکثر من تلاوة القرآن والدعاء، فإنّها ساعةٌ یحتاج المیّت فیها إلی أُنس الأحیاء، وأنا أستودعک اللّه تعالی وأوصیک فی ولدی خیراً...»: کشف اللثام ج 11 ص 541 ، بحار الأنوار ج 79 ص 27 ، بیت الأحزان ص 177.

(99) . الإرشاد ج 2 ص 20.

(100) . روی الشیخ الصدوق بإسناده عن عمرو بن شمر عن أبیه شمر بن یزید، فی کتاب من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 335، وراجع رجال الطوسی الرقم 3507، حیث ذکر کذا: «عمرو بن شمر بن یزید، أبو عبد اللّه الجعفی الکوفی»، وراجع أیضاً جامع الرواة ج 1 ص 402، حیث ذکر کذا: «شمر بن یزید».

(101) . «عمر بن علی بن أبی طالب الهاشمی، یروی عن أبیه، وعنه: ابنه محمّد بقی حتّی وفد علی الولید لیولّیه صدقة أبیه. ومولده فی أیّام عمر، فعمر سمّاه باسمه»: سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 134.

(102) . «کان عمر بن الخطّاب سمّی عمر بن علیّ باسمه»: أنساب الأشراف ص 192.

(103) . «قُتل عبد اللّه بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام وهو ابن خمس وعشرین سنة، ولا عقب له»: مقاتل الطالبیین ص 54.

(104) . «عبد اللّه بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، قُتل بکربلاء»، راجع: رجال الطوسی الرقم 1001 ص 103، رجال ابن داود ص 210.

(105) . «وعثمان بن علیّ الذی روی عن علیّ أنّه قال: إنّما سمّیته باسم أخی عثمان بن مظعون»: مقاتل الطالبیّین ص 55، بحار الأنوار ج 45 ص 38.

(106) . راجع الإصابة فی تمییز الصحابة ج 4 ص 447 - 463، ص 597 - 587.

(107) . «قال عمر: قوموا بنا إلیه. فقام أبو بکر وعمر وعثمان وخالد بن الولید والمغیرة بن شعبة وأبو عُبیدة بن الجرّاح وسالم مولی

ص: 166

أبی حذیفة وقنفذ، وقمت معهم، فلمّا انتهینا إلی الباب فرأتهم فاطمة صلوات اللّه علیها، أغلقت الباب فی وجوههم، وهی لا تشکّ أن لا یدخل علیها إلاّ بإذنها، فضرب عمر الباب برجله فکسره، وکان من سعف، ودخلوا فأخرجوا علیّاً علیه السلام ملبیّاً...»: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 67 ، بحار الأنوار ج 28 ص 227 .

(108) . «ثمّ قام عمر فمشی معه جماعة، حتّی أتوا باب فاطمة، فدقّوا الباب، فلمّا سمعت أصواتهم نادت بأعلی صوتها: یا أبت یا رسول اللّه! ماذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب وابن أبی قحافة؟ فلمّا سمع القوم صوتها وبکاءها، انصرفوا باکین، وکادت قلوبهم تنصدع وأکبادهم تنفطر، وبقی عمر ومعه قوم، فأخرجوا علیّاً...»: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 19.

(109) . «فلمّا سمع القوم صوتها وبکاءها انصرفوا باکین، وکادت قلوبهم تتصدّع وأکبادهم تتفطّر، وبقی عمر ومعه قوم»: الإمامة والسیاسة ج 2 ص 19.

(110) . «عصر عمر فاطمة خلف الباب، ونبت مسمار الباب فی صدرها، وسقطت مریضة حتّی ماتت: مؤمر علماء بغداد ص 181؛ «فأمر بحطبٍ فجُعل حوالی بیته...»: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 308 ، بحار الأنوار ج 28 ص 231.

(111) . جهت اطّلاعات بیشتر می توانید به کتاب «شبهات فاطمیّه»، تألیف آقای سیّد مجتبی عصیری مراجعه کنید.

(112) . «عن الإمام الکاظم علیه السلام: إنّ فاطمة علیهاالسلام صدّیقة شهیدة»: الکافی ج 1 ص 458، جامع أحادیث الشیعة ج 2 ص 473، منتقی الجمان ج 1 ص 224، مشرق الشمسین ص 324.

(113) . «محمّد بن یعقوب بن إسحاق : أبو جعفر ، الشیخ الکلینی ، وکان خاله عَلاّن الکلینی الرازی شیخ أصحابنا فی وقته بالری ووجههم ، وکان أوثق الناس فی الحدیث وأثبتهم ، صنّف الکتاب الکبیر المعروف بالکلینی، یُسمّی الکافی فی عشرین سنة: رجال النجاشی ص 377 الرقم 1026 ؛ «محمّد بن یعقوب الکلینی : یُکنّی أبا جعفر ، ثقة ، عارف بالأخبار: الفهرست للطوسی ص 210 الرقم 602 ؛ ذکره الشیخ الطوسی فی رجاله فیمن لم یروِ عن الأئمّة علیهم السلام قائلاً : «محمّد بن یعقوب الکلینی : یُکنّی أبا جعفر، الأعور ، جلیل القدر ، عالم بالأخبار ، وله مصنّفات یشتمل علیها الکتاب المعروف بالکافی ، مات سنة تسع وعشرین وثلاثمئة فی شعبان ببغداد»: رجال الطوسی ص 439 الرقم 6277 .

(114) . «محمّد بن یحیی أبو جعفر العطّار، القمّی، شیخ أصحابنا فی زمانه، ثقة، عین، کثیر الحدیث»: رجال النجاشی : 353 الرقم 946 وذکره الشیخ فی رجاله فیمن لم یروِ عن الأئمّة: قائلاً: «محمّد بن یحیی العطّار: روی عنه الشیخ الکلینی، قمّی، کثیر الروایة»: رجال الطوسی : 439 الرقم 6274 وراجع خلاصه الأقوال ص 157.

(115) . «العَمرَکی بن علی البُوفکی النیسابوری: ذکر النجاشی أنّه شیخ من أصحابنا ، ثقة ، روی عنه شیوخ أصحابنا : رجال النجاشی ص 303 الرقم 828؛ وقال عنه الشیخ الطوسی فی رجاله فی أصحاب العسکری علیه السلام : «یقال : إنّه اشتری غلماناً أتراکا بسمرقند للعسکری علیه السلام»: رجال الطوسی ج 1 ص 400.

(116) . «علی بن جعفر أخو موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام، جلیل القدر ثقة، وله کتاب المسائل. أخبرنا جماعة عن محمّد بن علی بن الحسین، عن أبیه، عن محمّد بن یحیی، عن العمرکی الخراسانی البوفکی، عن علی بن جعفر، عن أخیه موسی بن جعفر. ورواه محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه عن أبیه، عن سعد بن عبد اللّه والحمیری وأحمد بن إدریس وعلی بن موسی، عن أحمد بن محمّد، عن موسی بن القاسم البجلی، عن علی بن جعفر»: الفهرست للطوسی ص 2264

ص: 167

الرقم 377؛ «علی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین أبو الحسن، سکن العریض من نواحی المدینة فنُسب ولده إلیها، له کتاب فی الحلال والحرام، یروی تارةً غیر مبوّب وتارةً مبوّباً. أخبرنا القاضی أبو عبد اللّه، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن سعید، قال: حدّثنا جعفر بن عبد اللّه المحمّدی، قال: حدّثنا علی بن أسباط بن سالم، قال: حدّثنا علی بن جعفر بن محمّد، قال: سألتُ أبا الحسن موسی علیه السلام. وذکر المبوّب. وأخبرنا أبو عبد اللّه بن شاذان، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن یحیی، قال: حدّثنا عبد اللّه بن جعفر، قال: حدّثنا عبد اللّه بن الحسن بن علی بن جعفر بن محمّد، قال: حدّثنا علی بن جعفر. وذکر غیر المبوّب»: رجال النجاشی ص 251 الرقم 662، وراجع رجال البرقی ص 25.

(117) . «ثمّ دعا فاطمة، فأخذ کفّاً من ماءٍ فضرب به علی رأسها، وکفّاً بین ثدییها، ثمّ رشّ جلده وجلدها، ثمّ التزمها فقال: اللّهمّ إنّها منّی وأنا منها...»: المصنّف للصنعانی ج 5 ص 488، مجمع الزوائد ج 9 ص 208، الأحادیث الطوال ص 140، المعجم الکبیر ج 22 ص 412، المناقب للخوارزمی ص 340، کشف الغمّة ج 1 ص 361؛ « فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یؤینی ما آذاها»: مسند أحمد ج 4 ص 5 ، صحیح مسلم ج 7 ص 141 ، سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، المستدرک ج 3 ص 159 ، أمالی الحافظ الإصفهانی ص 47 ، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 272 ، تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 156 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ؛ «فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یریبنی ما رابها، ویؤینی ما آذاها»: المعجم الکبیر ج 22 ص 404 ، نظم درر السمطین ص 176 ، کنز العمّال ج 12 ص 107 ، وراجع: صحیح البخاری ج 4 ص 210 ، 212 ، 219 ، سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، مجمع الزوائد ج 4 ص 255 ، فتح الباری ج 7 ص 63 ، مسند أبی یعلی ج 13 ص 134 ، صحیح ابن حبّان ج 15 ص 408 ، المعجم الکبیر ج 20 ص 20 ، الجامع الصغیر ج 2 ص 208 ، فیض القدیر ج 3 ص 20 و ج 4 ص 215 و ج 6 ص 24 ، کشف الخفاء ج 2 ص 86 ، الإصابة ج 8 ص 265 ، تهذیب التهذیب ج 12 ص 392 ، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 44 ، البدایة والنهایة ج 6 ص 366 ، المجموع للنووی ج 20 ص 244 ، تفسیر الثعلبی ج 10 ص 316 ، التفسیر الکبیر للرازی ج 9 ص 160 و ج 20 ص 180 و ج 27 ص 166 و ج 30 ص 126 و ج 38 ص 141 ، تفسیر القرطبی ج 20 ص 227 ، تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 267 ، تفسیر الثعالبی ج 5 ص 316 ، تفسیر الآلوسی ج 26 ص 164 ، الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 262 ، أُسد الغابة ج 4 ص 366 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ، تذکرة الحفّاظ ج 4 ص 1266 ، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 119 و ج 3 ص 393 و ج 19 ص 488 ، إمتاع الأسماع ج 10 ص 273، 283 ، المناقب للخوارزمی ص 353 ، ینابیع المودّة ج 2 ص 52، 53، 58، 73 ، السیرة الحلبیة ج 3 ص 488 ، الأمالی للصدوق ص 165 ، علل الشرائع ج 1 ص 186 ، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 125 ، الأمالی للطوسی ص 24 ، النوادر للراوندی ص 119 ، کفایة الأثر ص 65 ، شرح الأخبار ج 3 ص 30 ، تفسیر فرات الکوفی ص 20 ، الإقبال بالأعمال ج 3 ص 164 ، تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 311 ، بشارة المصطفی ص 119 بحار الأنوار ج 29 ص 337 و ج 30 ص 347، 353 و ج 36 ص 308 و ج 37 ص 67.

(118) . «ما رأیت من الناس أشبه کلاماً وحدیثاً برسول اللّه من فاطمة، کانت إذا دخلت علیه رحّب بها وقبّل یدیها وأجلسها فی مجلسه، فإذا دخل علیها قامت إلیه فرحّبت به»: المستدرک للحاکم ج 3 ص 154، السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 101، الأمالی

ص: 168

للطوسی ص 400، بحار الأنوار ج 43 ص 25، أعیان الشیعة ج 1 ص 307، بشارة المصطفی ص 389؛ «فبعثت به إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله، وقالت للرسول: قل له صلی الله علیه و آله: تقرأ علیک ابنتک السلام، وتقول: اجعل هذا فی سبیل اللّه. فلمّا أتاه وخبّره، قال صلی الله علیه و آله: فعلت فداها أبوها. ثلاث مرّات»: الأمالی للصدوق ص 305، روضة الواعظین ص 444، بحار الأنوار ج 43 ص 20، 86.

(119) . «رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لیلة أُسری بی إلی السماء... فبینما أنا أدور فی قصورها وبساتینها ومقاصیرها ، إذ شممت رائحة طیّبة فأعجبتنی تلک الرائحة، فقلت: یا حبیبی، ما هذه الرائحة التی غلبت علی روائح الجنّة کلّها، فقال: یا محمّد ، تفاحة خلقها اللّه تبارک وتعالی بیده منذ ثلاثمئة ألف عام، ما ندری ما یرید بها، فبینما أنا کذلک إذ رأیت ملائکة معهم تلک التفاحة، فقالوا: یا محمّد، ربّنا یقرئ علیک السلام وقد أتحفک بهذه التفاحة...»: مدینة المعاجز ج 3 ص 224.

(120) . «الإمام الصادق علیه السلام: کان النبیّ صلی الله علیه و آله یُکثر تقبیل فاطمة علیهاالسلام ، فعاتبته علی ذلک عائشة ، فقالت: یا رسول اللّه، إنّک لتکثر تقبیل فاطمة ! فقال لها: إنّه لمّا عُرج بی إلی السماء ، مرّ بی جبرئیل علی شجرة طوبی ، فناولنی من ثمرها فأکلته ، فحوّل اللّه ذلک ماءً إلی ظهری ، فلمّا أن هبطت إلی الأرض واقعت خدیجة فحملت بفاطمة ، فما قبّلتها إلاّ وجدت رائحة شجرة طوبی منها»: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 212، بحار الأنوار ج 8 ص 142؛ «الإمام الصادق علیه السلام: کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یُکثر تقبیل فاطمة علیهاالسلام ، فأنکرت ذلک عائشة ، فقال رسول اللّه: یا عائشة ، إنّی لمّا أُسری بی إلی السماء ، دخلت الجنّة ، فأدنانی جبرئیل من شجرة طوبی ، وناولنی من ثمارها فأکلته ، فحوّل اللّه ذلک ماءً فی ظهری ، فلمّا هبطت إلی الأرض واقعت خدیجة فحملت بفاطمة ، فما قبّلتها قطّ إلاّ وجدت رائحة شجرة طوبی منها»: تفسیر القمّی ج 1 ص 365، تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 502؛ «رسول اللّه صلی الله علیه و آله: أُسری بی إلی السماء ، أدخلنی جبرئیل الجنّة، فناولنی تفّاحة فأکلتها فصارت نطفة فی ظهری ، فلمّا نزلت من السماء واقعت خدیجة ، ففاطمة من تلک النطفة ، فکلّما اشتقت إلی تلک التفّاحة قبّلتها»: ینابیع المودّة ج 2 ص 131، ذخائر العقبی ص 36، تفسیر مجمع البیان ج 6 ص 37؛ «رسول اللّه صلی الله علیه و آله:... فأنا إذا اشتقت إلی الجنّة سمعت ریحها من فاطمة»: الطرائف فی معرفة مذهب الطوائف ص 111، بحار الأنوار حج 37 ص 65؛ «رسول اللّه صلی الله علیه و آله:... فأکلتها لیلة أُسری فعلقت خدیجة بفاطمة ، فکنت إذا اشتقت إلی رائحة الجنّة شممت رقبة فاطمة»: المستدرک ج 3 ص 156، کنز العمّال ج 12 ص 109، الدرّ المنثور ج 4 ص 153.

(121) . «ما رأیت من الناس أشبه کلاماً وحدیثاً برسول اللّه من فاطمة، کانت إذا دخلت علیه رحّب بها وقبّل یدیها وأجلسها فی مجلسه، فإذا دخل علیها قامت إلیه فرحّبت به»: المستدرک للحاکم ج 3 ص 154، السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 96.

(122) . «إنّ آسیة بنت مزاحم ومریم بنت عمران وخدیجة یمشین أمام فاطمة کالحجاب لها فی الجنّة»: مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 105، بحار الأنوار ج 43 ص 37.

(123) . «عن ابن مسکان، عن محمّد بن مسلم، عن الباقر علیه السلام، قال: لفاطمة علیهاالسلام وقفة علی باب جهنّم، فإذا کان یوم القیامة کُتب بین عینی کلّ رجل: مومن أو کافر، فیؤر بمحبٍّ قد کثرت ذنوبه إلی النار، فتقرأ بین عینیه محبّاً، فتقول: إلهی وسیّدی، سمّیتنی فاطمة، وفطمت بی من تولاّنی وتولّی ذرّیتی من النار، ووعدک الحقّ أنت لا تخلف المیعاد. فیقول اللّه: صدقتِ یا فاطمة، ووعدی الحقّ وأنا لا أخلف المیعاد، وإنّما أمرت بعبدی هذا علی النار لتشفعی فیه فأُشفّعک فیه، فیتبیّن لملائکتی وأنبیائی ورسلی أهل الموقف موقفک منّی ومکانتک عندی، فمن قرأت بین عینیه فخذی بیده وأدخلیه الجنّة»: کشف الغمّة ج 2 ص 91، الجواهر السنیة ص 247، بحار الأنوار ج 8 ص 51 ج 43 ص 14.

(124) . «والذی نفس عمر بیده، تخرجنّ أو لأحرقنّها علی من فیها، فقیل له: یا أبا حفص ، إنّ فیها فاطمة ! قال: وإن !»: الغدیر ج 5 ص 372 ، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 19.

(125) . «لمّا ولّی أبو بکر ولّی عمر القضاء، وولّی أبو عُبیدة المال»: کنز العمّال ج 5 ص 640 ، وراجع فتح الباری ج 12 ص 108 ، الدرایة فی تخریج الحدیث الهدایة ج 2 ص 166 ، فیض القدیر ج 2 ص126.

(126) . بصائر الدرجات ص 97، قرب الإسناد ص 57، الکافی ج 1 ص 294، التوحید ص 212، الخصال ص 211، کمال الدین ص 276، معانی الأخبار ص 65، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 229، تحف العقول ص 459، تهذیب الأحکام ج 3 ص 144، کتاب الغیبة

ص: 169

للنعمانی ص 75، الإرشاد ج 1 ص 351، کنز الفوائد ص 232، الإقبال بالأعمال ج 1 ص 506، مسند أحمد ج 1 ص 84 ، سنن ابن ماجة ج 1 ص 45، سنن الترمذی ج 5ص 297، المستدرک للحاکم ج 3 ص 110، مجمع الزوائد ج 7 ص 17، تحفة الأحوذی ج 3 ص 137، مسند أبی یعلی ج 11 ص 307، المعجم الأوسط ج 1 ص 112، المعجم الکبیر ج 3 ص 179، التمهید لابن عبد البرّ ج 22 ص 132، نصب الرایة ج 1 ص 484، کنز العمّال ج 1 ص 187، و ج 11 ص 332، 608، تفسیر الثعلبی ج 4 ص 92، شواهد التنزیل ج 1 ص 200، الدرّ المنثور ج 2 ص 259.

(127) . «لمّا حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله الوفاة ، دعا الأنصار وقال : یا معشر الأنصار ، قد حان الفراق ، وقد دُعیت وأنا مجیب الداعی ، وقد جاورتم فأحسنتم الجوار ، ونصرتم فأحسنتم النصرة ، وواسیتم فی الأموال ، ووسعتم فی المسلمین... واحفظونی معاشر الأنصار فی أهل بیتی... فالعمل الصالح طاعة الإمام ولیّ الأمر والتمسّک بحبله ، أیّها الناس أفهمتم ؟ اللّه اللّه فی أهل بیتی ، مصابیح الظلم ، ومعادن العلم ، وینابیع الحکم ، ومستقرّ الملائکة... ألا إنّ فاطمة بابها بابی وبیتها بیتی ، فمن هتکه فقد هتک حجاب اللّه...» : بحار الأنوار ج 22 ص 476.

(128) . «فضرب عمر الباب برجله فکسره، وکان من سعف، ثمّ دخلوا فأخرجوا علیّاً علیه السلام ملبیّاً...»: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 67 ، بحار الأنوار ج 28 ص 227 ؛ «عصر عمر فاطمة خلف الباب، ونبت مسمار الباب فی صدرها، وسقطت مریضة حتّی ماتت»: مؤمر علماء بغداد ص 181.

(129) . «صفقة عمر علی خدّها حتّی أبری قرطها تحت خمارها فانتثر...»: الهدایة الکبری ص 407؛ «وهی تجهز بالبکاء تقول: یا أبتاه یا رسول اللّه ! ابنتک فاطمة تُضرب؟...»: الهدایة الکبری ص 407 ؛ «وقالت: یا أبتاه یا رسول اللّه! هکذا کان یُفعل بحبیبتک وابنتک؟...»: بحار الأنوار ج 30 ص 294 .

(130) . «فوثب علیّ علیه السلام فأخذ بتلابیبه ثمّ نتره فصرعه، ووجأ أنفه ورقبته، وهمّ بقتله، فذکر قول رسول اللّه صلی الله علیه و آله وما أوصاه به، فقال: والذی کرّم محمّداً بالنبوّة یا بن صهاک، لولا کتابٌ من اللّه سبق وعهدٌ عهده إلیَّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله، لعلمت أنّک لا تدخل بیتی. فأرسل عمر یستغیث، فأقبل الناس حتّی دخلوا الدار...»: کتاب سلیم بن قیس ص 586.

(131) . «فتناوّل بعضهم سیوفهم فکاثروه وضبطوه، فألقوا فی عنقه حبلاً»: کتاب سلیم بن قیس ص 151 ، بحار الأنوار ج 28 ص 270 ؛ «فسبقوه إلیه، فتناوّل بعض سیوفهم، فکثروا علیه فضبطوه، وألقوا فی عنقه حبلاً أسود...»: الاحتجاج ص 109 ، «ملبّباً بثوبه یجرّونه إلی المسجد...»: بیت الأحزان ص 117؛ «وحالت فاطمة علیهاالسلام بین زوجها وبینهم عند باب البیت، فضربها قنفذ بالسوط علی عضدها، فبقی أثره من ذلک مثل الدملوج من ضرب قنفذ...»: الاحتجاج ص 109 ، وراجع بحار الأنوار ج 28 ص 283.

(132) . «فأرسل إلیه الثالثة رجلاً یقال له قنفذ، فقامت فاطمة بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله تحول بینه وبین علیّ، فضربها»: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 307 ، بحار الأنوار ج 28 ص 231 ؛ «وکان سبب وفاتها أنّ قنفذاً مولی عمر لکزها بنعل السیف بأمره»: دلائل الإمامة ص 134 ، ذخائر العقبی ص 160 ، بحار الأنوار ج 43 ص 170؛ «وضرب عمر لها بسوط أبی بکر علی عضدها، حتّی صار کالدملج الأسود، وأنینها من ذلک...»: الهدایة الکبیر ص 40 ، بحار الأنوار ج 53 ص 19 ؛ «هل تدری لمَ کفّ عن قنفذ ولم یغرمه شیئاً ؟... لأنّه هو الذی ضرب فاطمة بالسوط حین جاءت لتحول بینه وبینهم...»: بحار الأنوار ج 30 ص 302 ؛ «فرفع عمر السیف وهو فی غمده،

ص: 170

فوَجأ به جنبها المبارک، ورفع السوط فضرب به ضرعها، فصاحت: یا أبتاه...»: تفسیر الآلوسی ج 3 ص 124.

(133) . قال الذهبی فی ترجمة ابن أبی دارم: «وقال محمّد بن حمّاد الحافظ: کان مستقیم الأمر عامّة دهره ، ثمّ فی آخر أیّامه کان أکثر ما یقرأ علیه المثالب ، حضرته ورجل یقرأ علیه أنّ عمر رفس فاطمة حتّی أسقطت محسناً»: سیر أعلام النبلاء ج 15 ص 578 ، وراجع میزان الاعتدال ج 1 ص 139 ، لسان المیزان ج 1 ص 368 ؛ «إنّ عمر ضرب بطن فاطمة علیهاالسلام یوم البیعة حتّی ألقت الجنین من بطنها...»: الملل والنحل ج 1 ص 57 ؛ «وتطرح ما فی بطنها من الضرب وتموت من ذلک الضرب...»: کامل الزیارات ص 548 ؛ «خلّد فی نارک مَن ضرب جنبها حتّی ألقت ولدها...»: الأمالی للصدوق ص 176 ، المحتضر ص 197 .

(134) . «والحسن والحسین قائمان، فلمّا سمعا مقالة عمر بکیا، فضمّهما إلی صدره فقال: لا تبکیا، فواللّه ما یقدران علی قتل أبیکما...»: نفس المصدرین السابقین.

(135) . «فقام عمر فقال لأبی بکر...: ما یجلسک فوق المنبر وهذا جالس محارب لا یقوم فیبایعک، أو تأمر به فنضرب عنقه»: کتاب سلیم بن قیس ص 107 ، بحار لأنوار ج 28 ص 276.

(136) . «عن سلمان الفارسی: أنّه لمّا استخرج أمیر المومنین علیه السلام من منزله، خرجت فاطمة علیهاالسلام حتّی انتهت إلی القبر، فقالت: خلّوا عن ابن عمّی فوالذی بعث محمداً بالحقّ لئن لم تخلّوا عنه لأنشرنّ شعری ولأضعنّ قمیص رسول اللّه صلی الله علیه و آله علی رأسی ولأصرخنّ إلی اللّه، فما ناقة صالحٍ بأکرم علی اللّه من ولدی. قال سلمان: فرأیت واللّه أساس حیطان المسجد تقلّعت من أسفلها حتّی لو أراد رجلٌ أن ینفذ من تحتها نفذ، فدنوت منها وقلت: یا سیّدتی ومولاتی إنّ اللّه تبارک وتعالی بعث أباکِ رحمةً فلا تکونی نقمةً. فرجعت الحیطان حتّی سطعت الغبرة من أسفلها فدخلت فی خیاشیمنا»: بحار الأنوار ج 28 ص 206، و ج 43 ص 47.

ص: 171

ص: 172

منابع تحقیق

1 . الأحادیث الطوال ، أبو القاسم سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی (ت 360 ه ) ، تحقیق : مصطفی عبد القادر عطاء ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، الطبعة الاُولی، 1412 ه .

2 . الاحتجاج علی أهل اللجاج ، أبو منصور أحمد بن علی الطبرسی (ت 620 ه )، تحقیق: إبراهیم البهادری ومحمّد هادی به، طهران : دار الاُسوة ، الطبعة الاُولی ، 1413 ه .

3 . إحقاق الحقّ وإزهاق الباطل ، القاضی نور اللّه بن السیّد شریف الشوشتری (ت 1019 ه ) ، مع تعلیقات السیّد شهاب الدین المرعشی ، قمّ : مکتبة آیة اللّه المرعشی ، الطبعة الاُولی ، 1411 ه .

4 . الأدب المفرد ، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعیل البخاری (ت 256 ه ) ، تحقیق : محمّد بن عبد القادر عطا ، بیروت : دار الکتب العلمیّة .

5 . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد ، أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العکبری البغدادی المعروف بالشیخ المفید (ت 413 ه )، تحقیق : مؤسّسة آل البیت ، قمّ : مؤسّسة آل البیت ، الطبعة الاُولی ، 1413 ه .

6 . الاستیعاب فی معرفة الأصحاب ، یوسف بن عبد اللّه القُرطُبی المالکی (ت 363 ه ) ، تحقیق : علی محمّد معوّض وعادل أحمد عبد الموجود ، بیروت : دار الکتب العلمیّة، الطبعة الاُولی ، 1415 ه .

7 . اُسد الغابة فی معرفة الصحابة ، علی بن أبی الکرم محمّد الشیبانی (ابن الأثیر الجَزَری) (ت 630 ه ) ، تحقیق : علی محمّد معوّض وعادل أحمد عبد الموجود ، بیروت : دار الکتب العلمیّة، الطبعة الاُولی، 1415 ه .

8 . الإصابة فی تمییز الصحابة ، أبو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی (ت 852 ه ) ، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود ، وعلی محمّد معوّض ، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، الطبعة الاُولی ، 1415 ه .

ص: 173

9 . الأعلام ، خیر الدین الزرکلی (ت 1990 ه) ، بیروت : دار العلم للملایین ، 1990 م .

10 . أعیان الشیعة ، محسن بن عبد الکریم الأمین الحسینی العاملی الشقرائی (ت 1371 ه ) ، إعداد: السیّد حسن الأمین ، بیروت : دارالتعارف ، الطبعة الخامسة، 1403 ه .

11 . الإقبال بالأعمال الحسنة فیما یُعمل مرّة فی السنة ، أبو القاسم علی بن موسی الحلّی الحسنی المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، تحقیق: جواد القیّومی ، قمّ : مکتب الإعلام الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .

12 . الإکمال ، علی بن هبة اللّه العجلی الجُرباذقانی (ابن ماکولا) (ت 475 ه) ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، 1411 ه .

13 . أمالی المفید ، أبو عبد اللّه محمّد بن النعمان العکبری البغدادی المعروف بالشیخ المفید (ت 413 ه ) ، تحقیق: حسین اُستاد ولی وعلی أکبر الغفّاری ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الثانیة ، 1404 ه .

14 . الأمالی، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت 460 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : دار الثقافة ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .

15 . الأمالی ، محمّد بن علی بن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق) (ت 381 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : مؤسّسة البعثة ، الطبعة الاُولی ، 1417 ه .

16 . الإمامة والسیاسة (تاریخ الخلفاء) ، أبو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری (ت 276 ه ) ، تحقیق : علی شیری ، قم: مکتبة الشریف الرضی ، الطبعة الاُولی، 1413 ه .

17 . إمتاع الأسماع فیما للنبی من الحفدة والمتاع، تقی الدین أحمد بن محمّد المقریزی (ت 845 ه )، تحقیق: محمّد عبد الحمید النمیسی، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1420 ه .

18 . أنساب الأشراف ، أحمد بن یحیی البلاذری (ت 279 ه ) ، تحقیق : سهیل زکّار وریاض زرکلی ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الاُولی ، 1417 ه.

19 . أنساب الأشراف ، أحمد بن یحیی البلاذری (ت 279 ه ) ، تحقیق : سهیل زکّار وریاض زرکلی ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الاُولی ، 1417 ه.

ص: 174

20 . أدب الکاتب ، عبد اللّه بن مسلم الدینوری (ابن قتیبة) (ت 276 ه)

21 . أدب الکتاب ، عبد اللّه بن مسلم الدینوری (ابن قتیبة) (ت 276 ه)

22 . أمالی الحافظ، أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه الأصبهانی (ت 43 ه)، تحقیق: ساعد عمر غازی، طنطا: دار الصحابة للنشر، الطبعة الاُولی، 1410ه.

23 . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار ، محمّد بن محمّد تقی المجلسی ( ت 1110 ه ) ، طهران : دار الکتب الإسلامیة ، الطبعة الاُولی ، 1386 ه .

24 . البدایة والنهایة ، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی (ت 774 ه ) ، تحقیق : مکتبة المعارف ، بیروت : مکتبة المعارف .

25 . بشارة المصطفی لشیعة المرتضی ، أبو جعفر محمّد بن محمّد بن علی الطبری (ت 525 ه ) ، النجف الأشرف : المطبعة الحیدریّة ، الطبعة الثانیة ، 1383 ه .

26 . بصائر الدرجات ، أبو جعفر محمّد بن الحسن الصفّار القمّی المعروف بابن فروخ (ت 290 ه ) ، قمّ : مکتبة آیة اللّه المرعشی ، الطبعة الاُولی ، 1404 ه .

27 . البیان فی تفسیر القرآن ، السیّد أبوالقاسم الموسوی الخوئی (ت 1413 ه ) ، قمّ : أنوار الهدی ، 1401 ه .

28 . بیت الأحزان فی ذکر أحوالات سیّدة نساء العالمین فاطمة الزهراء، الشیخ عبّاس القمّی ( ت 1359 ه )، قمّ: دار الحکمة، الطبعة الاُولی، 1412 ه .

29 . تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام ، محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه ) ، تحقیق : عمر عبد السلام تدمری ، بیروت : دار الکتاب العربی ، الطبعة الاُولی، 1409 ه .

30 . تاریخ الطبریّ (تاریخ الاُمم والملوک) ، أبو جعفر محمّد بن جریر الطبری الإمامی (ت 310 ه ) ، تحقیق : محمّد أبو الفضل إبراهیم ، بیروت : دار المعارف .

31 . التاریخ الکبیر ، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعیل البخاری (ت 256 ه ) ، بیروت : دار الفکر .

32 . تاریخ الیعقوبی ، أحمد ابن أبی یعقوب (ابن واضح الیعقوبی) (ت 284 ه ) ، بیروت : دار صادر .

ص: 175

33 . تاریخ بغداد أو مدینة السلام ، أبو بکر أحمد بن علی الخطیب البغدادی ( ت 463 ه ) ، تحقیق : مصطفی عبد القادر عطاء ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، الطبعة الاُولی .

34 . تاریخ مدینة دمشق ، علی بن الحسن بن عساکر الدمشقی ( ت 571 ه ) ، تحقیق : علی شیری ، 1415 ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع .

35 . تأویل مختلف الحدیث ، عبد اللّه بن مسلم الدینوری (ابن قتیبة) (ت 276 ه)، بیروت: دار الکتب العلمیة.

36 . تأویل مشکل القرآن ، عبد اللّه بن مسلم الدینوری (ابن قتیبة) (ت 276 ه)

37 . تحف العقول عن آل الرسول ، أبو محمّد الحسن بن علی الحرّانی المعروف بابن شُعبة (ت 381 ه )، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الثانیة، 1404 ه .

38 . تحفة الأحوذی، المبارکفوری (ت 1282 ه )، بیروت : دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1410 ه .

39 . تذکرة الحفّاظ ، محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی .

40 . التعجب ، محمّد بن علی الکراجکی (ت 449 ه) ، تحقیق : فارس حَسّون کریم ، قمّ : دارالغدیر ، 1421 ه .

41 . تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم) ، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر البصروی الدمشقی (ت 774 ه ) ، تحقیق : عبد العظیم غیم ، ومحمّد أحمد عاشور ، ومحمّد إبراهیم البنّا ، القاهرة : دار الشعب .

42 . تفسیر الثعالبی (الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن)، عبد الرحمن بن محمّد الثعالبی المالکی (ت 786 ه)، تحقیق: علی محمّد معوض، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، الطبعة الاُولی، 1418 ه .

43 . تفسیر الثعلبی ، الثعلبی، (ت 427 ه)، تحقیق: أبو محمّد بن عاشور، بیروت : دار إحیاء التراث العربی، الطبعة الاُولی، 1422 ه .

44 . تفسیر العیّاشی، أبو النضر محمّد بن مسعود السلمی السمرقندی المعروف بالعیّاشی (ت 320 ه )، تحقیق : السیّد هاشم الرسولی المحلاّتی ، طهران : المکتبة العلمیّة ، الطبعة الاُولی ، 1380 ه .

45 . تفسیر القرطبی (الجامع لأحکام القرآن) ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الأنصاری القرطبی (ت 671 ه ) ، تحقیق : محمّد عبد الرحمن المرعشلی ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، الطبعة الثانیة، 1405 ه .

ص: 176

46 . تفسیر القمّی، علی بن إبراهیم القمّی، (ت 329 ه )، تحقیق: السیّد طیّب الموسوی الجزائری، قمّ : منشورات مکتبة الهدی، الطبعة الثالثة، 1404 ه .

47 . التفسیر الکبیر ومفاتیح الغیب (تفسیر الفخر الرازی) ، أبو عبد اللّه محمّد بن عمر المعروف بفخر الدین الرازی (ت 604 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الاُولی ، 1410 ه .

48 . تفسیر فرات الکوفی ، أبو القاسم فرات بن إبراهیم بن فرات الکوفی (ق 4 ه ) ، تحقیق : محمّد کاظم المحمودی ، طهران : وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1410 ه .

49 . تفسیر نور الثقلین ، عبد علیّ بن جمعة العروسی الحویزی (ت 1112 ه ) ، تحقیق : السیّد هاشم الرسولی المحلاّتی ، قمّ : مؤسّسة إسماعیلیان ، الطبعة الرابعة، 1412 ه .

50 . تقریب التهذیب ، أبو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی (ت 852 ه ) ، تحقیق : محمّد عوّامة ، دمشق : دار الرشید ، الطبعة الرابعة، 1412 ه .

51 . التمهید لما فی الموطّأ من المعانی والأسانید ، یوسف بن عبد اللّه القرطبی (ابن عبد البرّ) (ت 463 ه ) ، تحقیق : مصطفی العلوی ومحمّد عبد الکبیر البکری ، جدّة : مکتبة السوادی ، 1387 ه .

52 . التوحید ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقیق : هاشم الحسینی الطهرانی ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1398 ه .

53 . تهذیب الأحکام فی شرح المقنعة ، محمّد بن الحسن الطوسی ( ت 460 ه ) ، تحقیق : السیّد حسن الموسوی ، طهران : دار الکتب الإسلامیة ، الطبعة الثالثة ، 1364 ش .

54 . تهذیب الأسماء واللغات، أبو زکریا یحیی بن شرف النووی ( ت 676 ه )، بیروت: دار الکتب العلمیة.

55 . تهذیب التهذیب ، أبو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی (ت 852 ه ) ، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا ، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، الطبعة الاُولی، 1415 ه .

56 . تهذیب الکمال فی أسماء الرجال ، یونس بن عبد الرحمن المزّی ( ت 742 ه ) ، تحقیق : الدکتور بشّار عوّاد معروف ، بیروت :

ص: 177

مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الرابعة ، 1406 ه .

57 . الثقات ، محمّد بن حبّان البستی (ت 354 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الکتب الثقافیة ، الطبعة الاُولی ، 1408 ه .

58 . جامع أحادیث الشیعة ، السیّد البروجردی ( ت 1383 ه ) ، قمّ : المطبعة العلمیة .

59 . جامع الرواة ، محمّد بن علی الغروی الأردبیلی ( ت 1101 ه ) ، بیروت : دار الأضواء ، 1403 ه .

60 . الجامع الصغیر فی أحادیث البشیر النذیر ، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی ( ت 911 ه ) ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع ، الطبعة الاُولی ، 1401 ه .

61 . الجرح والتعدیل ، عبد الرحمن بن أبی حاتم الرازی (ت 327 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، الطبعة الاُولی، 1371 ه .

62 . جوامع الجامع ، الفضل بن الحسن الطبرسی (ت 548 ه ) ، طهران: مؤسّسة الطبع والنشر التابعة لجامعة طهران ، 1371 ش .

63 . الجواهر السنیة فی الأحادیث القدسیة، محمّد بن الحسن بن علی بن الحسین الحرّ العاملی (ت 1104 ه )، قمّ: مکتبة المفید.

64 . حلیة الأبرار فی أحوال محمّد وآله الأطهار ، هاشم البحرانی ، تحقیق : غلام رضا مولانا البروجردی ، قمّ : مؤسّسة المعارف الإسلامیة ، 1413 ه .

65 . الخصال ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، قمّ : منشورات جماعة المدرّسین فی الحوزة العلمیة .

66 . الدرّ المنثور فی التفسیر المأثور ، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی (ت 911 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .

67 . الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة، أبو الفضل شهاب الدین أحمد بن علی بن محمّد بن حجر العسقلانی (ت 852 ه)، تحقیق: عبد اللّه هاشم الیمانی، بیروت: دار المعرفة.

68 . الدرر ، یوسف بن عبد اللّه القرطبی (ابن عبد البرّ) (ت 463 ه ) .

69 . دلائل الإمامة ، أبو جعفر محمّد بن جریر الطبری الإمامی (ق 5 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة البعثة ، قم : مؤسّسة البعثة .

70 . دول الإسلام، محمّد بن أحمد الذهبی (ت 746 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الأعلمی ، الطبعة الاُولی، 1405 ه .

ص: 178

71 . ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی ، أحمد بن عبد اللّه الطبری (ت 693 ه ) ، تحقیق : أکرم البوشی ، جدّة : مکتبة الصحابة ، الطبعة الاُولی ، 1415 ه .

72 . رجال ابن داود ، تقی الدین الحسن بن علی بن داود الحلّی (ت 707 ه ) ، تحقیق : السیّد محمّد صادق آل بحر العلوم ، قمّ : منشورات الشریف الرضی ، 1392 ه .

73 . رجال البرقی ، أحمد بن محمّد البرقی الکوفی (ت 274 ه ) ، طهران : دانشگاه طهران ، الطبعة الاُولی، 1342 ش .

74 . رجال الطوسی ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت 460 ه ) ، تحقیق : جواد القیّومی ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الاُولی، 1415 ه .

75 . رجال النجاشی (فهرس أسماء مصنّفی الشیعة) ، أبو العبّاس أحمد بن علی النجاشی (ت 450 ه ) ، بیروت : دار الأضواء ، الطبعة الاُولی، 1408 ه .

76 . روح المعانی فی تفسیر القرآن (تفسیر الآلوسی) ، محمود بن عبد اللّه الآلوسی (ت 1270 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی .

77 . روضة الواعظین ، محمّد بن الحسن بن علیّ الفتّال النیسابوری (ت 508 ه ) ، تحقیق : حسین الأعلمی ، بیروت : مؤسّسة الأعلمی ، الطبعة الاُولی ، 1406 ه .

78 . سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، الإمام محمّد بن یوسف الصالحی الشامی ( ت 942 ه ) ، تحقیق : عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمّد معوّض ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .

79 . سنن ابن ماجة ، أبو عبداللّه محمّد بن یزید بن ماجة القزوینی ( ت 275 ه ) ، تحقیق : محمّد فؤد عبد الباقی ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع .

80 . سنن أبی داود ، أبو داود سلیمان بن أشعث السِّجِستانی الأزدی ( ت 275 ه ) ، تحقیق : سعید محمّد اللحّام ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع ، الطبعة الاُولی ، 1410 ه .

81 . سنن الترمذی ( الجامع الصحیح ) ، أبو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة الترمذی ( ت 279 ه ) ، تحقیق : عبد الرحمن محمّد

ص: 179

عثمان ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع ، الطبعة الثانیة ، 1403 ه .

82 . سنن الدارقطنی ، أبو الحسن علی بن عمر البغدادی المعروف بالدارقطنی (ت 285 ه ) ، تحقیق : أبو الطیّب محمّد آبادی ، بیروت : عالم الکتب ، الطبعة الرابعة، 1406 ه .

83 . السنن الکبری ، أبو بکر أحمد بن الحسین بن علی البیهقی ( ت 458 ه ) ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع .

84 . سیر أعلام النبلاء ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه ) ، تحقیق : شُعیب الأرنؤوط ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة العاشرة، 1414 ه .

85 . سیرة ابن هشام (السیرة النبویّة) ، أبو محمّد عبد الملک بن هشام بن أیّوب الحمیری (ت 218 ه )، تحقیق : مصطفی سقا ، وإبراهیم الأنباری ، قمّ : مکتبة المصطفی ، الطبعة الاُولی ، 1355 ه .

86 . السیرة الحلبیّة ، علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی ( ت 11 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی .

87 . السیرة النبویّة ، إسماعیل بن عمر البصروی الدمشقی (ابن کثیر) (ت 747 ه ) ، تحقیق : مصطفی عبد الواحد ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی .

88 . الشافی فی الإمامة ، أبو القاسم علی بن الحسین الموسوی المعروف بالسیّد المرتضی (ت 436 ه )، تحقیق : عبد الزهراء الحسینی الخطیب ، طهران : مؤسّسة الإمام الصادق ، الطبعة الثانیة ، 1410 ه .

89 . شرح الأخبار فی فضائل الأئمّة الأطهار ، أبو حنیفة القاضی النعمان بن محمّد المصری (ت 363 ه ) ، تحقیق : السیّد محمّد الحسینی الجلالی ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1412 ه .

90 . شرح مسلم بشرح النووی، النووی (ت 676ه)، بیروت: دار الکتاب العربی، 1407 ه .

91 . شرح نهج البلاغة ، عبد الحمید بن محمّد المعتزلی (ابن أبی الحدید) (ت 656 ه ) ، تحقیق : محمّد أبو الفضل إبراهیم ، بیروت : دار إحیاء التراث ، الطبعة الثانیة، 1387 ه .

92 . شواهد التنزیل لقواعد التفضیل ، أبو القاسم عبیداللّه بن عبد اللّه النیسابوری المعروف بالحاکم الحسکانی (ق 5 ه ) ، تحقیق: محمّد باقر المحمودی ، طهران : مؤسّسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الإسلامیّ ، الطبعة الاُولی، 1411 ه .

ص: 180

93 . صحیح ابن حبّان ، علیّ بن بلبان الفارسی المعروف بابن بلبان (ت 739 ه ) ، تحقیق : شعیب الأرنؤوط ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الثانیة ، 1414 ه .

94 . الصحیح فی کشف بیت فاطمة، للمؤلّف.

95 . صحیح مسلم ، أبو الحسین مسلم بن الحجّاج القشیری النیسابوری ( ت 261 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، طبعة مصحّحة ومقابلة علی عدّة مخطوطات ونسخ معتمدة .

96 . الصحیح من سیرة النبیّ الأعظم ، السیّد جعفر مرتضی العاملی ، بیروت : دار السیرة ، الطبعة الرابعة، 1415 ه .

97 . الصراط المستقیم إلی مستحقّی التقدیم ، زین الدین أبو محمّد علی بن یونس النباطی البیاضی (ت 877 ه ) ، تحقیق: محمّد باقر المحمودی ، طهران : المکتبة المرتضویّة ، الطبعة الاُولی، 1384 ه .

98 . طبقات الحفّاظ ، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی ( ت 911 ه ).

99 . طبقات الشعراء ، عبد اللّه بن مسلم الدینوری (ابن قتیبة) (ت 276 ه)

100 . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) ، محمّد بن سعد منیع الزهری (ت 230 ه ) ، الطائف : مکتبة الصدّیق ، الطبعة الاُولی، 1414 ه .

101 . الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف ، أبو القاسم رضی الدین علیّ بن موسی بن طاووس الحسنی (ت 664 ه ) ، قمّ: مطبعة الخیام ، الطبعة الاُولی ، 1400 ه .

102 . العقد الفرید ، أبو عمر أحمد بن محمّد بن ربّه الاُندلسی (ت 328 ه ) ، تحقیق : أحمد الزین ، وإبراهیم الأبیاری ، بیروت : دار الاُندلس .

103 . علل الشرائع ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تقدیم : السیّد محمّد صادق بحر العلوم ، 1385 ه ، النجف الأشرف : منشورات المکتبة الحیدریة .

104 . علی والخلفاء، نجم الدین العسکری.

105 . عمدة القاری شرح البخاری ، أبو محمّد بدر الدین أحمد العینی الحنفی (ت 855 ه ) ، مصر : دار الطباعة المنیریة .

ص: 181

106 . عیون الأخبار ، أبو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری (ت 276 ه ) ، القاهرة : دار الکتب المصریّة ، 1343 ه .

107 . الغارات ، أبو إسحاق إبراهیم بن محمّد بن سعید المعروف بابن هلال الثقفی (ت 283 ه )، تحقیق : السیّد جلال الدین المحدّث الأرموی ، طهران : أنجمن آثار ملّی ، الطبعة الاُولی ، 1395 ه .

108 . غایة المرام وحجّة الخصام فی تعیین الإمام ، هاشم بن إسماعیل البحرانی (ت 1107 ه ) ، تحقیق : السیّد علی عاشور ، بیروت : مؤسّسة التاریخ العربی ، 1422 ه .

109 . الغدیر فی الکتاب والسنّة والأدب ، عبد الحسین أحمد الأمینی (ت 1390 ه ) ، بیروت : دار الکتاب العربی ، الطبعة الثالثة ، 1387 ه .

110 . غریب الحدیث ، عبد اللّه بن مسلم الدینوری (ابن قتیبة) (ت 276 ه) ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، 1408 ه .

111 . غریب القرآن ، عبد اللّه بن مسلم الدینوری (ابن قتیبة) (ت 276 ه).

112 . فتح الباری شرح صحیح البخاری ، أبو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی (ت 852 ه ) ، تحقیق : عبد العزیز بن عبد اللّه بن باز ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الاُولی ، 1379 ه .

113 . فتح القدیر الجامع بین فنّی الروایة والدرایة من علم التفسیر، محمّد بن علی بن محمّد الشوکانی (ت 1250 ه).

114 . فتوح البلدان ، أحمد بن یحیی البلاذری (ت 279 ه ) ، تحقیق : عبد اللّه أنیس الطبّاع ، بیروت : مؤسّسة المعارف ، الطبعة الاُولی، 1407 ه .

115 . الفتوح، أبو محمّد أحمد بن أعثم الکوفی (ت 314 ه )، تحقیق : علی شیری، بیروت : دار الأضواء ، الطبعة الاُولی، 1411 ه .

116 . فرائد السمطین فی فضائل المرتضی والبتول والسبطین والأئمّة من ذرّیّتهم ، إبراهیم بن محمّد بن المؤیّد بن عبد اللّه الجوینیّ (ت 730 ه ) ، تحقیق : محمّد باقر المحمودیّ ، بیروت : مؤسّسة المحمودیّ ، الطبعة الاُولی، 1398 ه .

117 . الفصول المهمّة فی معرفة أحوال الأئمّة ، علیّ بن محمّد بن أحمد المالکی المکّی المعروف بابن صبّاغ (ت 855 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الأعلمی .

118 . فضائل المدینة، ابن إبراهیم الجندی ( ت 308 ه )، تحقیق: محمّد مطیع الحافظ، الطبعة الاُولی، 1407 ه .

ص: 182

119 . الفهرست ، محمّد بن إسحاق (ابن الندیم) (ت 380 ه ) ، ترجمة وتحقیق : محمّد رضا تجدّد ، طهران : أمیر کبیر ، الطبعة الثالثة، 1366ش .

120 . الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسی (ت 460 ه ) ، تحقیق : جواد القیّومی ، قمّ : مؤسّسة نشر الفقاهة ، الطبعة الاُولی، 1417 ه .

121 . فیض القدیر، شرح الجامع الصغیر، محمّد عبد الرؤوف المناوی، تحقیق: أحمد عبد السلام، بیروت : دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1415 ه .

122 . قرب الإسناد، أبو العبّاس عبد اللّه بن جعفر الحِمیَری القمّی (ت بعد 304 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة آل البیت ، قمّ : مؤسّسة آل البیت ، الطبعة الاُولی ، 1413 ه .

123 . الکافی ، أبو جعفر ثقة الإسلام محمّد بن یعقوب بن إسحاق الکلینی الرازی ( ت 329 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، طهران : دار الکتب الإسلامیة ، الطبعة الثانیة ، 1389 ه .

124 . کامل الزیارات ، أبو القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه (ت 367 ه ) ، تحقیق : عبد الحسین الأمینی التبریزی ، النجف الأشرف : المطبعة المرتضویة ، الطبعة الاُولی ، 1356 ه .

125 . الکامل فی التاریخ ، أبو الحسن علی بن محمّد الشیبانی الموصلی المعروف بابن الأثیر (ت 630 ه ) ، تحقیق: علی شیری ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، الطبعة الاُولی، 1408 ه .

126 . کتاب الغیبة ، الشیخ ابن أبی زینب محمّد بن إبراهیم النعمانی (ت 342 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، طهران : مکتبة الصدوق ، 1399 ه .

127 . کتاب المعارف ، عبد اللّه بن مسلم الدینوری (ابن قتیبة) (ت 276 ه)

128 . کتاب سلیم بن قیس ، سلیم بن قیس الهلالی العامری (ت حوالی 90 ه ) ، تحقیق : محمّد باقر الأنصاری ، قمّ : نشر الهادی ، الطبعة الاُولی ، 1415 ه .

129 . کتاب من لا یحضره الفقیه ، أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی .

ص: 183

130 . الکشف الحثیث عمّن رُمی بوضع الحدیث، برهان الدین الحلبی ( ت 841 ه )، تحقیق: صبحی السامرائی، بیروت: عالم الکتب، الطبعة الاُولی، 1407 ه .

131 . کشف الخفاء والإلباس عمّا اشتهر من الأحادیث علی ألسنة الناس ، إسماعیل بن محمّد العجلونی الجرّاحی (ت 1162 ه) ، بیروت : دار الکتب العلمیة، 1408 ه .

132 . کشف الغمّة فی معرفة الأئمّة ، علی بن عیسی الإربلی ( ت 687 ه ) ، تحقیق : السیّد هاشم الرسولی المحلاّتی ، بیروت : دار الکتاب الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1401 ه .

133 . کشف اللثام عن قواعد الأحکام، بهاء الدین محمّد بن الحسن الإصفهانی المعروف بالفاضل الهندی ( ت 1137 ه )، تحقیق: مؤسّسة النشر الإسلامی، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، الطبعة الاُولی، 1416 ه .

134 . کفایة الأثر فی النصّ علی الأئمّة الاثنی عشر ، أبو القاسم علی بن محمّد بن علی الخزّاز القمّی (ق 4 ه ) ، تحقیق: السیّد عبد اللطیف الحسینی الکوه کمری ، طهران: نشر بیدار، الطبعة الاُولی، 1401 ه .

135 . کمال الدین وتمام النعمة ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، قمّ : مؤّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین ، الطبعة الاُولی ، 1405 ه .

136 . کنز العمّال فی سنن الأقوال والأفعال ، علاء الدین علی المتّقی بن حسام الدین الهندی ( ت 975 ه ) ، ضبط وتفسیر : الشیخ بکری حیّانی ، تصحیح وفهرسة : الشیخ صفوة السقا ، بیروت : مؤّسة الرسالة ، الطبعة الاُولی ، 1397 ه .

137 . کنز الفوائد ، أبو الفتح الشیخ محمّد بن علیّ بن عثمان الکراجکی الطرابلسی (ت 449 ه ) ، إعداد : عبد اللّه نعمة ، قمّ : دار الذخائر ، الطبعة الاُولی ، 1410 ه .

138 . اللباب فی معرفة العلم والآداب، أحمد بن محمّد بن عبد ربّه الأُندلسی ( ت 328 ه ).

139 . لسان المیزان ، أبو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی (ت 852 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الأعلمی ، الطبعة الثالثة ، 1406 ه .

140 . لواقح الأنوار القدسیة فی بیان العهود المحمّدیة، السیّد عبد الوهّاب الشعرانی ( ت 973 ه )، مصر: مکتبة ومطبعة مصطفی البابی الحلبی، الطبعة الثانیة، 1393 ه .

ص: 184

141 . مجمع البیان فی تفسیر القرآن ، أبو علی الفضل بن الحسن الطبرسی (ت 548 ه .) ، تحقیق: السیّد هاشم الرسولی المحلاّتی والسید فضل اللّه الیزدی الطباطبائی ، بیروت : دار المعرفة ، الطبعة الثانیة ، 1408 ه .

142 . مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، نور الدین علی بن أبی بکر الهیثمی ( ت 807 ه ) ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، الطبعة الاُولی ، 1408 ه .

143 . المجموع (شرح المهذّب) ، الإمام أبو زکریا محی الدین بن شرف النووی ( ت676 ه ) ، بیروت : دار الفکر .

144 . المحتضر، عزّ الدین أبو محمّد الحسن بن سلیمان بن محمّد الحلّی (ق 8 ه)، تحقیق: سیّد علی أشرف، قمّ: المکتبة الحیدریة، 1424 ه .

145 . المحلّی ، أبو محمّد علی بن أحمد بن سعید (ابن حزم) ( ت 456 ه ) ، تحقیق : أحمد محمّد شاکر ، بیروت : دار الفکر .

146 . مدینة المعاجز، السیّد هاشم بن سلیمان الحسینی البحرانی ( ت 1107 ه )، قم: مؤسّسة المعارف الإسلامیة، الطبعة الاُولی، 1413 ه .

147 . مستدرک الوسائل ومستنبط المسائل ، المیرزا حسین النوری ( ت 1320 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة آل البیت ، قمّ : مؤّسة آل البیت ، الطبعة الاُولی ، 1408 ه .

148 . المستدرک علی الصحیحین ، أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوری (ت 405 ه )، تحقیق : مصطفی عبد القادر عطا ، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، الطبعة الاُولی ، 1411 ه .

149 . مسند أبی یعلی الموصلی ، أبو یعلی أحمد بن علیّ بن المثنّی التمیمی الموصلی (ت 307 ه ) ، تحقیق : إرشاد الحقّ الأثری ، جدّة : دار القبلة ، الطبعة الاُولی ، 1408 ه .

150 . مسند أحمد ، أحمد بن محمّد بن حنبل الشیبانی (ت 241 ه ) ، تحقیق : عبد اللّه محمّد الدرویش ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الثانیة ، 1414 ه .

151 . المسند ، أحمد بن محمّد الشیبانی (ابن حنبل) (ت 241 ه ) ، تحقیق : عبد اللّه محمّد الدرویش ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الثانیة، 1414 ه .

ص: 185

152 . مسند الشامیین ، أبو القاسم سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی (ت 360 ه ) ، تحقیق : حمدی عبد المجید السلفی ، بیروت : مؤسّسة الرسالة، الطبعة الثانیة، 1417 ه .

153 . مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین ، رجب البرسی (ق 9) ، قمّ : منشورات الشریف الرضی ، الطبعة الاُولی، 1415 ه .

154 . مشرق الشمسین وإکسیر السعادتین (جمع النورین ومطلع النیّرین)، البهائی العاملی ( ت 1031 ه )، قم: منشورات مکتبة بصیرتی.

155 . مشکل الحدیث ، عبد اللّه بن مسلم الدینوری (ابن قتیبة) (ت 276 ه)

156 . المصنّف ، أبو بکر عبد الرزّاق بن همام الصنعانی (ت 211 ه ) ، تحقیق : حبیب الرحمن الأعظمی ، بیروت : المجلس العلمی .

157 . المصنّف فی الأحادیث والأثار ، أبو بکر عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة العبسی الکوفی (ت 235 ه ) ، تحقیق : سعید محمّد اللحّام ، بیروت : دار الفکر .

158 . معانی الأخبار ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، 1379 ه ، قمّ : مؤّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین ، الطبعة الاُولی، 1361 ه .

159 . معانی الشعر ، عبد اللّه بن مسلم الدینوری (ابن قتیبة) (ت 276 ه)

160 . معجم الاُدباء ، یاقوت بن عبد اللّه الحَمَوی (ت 626 ه ) ، تحقیق : إحسان عبّاس ، بیروت : دار الغرب الإسلامی ، 1993 م .

161 . المعجم الأوسط ، أبو القاسم سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی ( ت 360 ه ) ، تحقیق : قسم التحقیق بدار الحرمین ، 1415 ه ، القاهرة : دار الحرمین للطباعة والنشر والتوزیع .

162 . المعجم الکبیر ، أبو القاسم سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی (ت 360 ه ) ، تحقیق : حمدی عبد المجید السلفی ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، الطبعة الثانیة ، 1404 ه .

163 . معجم المطبوعات العربیة، إلیان سرکیس ( ت 1351 ه )، قم: مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی.

164 . المعجم الوسیط ، جماعة من المؤلّفین ، القاهرة : المجمع العلمی العربی .

165 . مقاتل الطالبیّین ، أبو الفرج علی بن الحسین بن محمّد الإصبهانی (ت 356 ه ) ، تحقیق : السیّد أحمد صقر ، قمّ : منشورات

ص: 186

الشریف الرضی ، الطبعة الاُولی، 1405 ه .

166 . مقتل الحسین ، موفّق بن أحمد المکّی الخوارزمی (ت 568 ه ) ، تحقیق: محمّد السماوی ، قمّ : مکتبة المفید .

167 . الملل والنحل ، أبو الفتح محمّد بن عبد الکریم الشهرستانی (ت 548 ه ) ، بیروت : دار المعرفة ، 1406 ه .

168 . مناقب آل أبی طالب (مناقب ابن شهر آشوب ) ، أبو جعفر رشید الدین محمّد بن علی بن شهر آشوب المازندرانی ( ت 588 ه ) ، قمّ : المطبعة العلمیة .

169 . المناقب (المناقب للخوارزمی) ، للحافظ الموفّق بن أحمد البکری المکّی الحنفی الخوارزمی (568 ه )، تحقیق : مالک المحمودی ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الثانیة ، 1414 ه .

170 . منتقی الجمان فی الأحادیث الصحاح والحسان ، جمال الدین أبو منصور الحسن بن زین الدین الشهید ( ت 1011 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، قمّ : جامعة المدرّسین ، الطبعة الاُولی ، 1362 ه .

171 . موارد الظمآن إلی زوائد ابن حبّان ، نور الدین علی بن أبی بکر الهیثمی (ت 807 ه ) ، تحقیق : عبد الرزّاق حمزة ، بیروت : دار الکتب العلمیّة .

172 . المهذّب البارع فی شرح المختصر النافع، أبو العبّاس أحمد بن محمّد بن فهد الحلّی الأسدی (ت 841 ه ) ، تحقیق: الشیخ مجتبی العراقی، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین بقمّ، 1407 ه .

173 . میزان الاعتدال فی نقد الرجال ، محمّد بن أحمد الذهبی ( ت 748 ه ) ، تحقیق : علی محمّد البجاوی ، بیروت : دار الفکر .

174 . مؤتمر علماء بغداد فی الإمامة والخلافة، مقاتل بن عطیة ( ت 505 ه )، تحقیق: السیّد مرتضی الرضوی، طهران: دار الکتب الإسلامیة، الطبعة الثانیة، 1377 ه .

175 . نصب الرایة ، عبد اللّه بن یوسف الحنفی الزیلعی (ت 762 ه) ، القاهرة : دار الحدیث ، 1415 ش .

176 . نظم درر السمطین ، محمّد بن یوسف الزرندی (ت 750 ه) ، إصفهان : مکتبة الإمام أمیر المؤمنین ، 1377 ش .

177 . النوادر ، فضل اللّه بن علی الحسنی الراوندی (ت 571 ه ) ، تحقیق : سعید رضا علی عسکری ، قمّ : دار الحدیث ، الطبعة الاُولی، 1377 ش .

ص: 187

178 . نهج البلاغة ، ما اختاره أبو الحسن الشریف الرضی محمّد بن الحسین بن موسی الموسوی من کلام الإمام أمیرالمؤمنین (ت 406 ه ) ، تحقیق : السیّد کاظم المحمّدی ومحمّد الدشتی ، قمّ : انتشارات الإمام علی ، الطبعة الثانیة ، 1369 ه .

179 . الوافی بالوفیات ، خلیل بن أیبک الصَّفَدی (ت 749 ه ) ، ویسبادن (آلمان): فرانْزشْتایْنر ، الطبعة الثانیة، 1381 ه .

180 . وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملی ( ت 1104 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة آل البیت ، قمّ : مؤّسة آل البیت لإحیاء التراث ، الطبعة الثانیة ، 1414 ه .

181 . الوسیط فی تفسیر القرآن المجید ، علی بن أحمد الواحدی النیسابوری (ت 468 ه ) تحقیق : عادل أحمد عبد الموجود ، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، الطبعة الاُولی، 1415 ه .

182 . وفیات الأعیان ، أحمد بن محمّد البرمکی (ابن خَلِّکان) (ت 681 ه ) ، تحقیق : إحسان عبّاس ، بیروت : دار صادر .

183 . الهدایة الکبری، أبو عبد اللّه الحسین بن حمدان الخصیبی (ت 334 ه )، بیروت: مؤسّسة البلاغ للطباعة والنشر، الطبعة الرابعة، 1411 ه .

184 . هدیة العارفین أسماء المؤلّفین وآثار المصنّفین، إسماعیل باشا البغدادی ( ت 1339 ه )، بیروت: دار إحیاء التراث العربی.

185 . ینابیع المودّة لذوی القربی ، سلیمان بن إبراهیم القندوزی الحنفی (ت 1294 ه ) ، تحقیق : علی جمال أشرف الحسینی ، طهران : دار الاُسوة ، الطبعة الاُولی ، 1416 ه .

ص: 188

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109